هیچ سلام و هیچ پاسخی..
چهارشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ب.ظ
شب ها که دریا گهواره ام می شود
و سوسوی ستاره های رنگ پریده
رویِ موج های عریض اش استراحت می کند
آن زمان خودم را از همه کارها و عشق ها رها می کنم
آرام می شوم و تنها نفس می کشم
دریایی تکانم می دهد
که سرد و ساکت در دل هزاران چراغ آسمان دراز کشیده
به دوستانم فکر می کنم
نگاهم را به نگاهشان می دوزم
بی صدا و تنها از تک تکشان می پرسم:
آیا هنوز دوستِ من هستید ؟
آیا درد من، همچنان درد شماست؟ و مرگم، مرگِ شما ؟
آیا از عشق و غم ام، لااقل یک پژواک کوتاه احساس می کنید؟
دریا آرام نگاهم می کند
بی صدا لبخند می زند: نه..
و هیچ سلام و هیچ پاسخی از جایی بر نمی آید...
{ هرمان هسه }
ترجمه:بهنود فرازمند
- چهارشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ب.ظ