دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فروغ فرخزاد» ثبت شده است


ابراهیم گلستان در قسمتی از نامه‌اش به سیمین نوشته اگر کسی از من تعریف کند و من تعریف او را قبول کنم باید قدرتِ او را از خودم بیشتر ببینم و به قدرت قضاوت او اعتقاد داشته باشم. البته آدم‌هایی که از من بهتر بفهمند کم نیستند اما همه نیستند، فرض هم که باشند من تا اول خودم از غربال رد نشوم به غربالی که دست دیگران است چرا خودم را بسپارم؟


من از تو میمردم
اما تو زندگانی من بودی.
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
وقتی که من خیابانها را
بی هیچ مقصدی میپیمودم.
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی.

تو از میان نارون ها، گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نمیشد
تو از میان نارون ها، گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی.

تو با چراغهایت میآمدی به کوچه ی ما
تو با چراغهایت میآمدی
وقتی که بچه ها میرفتند
و خوشه های اقاقی میخوابیدند
و من در آینه تنها میماندم
تو با چراغهایت میآمدی....

تو دستهایت را میبخشیدی
تو چشمهایت را میبخشیدی
تو مهربانیت را میبخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را میبخشیدی
تو مثل نور سخی بودی...


{ فروغ فرخزاد }


http://s8.picofile.com/file/8314509400/photo_2017_12_07_01_42_10.jpg


پرویز عزیزم نامه ی تو دو سه روز پیش برای من رسید نمی دانم چرا تا امروز برای آن جواب ننوشتم. ولی امروز بی اختیار حس کردم که باید برای تو نامه بنویسم. حالا ساعت 10 شب است همه خوابیده اند و من تنهای تنها توی اتاقم نشسته ام و به تو فکر می کنم اگر بگویم حالم خوب است دروغ گفته ام چون سرگردانی روح من درمان پذیر نیست و من می دانم که هرگز به آرامش نخواهم رسید. در من نیرویی هست. نیروی گریز از ابتذال و من به خوبی ابتذال زندگی و وجود را احساس می کنم و می بینم که در این زندان پابند شده ام. من اگر تلاش می کنم تا از اینجا بروم تو نباید فکر کنی که برای دیدن دنیا های دیگر و سرزمین های دیگر جالب و قابل توجه است نه. من معتقدم که زیر این آسمان کبود انسان با هیچ چیز تازه ای برخورد نمی کند و هسته ی زندگی را ابتذال و تکرار مکررات تشکیل داده و مطمئن هستم که برای روح عاصی و سرگردان من در هیچ گوشه ی دنیا پناهگاه و آرامشی وجود ندارد. من می خواهم زندگی ام بگذرد. من زندگی می کنم برای این که زودتر این بار را به مقصد برسانم نه برای این که زندگی را دوست دارم. پرویز حرفهای من نباید تو را ناراحت کند. امشب خیلی دیوانه هستم. مدت زیادی گریه کردم. نمی دانم چرا فقط یادم هست که گریه کردم و اگر گریه نمی کردم خفه می شدم . تنهایی روح مرا هیچ چیز جبران نمی کند. مثل یک ظرف خالی هستم و توی مرداب ها دنبال جواهر می گردم. پرویز نمی دانم برایت چه بنویسم کاش می توانستم مثل آدم های دیگر خودم را در ابتذال زندگی گم کنم. کاش یا لباس تازه یا یک محیط گرم خانوادگی و یا یک غذای مطبوع می توانست شادمانی را در لبخند من زنده کند. کاش رقصیدن دیگران می توانست مرا فریب بدهد و به صحنه های رقص و بی خبری و عیاشی بکشاند. کاش می توانستم برای کلمه ی موفقیت ارزشی قایل بشوم. آخ تو نمی دانی من چه قدر بدبخت هستم. من در زندگی دنبال فریب تازه ای می گردم ولی افسوس که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم. من خیلی تنها هستم امروز خودم را توی اینه تماشا می کردم. حالا کم کم از قیافه ی خودم وحشت می کنم. ایا من همان فروغ هستم همان فروغی که صبح تا شب مقابل اینه می ایستاد و خودش را هزار شکل درست می کرد و به همین دلخوش بود . این چشمهای مریض . این طئرت شکسته و لاغر و این خط های نابهنگام زیر چشم ها و پیشانی مال من است ؟ به خودم می گویم چرا تسلیم احساساتت می شوی ؟ چرا بی خود زندگی را سخت می گیری ؟ چرا از روزهایی که می گذرد و دیگر تجدید نمی شود استفاده نمی کنی ؟

