مگر هردو به یک اندازه لذت برده ایم از هم
که هنگام جدایی سهممان از غم یکی باشد؟
{ علیرضا قنبری }
- ۱ نظر
- ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۵۸
مگر هردو به یک اندازه لذت برده ایم از هم
که هنگام جدایی سهممان از غم یکی باشد؟
{ علیرضا قنبری }
لیزا : اونچه باعث میشه یک زن و مرد با هم بمونن، مسائل مبتذل و پستیه که بینشونه: به خاطر منافع، ترس از تغییر، وحشت پیری، ترس از تنهایی. سست می شن، تحلیل می رن، دیگه حتی فکرشم نمی کنن که یک کاری بکنن تا زندگیشون عوض شه، اگه دست همو می گیرن فقط برای اینه که تنها به گورستان نرن.
+خرده جنایت های زناشوهری|اریک امانوئل اشمیت|شهلا حائری|نشر قطره| 87صفحه
ژیل: اگه آدم می خواد از همه چیز مطمئن باشه، باید به روابط کوتاه مدت اکتفا کنه. روابط راحت، بی دغدغه، با یک آغاز مشخص، یک وسط و یک انتها؛ یک راه مشخص با مراحل کاملا واضح و تعیین شده: اولین لبخندی که رد و بدل میشه، اولین قهقهه ی خنده، اولین شب، اولین جر و بحث، اولین آشتی، اولین کسالت، اولین سوء تفاهم، اولین تعطیلاتِ خراب شده، اولین جدایی، دومین، سومین، بعدشم جدایی واقعی.
بعدش آدم دوباره شروع می کنه. همون بساطو ولی با یک آدم دیگه! بهش میگن زندگی پر ماجرا. ولی در واقع یک زندگی بی ماجراست، یک زندگی فهرست گونه... عشق ابدی عاقلانه تر نیست. این که آدم مدت ها کسی رو دوست داشته باشه دیوونگی محضه.
کار عاقلانه اینه که فقط دوران شیرین عاشقی، عاشق باشی. آره عقل گرایی عاشقانه اینه: تا وقتی که اوهام عاشقانه مون ادامه داره همدیگه رو دوست داریم، همین که تموم شد همدیگه رو ترک می کنیم. به محض اینکه در برابر شخصیت واقعی قرار گرفتیم و نه اونی که در رویامون بود، از هم جدا میشیم!
+خرده جنایت های زناشوهری|اریک امانوئل اشمیت|شهلا حائری|نشر قطره| 87صفحه
آزادی بدون قبول تعهد که آزادی نیست . آزادی تو خالی ، تهی ، بی محتوا ، آزادی که جرات انتخاب نداره ، آزادی متزلزل ، آزادی احتیاطی به چه درد می خوره ؟ مردها بیشتر در رویای آزادی هستن ولی کمتر به کارش می برن ، با دقت توی قفسه نگهش می دارن تا خاک بخوره.
آزادیم خشک میشه، میپوسه و قبل از اونا میمیره. مرداها واسه خودشون داستان میبافن: یک جور دیگه ای زندگی میکنن و برای خودشون یک چیز دیگه ای تعریف میکنن!
برای خودشون شاعرانه و بی سر و صدا یک زندگی دوگانه میسازن: یک زندگی مرموز، مطلوب، رویایی !
همون وقتی که در آغوشت برای هزارمین بار خوشبختی رو احساس میکردم، بازم خودمو شیری میدیدم که قادر به تسخیر هر زنیه. حتی همون روزی که این آپارتمانو میخریدیم تو سرم هوای رفتن بود!
وقتی رو زمینم فکر میکنم دریانوردم و وقتی تو دریام دنبال ساخت ساز تو خشکیم. وقتی عاشقتم از قید و بند گریزونم، وقتی مزدوجم از وفاداری بی زار..
+خرده جنایت های زناشوهری|اریک امانوئل اشمیت|شهلا حائری|نشر قطره| 87صفحه
+وین دایر میگه : عشق، یعنی اینکه بخواهیم و بتوانیم که آنهایی که برایمان مهم هستند، آنچه را که میخواهند انتخاب کنند، بدون اصرار بر اینکه انتخاب آنها، رضایت ما را تامین کند /
و اصل هم تونستنه نه خواستن..خواستن ادعاست فقط.
+یه مدت طولانی با مادرم چالشی داشتم مبنی براینکه بیخود نگرانم نباشه و خودشو بیجهت اذیت نکنه. نشد که تغییرش بدم وقت خوندن این شعر حس کردم باید درک و تا جایی که میشه رفتار خودمو تغییر بدم..در رابطه با بقیه هم صدق میکنه.
