لفظی فصیح شیرین ، قدی بلند چابک
رویی لطیف زیبا ، چشمی..خوش کشیده...(حافظ)
- ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۰
لفظی فصیح شیرین ، قدی بلند چابک
رویی لطیف زیبا ، چشمی..خوش کشیده...(حافظ)
طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد
من که را جویم که چون تو ، طبع هرجاییم نیست ؟
{ سعدی }
+شاید تنها سعدی باشه که بتونه فقط در یک مصرع هم به ستایش از یارش بنشینه ، هم با خاک یکسانش کنه !
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا
هر قدر افشرده ای دل را ، بیفشارم ترا ...
+از من ای آرام جان، احوال صائب را مپرس..خاطر آسوده ای داری، چه آزارم ترا ؟
دوسـتـان عـیـب کنندم کـه چـرا دل بـه تـو دادم..
بــاید اول بـه تــو گـفتن کــه : چـنین خـوب چـرایی ؟
{ سعدی }
عاشق ها باید همزمان بمیرن
با هم هماهنگ کنیم بعد بمیریم، با هم..
از صفحه ی دوست خوبمون +هویجوری..
+ رنجور عشق به نشود جز به بوی یار ، ور رفتنی ست جان ندهد جز به نام دوست ( سعدی )
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست
تو که معشوقی و محبوبی و منظور ، مرو ..
{ اوحدی }
+یه زمانی خیلی برام غیرقابل درک و تاسف برانگیز بود وقت شعرهایی میخوندم که درشون با لذت از غم عشق و حزن دوری صحبت شده بود ( اینکه به دنبال چیزی دست نیافتنی بودند و این جست و جو و تلاشو تا زمان نابودی خودشون ادامه میدادند برام نامفهوم و بی معنی بود)..اما الان فکر میکنم این که اصلا کسی یا چیزی در زندگیت وجود نداشته باشه تا احساسی ( هرچند اندوه) در تو برانگیزه ، میتونه موضوع خیلی خیلی غم انگیزتری باشه ...
++ { Aida Shahghasemi - Hame chiz taghsir baad ast }
شب ِ انسانها مرا به وحشت می افکند،
آنان دانش را دوست دارند و به آن عشق می ورزند ،
در حالی که دانشمندان را دوست نمی دارند .
به انسانیت عشق می ورزند ، اما مردم را دوست نمی دارند .
برای زن نغمه سرایی می کنند،اما زنان را کراهت انگیز می دانند .
چیزی را آشکار می کنند و در شبی عجیب و غریب ،
نقیض آن را انجام می دهند ،
و بعد از آن از جغدها می پرسند :
چرا به بی خوابی مبتلا شده اند ؟
+عاشق آزادی | غاده السمان | دکتر عبدالحسین فرزاد
ز لوح خاطر عاطر غبار غیر بشوی
که شرط ِ عشق بود دل یکی و یار یکی..
{ محمد سبزواری }
+حیف بود مردن بی عاشقی..تا نفسی داری و نفسی بکوش ..سعدی
{ طبیب اصفهانی }
+خلد گر به پا خاری، آسان برآرم
چه سازم به خاری که در دل نشیند؟
دیگری نیست که مهر ِ تو در او شاید بست
هرکسی را دوست داری زودتـــر گــــــم می کنی
هرچه مــهـرت بیشتر ، نـامــهربانـــی بــیـشـتـر...
{ آرش واقع طلب }
خنک آن قمار بازی ، که بباخت هرچه بودش ، بنماند هیچش الا ، هوس قمار دیگر..(مولانا )
نمیدونم شاید قضاوتم اشتباه باشه ، اما انگار خاصیت قماره که ، بیشتر قماربازها اون قدر به بردن ادامه میدن تا (همه چیزی که بردند یکجا ) ببازند .
از طرفی حتی اگر پول هنگفتی هم به چنگ بیارند ، اونقدر غیرعاقلانه و با عیاشی خرجش میکنند تا به شرایط پیش از بردن برگردند ( خاصیت پول بادآورده برای کسی که زحمت نکشیده )
داستایفسکی «قمارباز» در شرایطی نوشت که به دلیل فقری که در اون روزها ( به دلیل اعتیاد به قمار ! و بدهی های ناشی از انتشارات و مرگ برادرش) گرفتارش بود، پیشاپیش قراردادی با یکی از دلالان حوزه نشر بسته بود و اگر در زمانی مقرر داستانی را تحویل ناشر نمی داد، حق نشر تمام آثارش به ناشر تعلق می گرفت..
