دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است


نه در نگاه اول
بلکه عشق

در آخرین نگاه است

زمانی که می خواهد از تو جدا شود
آن گونه که به تو می نگرد
به همان اندازه دوستت داشته است..

 { ناظم حکمت }



حافظ  اینقدر با تاکید تو آخرین مصرع اولین غزلی که تو دیوانش آوردند گفته " هروقت کسی رو که دوست داری دیدی دنیا رو رها کن و به اون توجه کن.." اونوقت باز هر موقع میاد پیشت سرت تو گوشیته کلنگ ؟



هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید...

که من بهشت بدیدم ، به راستی و درستی !


{ سعدی }


+گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من

تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی !



مثل حرف‌های آخر خورشید
سرخ سرخم

چگونه باید آسمان را ترجمه کرد
که چیزی جا نیفتد؟

من هنوز زنده‌ام
و گاهی برای پرنده‌ها دست تکان می‌دهم

مثل باران
می‌میریم و زنده می‌شویم
در ابرهایی که.. دیگر مثل قبل نیستند
که هربار سکوت را بیشتر ترجیح می‌دهند

لاک‌پشتی، مدام تا گلویم بالا می‌آید
و دوباره درون آب می‌افتد
آیا انسان
حرفی‌ بود که باید زده می‌شد؟

پرنده
حرفی نیست
که از دهان آسمان بیرون آمده باشد..

زمین
آن گوشی نیست که آسمان آرزویش را داشت
خدایان مدام بین زمین و آسمان پرواز می‌کنند
تا انسان از سردرگمی درآید
انسانی که عینک آفتابی می‌زند
انسانی که چتر می‌خرد

چگونه سر به مهر بگذارم
وقتی که بال‌های خدا باز بازند؟
وقتی که پروازش
لبخندی‌ست بر صورت آسمان

تو را تماشا می‌کنم
و عبادت من، این‌گونه است...


{ مهدیار دلکش }


http://bayanbox.ir/view/617715555925481939/d83533a67c5ae96a145e1e84f39bb839.jpg


عشق ..
گاه چون ماری در دل می‌خزد
و زهر خود را آرام در آن می‌ریزد

گاه یک روز تمام چون کبوتری
بر هرّه‌ی پنجره‌ات کز می‌کند
و خرده‌نان می‌چیند
 
گاه از درون گلی خواب‌آلود بیرون می‌جهد
و چون یخ، نمی، بر گلبرگ آن می‌درخشد
و گاه حیله‌گرانه تو را
از هر آن‌چه شاد است و آرام
دور می‌کند..
 
گاه در آرشه‌ی ویولونی می‌نشیند
و در نغمه‌ی غمگین آن هق‌هق می‌کند
و گاه زمانی که حتی نمی‌خواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش می‌کند..
 

{ آنا آخماتووا }


+{Butterfly }



گویند که یار دگرى جوى و ندانند ؛
بایست که قلب دگرى داشته باشم!


{ عماد خراسانى }


+هم صحبتی و بوس و کنارت همه گو هیچ

  من از تو نباید خبری داشته باشم ؟


شب ها که دریا گهواره ام می شود
و سوسوی ستاره های رنگ پریده
رویِ موج های عریض اش استراحت می کند
آن زمان خودم را از همه کارها و عشق ها رها می کنم
آرام می شوم و تنها نفس می کشم
دریایی تکانم می دهد
که سرد و ساکت در دل هزاران چراغ آسمان دراز کشیده

به دوستانم فکر می کنم
نگاهم را به نگاهشان می دوزم
بی صدا و تنها از تک تکشان می پرسم:

آیا هنوز دوستِ من هستید ؟
آیا درد من، همچنان درد شماست؟ و مرگم، مرگِ شما ؟
آیا از عشق و غم ام، لااقل یک پژواک کوتاه احساس می کنید؟

دریا آرام نگاهم می کند
بی صدا لبخند می زند: نه..
و هیچ سلام و هیچ پاسخی از جایی بر نمی آید...

{ هرمان هسه }



ترجمه:بهنود فرازمند



تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید ؟

تو یکی نه ای ، هزاری! تو چراغ خود برافروز...


{ مولانا }


+در این بیت مولانا ضمن به رسمیت شناختن زندگی اجتماعی انسان و تحت تاثیر جبر محیط قرار داشتن اشاره میکند که این اجتماعی بودن و این در تاثیر همگان بودن هیچ خدشه ای به فردیت و وظایف فردی انسان وارد نمی کند و هر کسی در همان حدی که میتواند مسئول اندیشه ها و رفتار و گفتار خویش است



به آن‌هایی که عاشقشان نیستم
خیلی مدیونم
احساس آسودگی خاطر می‌کنم
وقتی می‌بینم کسِ دیگری به آن‌ها بیشتر نیاز دارد..