+خوب بود. هم شعرها و هم نقاشی ها خلاقانه بودن. قبلاً فقط لافکادیو رو ازش خونده بودم.
نمیتونم با آدمهایی که دوستان زیادی دارن به خوبی ارتباط برقرار کنم و دوست باشم. اون حس خوب یونیک بودن رو بهم نمیدن. احساس میکنم اگه تو اون لحظه هرکس دیگه ای هم جای من باشه براشون فرقی نمیکنه، باهاش صحبت میکنند و وقت میگذرونن بدون اینکه تفاوت یا نیاز خاصی رو احساس کنند. قابل تصوره که انرژی و زمانشون هم تقسیم میشه بین اون همه آدم. و حتی اگه آدم فوق العاده ای هم باشن سهم قابل توجهی به تو نمیرسه.
از طرفی چون براشون فرقی نداری هرلحظه امکان جایگزینیت با آدمهای دیگه وجود داره. اونوقت انرژی که برای این رابطه هم گذاشتی به هدر رفته،کاملاً..
یکی از مهمترین پارامترها در انتخاب دوست، مدرسه، محیط کار، همکار، پارتنر و ...لزوماً کامل بودن بودن اون سیستم یا اون آدم نیست، قابلِ نگوشیت بودنشونه ، به زعم من.
سیستم/آدمی که پذیرای بحث و نقد و ایرادهای احتمالیِ وارده باشه و یه جاهایی بلد باشه پا بذاره روی ایگوی شخصیش و بیاد تو تیم تو، اونقدر سیمپتی ایجاد میکنه که فارغ از نتیجه، تو به داشتنش افتخار میکنی
فکر میکنم امکانش هست که آدما رو تو موقعیت های خیلی خیلی ساده هم شناخت..تو اون لحظاتی که یه بخشی از شخصیت سرکوب شدشون مثل یه آتشفشان ، بووووم میزنه بیرون..
خیلی خوش شانسی اگه قبل از جدی شدن روابطت با یکی از لحظات بووووم رو به رو بشی..اونجاست که تازه میفهمی چه خبره و قراره با چی مواجه بشی..
مشکل اینجاست که یادمون میره . در مورد خودم حرف بزنم یادم میره اون لحظه چه احساسی داشتم از شنیدن اون حرف یا دیدن اون واکنش..نمیدونم چرا اینقدر راحت نه تنها آدما رو میبخشم که کارها و حرفا و عکس العمل هاشونو فراموش میکنم ( در مورد خودم هم ، با وجود پیشمونی از رفتارهای زشتم ، میبینم که اشتباهاتمو تکرار میکنم و این مشخص میکنه تغییر نکردم و فقط مشکلاتمو پنهان میکنم)
امشب یه فایل word باز کردم و اسم تمام آدمهایی که به شکل جدی تو زندگیم حضور دارن نوشتم..میخوام نقاط عطف رابطه مون و تمام حرف ها و رفتارهای مهمو توش ثبت کنم..
خوبی ها و مهربونی ها و از خودگذشتگی ها و از طرف دیگه بدی ها و زشتی ها ، نامهربونی ها و خودخواهی ها رو..هم کارها و رفتارهای اونها هم عکس العمل خودم و بالعکس..
این باعث میشه از هر رابطه یه سابقه وجود داشته باشه و دیگه بر اساس اتفاقات و احساسات زودگذر تصمیم گیری نکنی..نگاه بلندمدت به هر رابطه ای میتونه خیلی کمک کننده باشه..چه در پاک کردن و چه در ساختن..
مناسب تر اینه که آدمهایی که دوستشون نداریم رو از زندگیمون پاک کنیم اما آدم های زیادی هستن که در یک برهه از زندگی به خاطر داشتن روابط خانوادگی یا کاری نمیتونیم حذفشون کنیم..
میخوام کینه و نفرت و خشم و حرصم از رفتارهای بد تکرارشونده این آدما حفظ کنم..این باعث میشه در آینده این روابط تصمیمات بهتری بگیرم و فرصت چندباره ی بیهوده به کسی ندم..
درست اینه که تغییرات مثبتشون رو هم ثبت کنی ولی بهتره با تکرار نشدن رفتارهای بد با خوش خیالی فکر نکنی تغییر کردن و گرنه با بووووم بعدی حسابی تو گند و کثافتشون غرق میشی..