به همین دلیل و به خاطر نبودن زمان کافی برای نوشتن و بازخوانی فکر میکنم این اثر ، کیفیت پایین تری نسبت به جنایت و مکافات و برادران کارامازوف داره .
اصلا احساسات و رفتارهای شخصیت های داستان برام قابل درک و تحلیل نبود ، انگار یکباره در میان یک داستان و یک زندگی آشفته قرار بگیری و سردر نیاری که اون جا چه خبره..حتی در پایان داستان هم ابهامات زیادی نهفته ست که به نظرم به دلیل بازنویسی نشدن مناسب اثر باشه و نویسنده نتونسته به جنبه های مختلف زندگی تمام افراد داستان بپردازه.. اولین کتاب داستایوسکی بود که اونقدرها از خوندنش لذت نبردم ...
"در قمارباز راوی عقایدی هم درباره روس ها و آلمانی ها و فرانسوی ها و انگلیسی ها ابراز می دارد. به طور کلی روس ها را آدم هایی اهل خطر و بی پروا از آینده و بی حساب و کتاب می داند. آنها را موجوداتی عاطل و باطل می داند که حتی اگر قمار می کنند در اندیشه جمع آوری پول و پله نیستند. قمار می کنند تا تفریح کنند. و چند صباحی را خوش باشند. در مقابل آلمانی جماعت را موجودی سرمایه دار و پول پرست می داند که همه زندگی اش را به خواندن کتاب های تعلیماتی می گذراند و فرانسوی جماعت را آدم حقه بازی می داند که ظاهر آراسته یی دارد و مخصوصاً دختران ساده روسی را شیفته خود می کند. در نهایت راوی می ماند و بطالتی بی انتها و وعده هایی برای کار کردن به خود و باز بیهوده و هوس قماری دیگر " (شاپور بهیان)
"... آلمانی ها نسل اندر نسل به سرمایه خدمت می کنند و به شرافتمندی می افزایند تا پس از شش نسل کسی چون " آرون دو روچیلد " یا "هوپه وسی " از بین شان سردرآورد. من کار کردن برای سرمایه را تحمل نمی کنم. مایل نیستم که فقط برای خدمت به سرمایه زنده باشم ... "
+قمار باز | داستایوسکی | جلال آل احمد
آنـک جان در روی ِ او خندد چو قنــد
از تـرش رویــی خلقــش چه گزنـــد ؟
{ مولانا }
+ { Ellie Goulding - Love Me Like You Do }
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم..
+واحه، سرزمین کوچک آبادی میان کویر است.قبلاً هم به هزار شکل و بیان گفتهام.راز یافتن شهر، رها کردن واحه است.شاید در بیابان سرگردان شویم.شاید هرگز نه شهر را بیابیم و نه راه برگشت به واحه را.
اما، اگر واحه نشینی را انتخاب کردیم، گلایه از هوای گرم بیابان و عطش در زیر آفتاب سوزان، صرفاً چهرهی رقت بار و ترحم آور ما را، رقت انگیزتر خواهد کرد..محمدرضا شعبانعلی
من مهندس بوده ام، دلدادگی شأنم نبود
تازگی ها گلفروشی تازه کارم کرده ای !
{ مهدی ذوالقدر }
سعدیا ! در پای جانان گر به خدمت سر نهی
همچنان عذرت بباید خواستن ، تقصیر را..
{ سعدی }
+لطفا کپی نکنید .
از آن روزی که سرودن اشعار را شروع کردم، برایم سوال بود که آیا این کار ارزشش را دارد:
آیا بهتر نخواهد بود اگر زندگی را به شعر برگردانیم تا آنکه اشعاری از زندگی بسازیم؟
+اکتاویو پاز - شاعر و نویسنده ی مکزیکی
هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است..
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند !
{ مژگان عباسلو }
خوشحالم که به قله ی اول رسیدید..خوشحالم برای حال ِ خوب این روزهاتون :)
خوشحالم که هنوز دوست داشتن های واقعی وجود داره..خوشحالم که ثابت کردید تمام سختی ها
همه هیـچ اند اگر یار مـوافـق باشد !