پرویز جانم استقامت کردن کار آسانی نیست . نا امیدی مثل موریانه روح مرا گرد می کند . ولی در ظاهر روی پاهایم ایستاده ام گاهی می خندم و گاهی گریه می کنم اما حقیقت این است که خسته هستم می خواهم فرار کنم . می خواهم بروم گم بشوم . با این اعصاب مریض نمی دانم سرانجامم چه می شود. خیلی چیزها را نمی خواهم برای تو بنویسم پرویز کار من خیلی خراب است . اگر از اینجا نروم دیوانه می شوم . وقتی می گویم باور کن امروز توی خیابان نزدیک ظهر حالتی به من دست داد که به کلی نا امیدم کرد هیچ کس نمی تواند درد مرا بفمد همه خیال می کنند من سالم و خوشبخت هستم در حالی که من خودم خوب حس می کنم که روز به روز بیشتر تحلیل می روک گاهی اوقات مثل این است که در خودم فرو می ریزم . وقتی دارم توی خیابان راه می روم مثل این است که بدنم گرد می شود و از اطرافم فرو می ریزد . من هیچ موضوعی را بزرگ نمی کنم حتی از گفتن بسیاری از ناراحتی هایم خودداری می کنم تا اطرافیان خیال نکنند که من ادا در می آورم . اما تو این را بدان که من دیگر نمی توانم تحمل کنم . دلم می خواست یک نفر بود که من با اطمینان سرم را روی سینه اش می گذاشتم و زار زار گریه می کردم . یک نفر بود که مرا با محبت می بوسید . پرویز بدبختی من این است که هیچ عاملی روحم را راضی نمی کند گاهی اوقات پیش خودم فکر می کنم که به مذهب پناه بیاورم و در خودم نیروی ایمان را پرورش بدهم . بلکه از این راه به آرامش برسم اما خوب می دانم که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم روح من در جهنم سرگردانی می سوزد و من با نا امیدی به خاکستر آن خیره می شوم و به زن های خوشبختی فکر می کنم که توی خانه ی شوهریشان با رؤیاهای کودکانه ای سرگرم اند و با لذت خوشگذرانی های گذشته هاشان را نشخوار می کنند .


+از نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور


زمانی که همه از تسلیم و پارسایی سخن می گویند، فروغ فرخزاد خلاف آمد رسم مألوف، از نافرمانی و عصیان  سخن می گوید و بند ناف خود را از قدرت مطلق می گسلد. شجاعت فروغ در شعر فارسی دست کم برای اولین باز آنجایی نمود پیدا می کند که از «منِ» شخصی سخن می گوید، در حالی که شعر فارسی در کلیت خویش از گفتن من واهمه داشته است. هنر فروغ در جایی تجلی می یابد که از پیوند سست دو نام در یک دفتر می گوید و به سفارش زمانه اهمیتی نمی دهد و تلاش می کند زنِ خوبِ فرمانبرِ پارسا نباشد.



امروز همه چیز عوض شده، دنیای ما ارتباطی با دنیای حافظ و سعدی ندارد. من فکر میکنم حتی دنیای من هیچ ربطی به دنیای پدر من ندارد، فاصله ها مطرح هستند. فکر میکنم عوامل تازه ای وارد زندگیمان شده اند که محیط فکری و روحی این زندگی را میسازند.