 شادم از این که
خوابشان را پریشان نمی‌کنم.
 آرامشی را که با آن‌ها احساس می‌کنم،
آزادی‌ای را که با آن‌ها دارم،
عشق نه می‌تواند بدهد، نه بگیرد!
 
{ ویسواوا شیمبورسکا }


ترجمه : ملیحه بهارلو


دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف

لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست...


{ سعدی  }


http://bayanbox.ir/view/1358168276411705707/IMG-20170120-232627.jpg


+ قهرمان ؟ یا قربانی بی شعوری یک حکومت ؟

آن ها که سال هاست از مقتول شهید می‌سازن تا انگ قاتل نگیرن...



کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر .

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها،
معنی عهد و پیمان نمی‌دهند .

و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد

کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می‌ارزی.
و می‌آموزی و می‌آموزی

با هر خداحافظی
یاد می‌گیری...


{ ورونیکا شوفستال }



برایت عطر باغ و میوه های جنگلی را
عشق بازی در شنبه های لبریز از عشق
یکشنبه های آفتابی
و دوشنبه های خوش خُلق را آرزو میکنم.

برایت یک فیلم با خاطرات مشترک
نوشیدن شراب با دوستانت
و یک نفر که تو را بسیار دوست دارد آرزو می کنم.

برایت شنیدن واژه های مهربان
دیدن زندگی درحال عبور
رویت شبی با ماه کامل
و مرور یک رابطه ی دوستانه ی عمیق را  میخواهم

برایت خنده های بی حساب مانند کودکان
گوش سپردن به پرنده وقتی می خواند
و نشنیدن خداحافظی را آرزو میکنم

سرودهای عاشقانه
دوش گرفتن زیر آبشار
خواندن آوازهای نو
انتظاری عاشقانه در ایستگاه قطار
و یک مهمانی پر از صدای گیتار برایت آرزو می کنم.

یافتن خاطرات یک عشق قدیمی
داشتن شانه های صمیمی
کف زدن های شادمانه
بعد ازظهرهای آرام
نواختن گیتار برای او که دوستش داری
شرابی سفید و یک دنیا عشق را

برایت آرزو می کنم .

{ کارلوس دروموند د آندراده }


http://bayanbox.ir/view/3622825687180123218/IMG-20161106-181907.jpg

ترجمه: مسعود درویشی

+{Andy Williams - Walk Hand In Hand }



خیلی جالبه..وقتی کسی ازت در مورد بهترین و بدترین ویژگی هاش میپرسه در آن ، چیزی به خاطرت نمیرسه..انگار هیچ وقت بهش فکر نکردی ! شاید یکی دو ویژگی اخلاقی پر رنگش به ذهنت بیاد اما برای اینکه بتونی یه توصیف کامل ازش داشته باشی نیاز به چند دقیقه زمان داری..
ما حتی در مورد نزدیک ترین آدم های زندگیمون هم یه جمع بندی ذهنی آگاهانه نداریم اما یه برآیند احساسی وجود داره..چیزی که باعث میشه با دیدن یک نفر بی اختیار لبخند بزنیم و با دیدن یک نفر دیگه رومونو برگردونیم و سعی کنیم بدون دیده شدن از کنارش بگذریم..


آموخته ام  که مردم
حرف های شما را فراموش می کنند
کارهای شما را فراموش می کنند
ولی
 احساسی را که در آنها ایجاد کرده اید
هیچ وقت فراموش نمی کنند..

{ مایا آنجلو }


برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری

کجا یادآوری از من؟ که از من بهتری داری


چه محتاجی به آرایش؟ که پیش نقش روی تو

کس از حیرت نمی‌داند که بر تن زیوری داری


من مسکین سری دارم، فدای مهرتست، ار چه

تو صد چون من به هر جایی و هر جایی سری داری


نشاید پر نظر کردن به رویت، کان سعادت را

مبارک ناظری باید، که نیکو منظری داری


نثار تست سیم اشک من، لیکن کجا باشد؟

بر توسیم را قدری، که خود سیمین بری داری


شکایت کردم از جور تو یاران را و گفتندم:

برو بارش به جان می‌کش، که نازک دلبری داری !


چو فرهاد، اوحدی، دانم که روزی بر سر کویت

ببازد جان شیرین را، که شیرین شکری داری..


{ اوحدى }


+هععععی روزگار...