شناختن یه نفر هیچ فایده ای نداره
آدما عوض میشن...
Chungking Express 1994 | Wong Kar-wai
غیرقابل تحمل ترین چیز برای من در دنیا نگاه کردن به تیک های عصبی دیگرانه..یعنی زمانی که متوجه تیک آزاردهنده ای در کسی بشم اون رابطه برای من تموم شده به حساب میاد.. حتی با وجود اینکه میدونم این چیزها خیلی دست خود آدم نیست ( هرچند باید بهش آگاه بود و همینطور دنبال درمان )
از طرف دیگه باید به خودم هم نگاه کنم..نمیدونم تیک دارم یا نه..احتمالا باید دیگران در این مورد توضیح بدن ، با وجود پرسیدن چیزی نشنیدم ولی موضوعی نیست که معمولا کسی در موردش حرف بزنه چون ناراحت کننده ست.. تنها رفتار تیک وار و نیمه ارادی که تو خودم دیدم تکون دادن مکرر و عصبی پاها موقع نشستن یا خوابیدنه..که تو 70% آدم های اطرافم هم دیدمش و چون شایع تره شاید کمتر دیده بشه و کمتر هم آزاردهنده باشه..احتمالا یه مکانیسم برای تخلیه تنش باشه..تقریباً تونستم کنترلش کنم..
+تیک به حرکات عودکننده، سریع و هم شکلی گفته میشود که معمولا به صورت غیرارادی یا بهتر است بگوییم نیمهارادی اتفاق میافتد و شروعی ناگهانی دارد.
+سندرم پاهای بی قرار یه بیماری دیگه با نشانه های متفاوته ولی مناسب ترین اسمی بود که به ذهنم رسید !
یا ترک گل لعل همی باید گفت..
یا با الم خار همی باید ساخت !
{ سعدی }
می دانست که همبستگی و سازمانیابی انسان را نیرومند می کند، توانایی و استعداد هر کس را شکوفا می سازد، و شادی و شوری را به وجود می آورد که در زندگی تکروانه به ندرت حس می شود. شادی پی بردن به این نکته که مردمان بسیاری هستند که همه خوب و درستکار و کارآمدند و می توان به آن ها اعتماد کرد.
هنگامی که آدمی تنها و تکرو زندگی می کند، فقط یک جنبه ی انسان های دیگر را می بیند، جنبه ای که آدمی را وا می دارد همواره به هوش باشد و حالتی دفاعی به خود بگیرد .
+بارون درختنشین | ایتالو کالوینو | بازگردان مهدی سحابی | انتشارات نگاه
کارهای هنرمندانه را تحسین می کنم. بسیار محتاط، تقریبأ نامحسوس، کاملأ حساب شده و اجرایی دقیق، بله همین که پالتو را روی شانه های لطیف و تسلیمم می گذارد، در چشم به هم زدنی روی جیب داخلی کتش خم می شود تا نیم نگاهی به پیام های دریافتی تلفن همراهش بیندازد.
به ناگاه ، همۀ حواسم را باز می یابم.
خیانت.
قدر ناشناسی.
پس من بدبخت این جا چه کار می کنم!!!
من که نزدیک بودم، شانه هایم گرم و آرام و دست های تو نزدیک! پس چه کردی؟
چه کار برایت مهم تر از دریافت لطف زنانه ی من بود. آن هم زنی این طور رام؟
نمی توانستی تلفن همراه لعنتی ات را بعدا وارسی کنی، دست کم بعد از عشق باختن من؟
+دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد| آنا گاوالدا| الهام دارچینیان
واقعا کفریام میکنند! منظورم اکثر انیمیشنهای جریان اصلی این روزهای
سینماست. بزرگترین چیزی که دربارهی اکثر این انیمیشنها عمیقا ازشان
متنفرم، زاویهی دید محدود و عقبافتاده و مضحکشان است. برخی از این
انیمیشنها علاوهبر اینکه بیاحترامی بزرگی به مدیوم سینما و قابلیتهایش
هستند، سرگرمی ناقص و غیرصادقانهای برای کودکان نیز محسوب میشوند.
انیمیشنهای سادهلوحانهای که بهطرز غیرقابلباوری مثبتاندیش هستند و
به قول خودشان میخواهند از معصومیت بچهها در برابر ناملایمتیها،
استرسها و خشونت دنیای واقعی محافظت کنند. توجیهشان این است که نشان دادن
چیزی به جز یک دنیای زیبا ، بدآموزی دارد. که بچهها توانایی فهمیدن
برخی کانسپتهای خشن و ترسناک زندگی واقعی را ندارند و بنابراین باید تا
آنجا که میتوان آنها را گول زد که بله، زندگی همیشه همینقدر لذتبخش و
باحال باقی خواهد ماند.