طرز تلقی یک آدم امروزی، نسبت به آدمی که بیست سال پیش زندگی میکرده کاملا عوض شده، آن تلقی که انسان امروزی از مفاهیم مختلف مانند مذهب، اخلاق، عشق، شرافت، شجاعت و قهرمانی دارد با گذشته متفاوت است. چون محیط و شرایط زندگی ما عوض شده و تمام این مفاهیم زاییده شرایط محیط هستند.

من مثال ساده ای دارم راجع به عشق. پرسناژ مجنون که خوب همیشه سمبول پایداری و استقامت در عشق بوده، از نظر من که آدمی هستم که جور دیگر و در زمانه ای دیگر زندگی میکند، کاملاً مسخره است. وقتی علم روانشناسی می آید و او را برای من خُرد میکند، تجزیه تحلیل میکند و به من نشان میدهد که او عاشق نه، که یک بیمار بوده. آدمی بوده که مرتب میخواسته خودش را آزار بدهد؛ این است که خوب به کلی عوض میشود.


+فروغ جاودانه | فروغ فرخزاد | عبدالرضا جعفری | گفتگوی ایرج گرگین با فروغ | 910 صفحه 


مدتی به پولهایی که از دست داده بودم و به علت آن فکر کردم. اسکناس های زیاد مهم نبودند. غفلت و سادگی من مطرح بود که به نظرم میرسید نباید در زندگی ام دوباره تکرار شود و خوشبینی و اطمینان زیاد از حد من مطرح بود که تا آن لحظه به خاطر آن با اتفاقات نامطلوبی روبه رو شده بودم.

یاد حرف یکی از دوستانم افتادم که میگفت:"من در زندگی نسبت به همه چیز و همه کس بدبینم مگر آنکه خلاف آن ثابت شود!"

در آن زمان با بسط دادن این عقیده زیاد موافق نبودم و فکر میکردم که فقط در ایران است که انسان احتیاج دارد به این ترتیب خودش را مجهز کند و برای مقابله با حوادث غیرمنتظره آمادگی کامل داشته باشد. اما در این لحظه به نظرم میرسد که گاهی اوقات انسان ها خطرناکتر از آن هستند که حتی بدبینی ما هم بتواند اثر وجودی آنها را در ما خنثی کند!

آنچه در این میانه مهم است مسائل مادی نیست، در این مورد همیشه امکان جبران وجود دارد اما در زندگی، انسان فقط و فقط به علت خوشبینی و سادگی زیاد چیزهایی را از دست میدهد که جزئی از وجود او و زندگی او هستند و در این لحظات است که من همیشه گفته ی دوستم را به یاد می آورم..


+فروغ جاودانه | فروغ فرخزاد | عبدالرضا جعفری | خاطرات سفر اروپا-1335 | 910 صفحه


وقتی یکی از آشنایانم فهمید که خیال دارم با یک هواپیمای باری مسافرت کنم از آمدن به فرودگاه، بعد از مدتی "مِن و مِن" کردن معذرت خواست و بعداً شنیدم که گفته بود: من خجالت میکشم مسافری را که با یک هواپیمای باری مسافرت میکند بدرقه کنم!

و من چقدر خوشحالم که عقیده ی او را در این مورد دانستم زیرا بلافاصله فهمیدم که با آدم تهی مغز و تجمل پرستی طرف هستم..