{ Richard Anthony Aranjuez - Mon Amour}



عشق حقیقی؛
آیا به راستی بدان نیازی هست؟
عقل و احساس به ما می گوید
که با سکوت از آن بگذریم
همچون ننگی در حساس ترین لحظات زندگی.
به راستی که فرزندانِ خَلَف
بی هیچ نیازی بدان زاده می شوند.

عشق حقیقی
نمیتواند در میان جمعیت زمین شیوع پیدا کند
چرا که به ندرت رخ می دهد.

بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافته اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برای شان آسوده تر خواهد کرد...


{ ویسواوا شیمبورسکا  }

ترجمه : بابک زمانی



من به تو مایل و تویی هر نفسی ملولتر..

وه که خجل نمی‌شود میل من از ملال تو !


{ مولانا }


+عشق کمینه نام  تو چرخ کمینه بام تو

   رونق آفتاب‌ها از مه بی‌زوال تو...


سپاس از دوست و همراه همیشگی آریانای عزیز :)


مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم  ؟
که یکی را بدون تو ..بدون لبخندت
برسانم به انتها
و بارهای دیگر  
با دست هایی که خاک شده اند  
دوباره برویم به روی زمینی که رد می شوی ؟  

و باد که می آید ..برساند به ‍‍‍‍‍‍‍‍پیراهنت  
که این گرد و خاک..چقدر عاشق آغوش تو بوده است..  

یک بار منصفانه نیست زندگی
کم است برای من که گم ات کردم  
در اولین نشانه که داشتم  
و آن لحن صدایت بود  
که در ازدحام خیابان...در لحظه محو شد  

و رهگذران..روی لحن تو  
آن قدر در آمد و شد بودند  
که گم کردن ات بدیهی بود  

درست مثل این که بدیهی است  
تو گم شده ای  
من پیر می شوم  
و مرگ که می رسد..فکر می کند  
چقدر شبیه حرف های ناتمام  
باز مانده است دهانم...
 
{ ناهید عرجونی }


http://bayanbox.ir/view/7600809717212556819/5166f8bdb0cecb3c9caa78e9a74022b5.jpg



چهره ی زیبا مثل آفتابگردانی ست که گلبرگ هایش را رو به خورشید می گشاید
مثل تو ...که چهره می گشایی بر من، وقتی ورق را برمی گردانم .

لبخندِ دلربا ؛هر مردی را مسحور زیبایی ات کنی ،

آه ، زیبایِ روزنامه ای..
تا به حال چند شعر برایت سروده اند ؟
چند دانته برایت نوشته اند ؟ بئاتریس ؟!

برایِ وهمِ وسواس آمیزت
برای فانتزی های مصنوعی ات...

امروز من اما کلیشه ی دیگری نمی سازم
و این شعر را برای تو می نویسم
نه! نه، برای کلیشه های بیشتر..

این شعر برای زنانی ست
که زیبایی شان ، به دلنشینی شان ست
به فهم شان ، به ذات شان
نه به صورتی که جعلی ست .

این شعر برای شما زنانی ست
که چون شهرزاد ؛ هر روز با قصه ای
برای گفتن از خواب ؛ برمی خیزید .
قصه هایی برای دگرگونی ؛
چشم انتظارِ جنگ
جنگ بر ضدِ اندام واره های متحدالشکل
جنگ بر ضد شهوت های روزانه
جنگ برای حقوقِ ناگرفته
و یا فقط جنگ هایی برای نجاتِ شبی بیشتر..

بله ، برای شما ؛ برای زنانِ دنیایِ درد
به ستارگان درخشانِ این عالمِ بی انتها
به شما جنگجویانِ هزار و یک جنگ
برای شما؛ دوستانِ دلم..

سرم را دیگر رویِ روزنامه ها خم نمی کنم
ترجیحا به شب می اندیشم
به ستارگانِ درخشان اش
نه باز به کلیشه های بیشتر …


{  اکتاویو پاز }


عتاب یار پری چهره ، عاشقانه بکش..

که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند !


{ حافظ }



زنی را می‌خواهم
که مانند درخت باشد
با برگ‌های سبزی که در باد می‌رقصند

آغوشش
چون شاخه‌های درخت باز باشد
و خنده‌اش
از تاریکی‌های زمین الهام گرفته
در سرانگشت‌هایش پراکنده شود

زنی را می‌خواهم چون درخت
که هر طلوع و غروب
از افقی بگریزد

در حالی که از اسارت خود در خاک گریه می‌کند ..


{ بیژن جلالی }


+{Kamran Rasoolzadeh - Zan }