+فروغ جاودانه | فروغ فرخزاد | عبدالرضا جعفری | خاطرات سفر اروپا-1335 | 910 صفحه


این ماه آثاری از Krzysztof Kieślowski تماشا میکنم

یا همون کریشتوف کیشلوفسکی خودمون :)


http://bayanbox.ir/view/7530630383552842591/kieslowski.jpg

 

Mike Nichols

http://bayanbox.ir/view/920118128282343984/photo-2017-07-21-11-46-56.jpg


و اصغر فرهادی

http://bayanbox.ir/view/3542918502132996534/19113.jpg


سریال Dekalog (10فرمان) رو میبینم


http://bayanbox.ir/view/2989961327757366896/main.jpg


فصل 4  House of Cards

http://bayanbox.ir/view/1912149306970424305/house-of-cards-season-4-poster-by-noplanes-d9s0k1u.jpg


فصل اول South Park


http://cdn1.thr.com/sites/default/files/2016/07/south_park_still_h_2016.jpg

و فصل هفتم Friends

http://bayanbox.ir/view/6596963507983157640/photo-2017-07-23-01-04-28.jpg


به آلبوم های Radiohead گوش میدم


http://bayanbox.ir/view/921855531100199534/DC-WTC-Radiohead.jpg


Olafur Arnalds


http://bayanbox.ir/view/3871651130277830092/Olafur-Arnalds.jpg


BBC Radio 2: Your Hundred Best Tunesِ

CD 1 & 2

برترین 100 آهنگ موسیقی کلاسیک به انتخاب کاربران رادیو بی بی سی


و بانو مرضیه

http://bayanbox.ir/view/4632644183422656908/photo-2017-07-22-21-12-35.jpg


کتاب ها :

خودشناسی با روش یونگ | مایکل دانیلز  | انتشارات آسونه | اسماعیل فصیح

جنگ، چهره‌ی زنانه ندارد | سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ | عبدالمجید احمدی
دین برای خداناباوران | آلن دوباتن | کامبیز توانا    تا فصل 5


آلبر کامو

  1. یادداشت ها/ آلبر کامو ; مترجم خشایار دیهیمی
  2. افسانه ی سیزیف آلبر کامو
  3. راستان/آلبر کامو ;ترجمه سپیده نوروزی
  4. چند نامه به دوست آلمانی (با مقدمه ای درباره افکار و آثار کامو) | آلبر کامو | رضا داوری | دفتر مطالعات دینی هنر | 99 صفحه


فروغ فرخزاد

  1. مجموعه اشعار فروغ فرخزاد
  2. اولین تپش های عاشقانه قلبم: نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور / به کوشش کامیار شاپور
  3. فروغ جاودانه/ به کوشش عبدالرضا جعفری.


انگلیسی :

The Great Gatsby Novel by F. Scott Fitzgerald  Chapter 1,2



تماشای مستند Marina Abramovic: The Artist is Present 2012


http://bayanbox.ir/view/2233390465077384810/photo-2017-07-23-00-01-12.jpg


و مستند خانه سیاه است

http://dl.ir-dl.com/user30/movie/c-TheHouseIsBlack.jpg


مجموعه عکس های Richard Avedon رو میبنیم و در مورد آثارش میخونم


https://www.gagosian.com/__data/71c3170dc1d1568a9f459a591b6a0296.jpg


و نقاشی های Pablo Picasso رو تماشا میکنم


https://s3.amazonaws.com/visualnews-wp-media-prod/wp-content/uploads/2016/02/25160000/picasso.jpg


موضوعی که این ماه در موردش میخونم و مینویسم خودشناسیه

و دوره ی خودشناسی رو در متمم میگذرونم..

مباحث مربوط به یادگیری رو تکمیل میکنم
و آشنایی با مغالطاتو تا درس 15 پیش میبرم




بیا کز دیده جیـحونی بسازیم      بیا تا سینه ، پرخونـی بسازیم
فریدون عزیز از دست ما رفت      بیا از نو فریدونــی بسازیم..

{ بابا طاهر }
Image result

+{ Fereydoon Farokhzad - Marge Man }
+مستند "شب بود " در سالروز تولد فریدون فرخزاد ...


آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست...


رابطه ها معمولا با این شعر فروغ شروع میشن..

و با این شعر وحشی تموم ...


تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط

باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث

ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط..


داستان شما چطور پیش رفت ؟

{ -Mahdieh Mohammadkhani  Az Doost Dashtan }


می دانم که هرگز به آرامش نخواهم رسید .در من نیرویی هست . نیروی گریز از ابتذال ... و من به خوبی ابتذال زندگی و وجود را احساس می کنم .



چون نهالی سست می لرزد

روحم از سرمای تنهائی

می خزد در ظلمت قلبم

وحشت دنیای تنهائی..

 

دیگرم گرمی نمی بخشی

عشق، ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست

خسته ام، از عشق هم ، خسته



{ فروغ فرخزاد }



http://s7.picofile.com/file/8238874892/09474390ed7eafaca588a69e1435414d.jpg


+آنچه می گشتم به دنبالش ، وای بر من، نقش ِ خوابی بود..

++{ برف - میلاد درخشانی }




دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست ِ کشیده ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند

دیگر کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد


دیگر کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مُردنی است...


{ فروغ فرخزاد }



http://s3.picofile.com/file/8230572968/24595_985.jpg


 + { دلم گرفته است - فریدون فرخزاد }

این آهنگ فریدون فرخزاد را  بسیار دوست می دارم چون به گمانم آهنگی است که دست ِ کم من شبیه آن را در آهنگهای فارسی نشنیده ام . شعر ِ فروغ یک مونولوگ ِ کوتاه جاودانه است، اما فریدون فرخزاد آن را نمی خواند بلکه از نگاه ِ من آن را مانند بازیگر  ِ یک نمایش، می خواند و بازی می کند .
 گویی او با واژگان این شعر یک نمایش یک نفره بازی می کند .کافی است به تکرار ِ چندباره ی "دلم گرفته است" گوش کنید تا ببینید که فریدون فرخزاد چگونه با چندین حس ِ گوناگون آن را می خواند ، با حس ِ ترس ، نگرانی ، نا اُمیدی ، بیتابی ، پریشانی و تشویش ، بغض ، نیشخند و ...  و بی گمان این حس ها که همه در این آهنگ از گلوی فریدون فرخزاد شنیده می شود  ،  همان احساس ها ، همان شناخت هایی است که از خواهرش داشته است و تمام این دریافت ها و تمام آن خاطره ها با فروغ را با این آهنگ جاودانه کرده است .
آهنگ و سازآرایی (تنظیم) آن بسیار زیباست و مُدرن و بی مرز  و هم احساس با شعر فروغ و صدای فریدون فرخزاد . و گذشته از تک جمله ی "دلم گرفته است" ...

آنچه این آهنگ را برایم جاودانه می کند لحن ِ فریدون فرخزاد است آنجا که می خواند : به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست ِ کشیده ی شب می کشم و سپس آن فریاد ِ بلند و مردانه اش را که : پرواز را به خاطر بسپار ...





به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من

از فصل های خشک گذر می کردند


به دسته های کلاغان

که عطر مزرعه های شبانه را

برای من به هدیه می آوردند

به مادرم که در آینه زندگی می کرد

و شکل پیری من بود


و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را

از تخمه های سبز می انباشت

سلامی دوباره خواهم داد..


می آیم می آیم می آیم

با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک

با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی

با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار

می آیم می آیم می آیم

و آستانه پر از عشق می شود

و من در آستانه به آنها که دوست می دارند

و دختری که هنوز آنجا

در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد..



{ فروغ فرخزاد }



http://s3.picofile.com/file/8230572900/%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA_%D9%81%D8%B1%D8%AE_%D8%B2%D8%A7%D8%AF3_520x245.jpg



مــرا

  بپـیچ

در

حـریـر  ِ بوسه ات..


{ فروغ فرخزاد }



http://s6.picofile.com/file/8214861242/e07deb70332434af98bd8472cec2e13c.jpg