اما اگر بدآموزی به معنای دروغ گفتن و نشان دادن تخیلی زیبا به جای واقعیتی زمینی است، پس بگذار بچهها را مورد بدآموزی قرار بدهیم. ناسلامتی یکی از بزرگترین لذتها و خصوصیات سینما، تواناییاش در هشدار دادن، همدردی با مشکلاتمان یا آماده کردنمان برای طوفانهای پیشروست. چرا همیشه باید بزرگترها باشند که از این خصوصیت سینما بهره ببرند؟ چرا این اجازه به بچهها داده نمیشود؟ چرا اجازه ندهیم آنها از طریق سینما برای مشکلات و استرسها و شرایطی که ممکن است همین فردا با آنها گریبانگیر شوند یا در آینده و بزرگسالی با آنها برخورد میکنند آشنا نشوند؟
چنین فیلمهایی که با بچهها با احترام رفتار میکنند، شعورشان را به رسمیت میشناسند و آنها را لایق دروغ نمیدانند وجود دارند، اما خیلی کم هستند . یکی از آنها My Life as a Zucchini ست.. فیلمی که باری دیگر بهتان قدرت انیمیشن را در کندو کاو در پایهایترین و پیچیدهترین احساسات بشری ثابت میکند. آنقدر جسور است که معصومیت و روح لطیف بچهها را در کنار برخی از ترسناکترین اتفاقات زندگی واقعی مثل مرگ، سوءاستفاده جنسی از کودکان، اعتیاد و ضایعههای روانی قرار داده است و از دل برخورد این دو جریانِ متضاد، داستان تلخ و شیرینی بیرون کشیده است که یک فانتزی قلابی دیگر به خورد بچهها نمیدهد، بلکه تا اندازه ی زیادی واقعی است.
پایان فیلم هرچند شیرین است اما نمیتوان گفت غیرقابل وقوع ست . همانطور که رئیس جایی از فیلم به "زوچینی " میگوید بچه های زیادی شانس این را که به فرزندخواندگی قبول شوند ندارند . اما اگر همه مان مانند آن پلیس کمی بیشتر به آدم های شکننده ی اطرافمان توجه کنیم و فقط کمی مهربان تر باشیم مطمئناً همه چیز برای همه مان حداقل کمی آسان تر پیش خواهد رفت..
این انیمیشن جزئیاتی زیادی برای تماشا کردن دارد..مانند آن سکانسی که زوچینی پایه صندلی را بادبادکی میبندد تا صندلی را کمی بالاتر بیاید تا قدش مناسب گذاشتن آخرین قوطی آبجو بر روی بقیه قوطی های آبجو شود..دقت و کشف کردن بقیه ی آنها ، بر عهده ی خودتان .
چیزی که این انیمیشن و به صورت مخصوص شخصیت زوچینی را از بقیه جدا میکند، توجه دائمی به چگونگی شکلگیری او و تاثیر حوادث و تجربیات بر اوست. اینکه چگونه کودکان میتوانند به سهولت خود را با آینده وفق دهند اگر صادقانه با بعضی از واقعیات زندگی مواجه شان کنیم .
I read a theory once that the human intellect was like peacock feathers. Just an extravagant display intended to attract a mate.All of art, literature, a bit of Mozart, William Shakespeare, Michelangelo, and the Empire State Building... Just an elaborate mating ritual.
Maybe it doesn't matter that we have
accomplished so much for the basest of reasons. But, of course, the
peacock can barely fly.It lives in the dirt, pecking insects out of the muck, consoling itself with its great beauty.
یه بار نظریهای خوندم که کارکرد عقل انسان شبیه پرهای طاووسه
صرفاً یه نمای پر زرق و برق برای جذب یک جفت .
تمام هنر و ادبیات ، آثار موتسارت ، ویلیام شکسپیر ، میکلآنژ و حتی ساختمان امپایر استیت...
فقط یه آیین جفتگیری پیچیده هستن..
شاید مهم به نظر نرسه که برای پستترین دلایل چنین شاهکارهایی رو خلق کردیم
ولی این طاووس به سختی میتونه پرواز کنه..اون توی گِل و لای زندگی میکنه ،حشرات رو از توی کثافت پیدا میکنه و میخوره و با زیبایی عظیمش به خودش دلداری میده !
Westworld.S01E07
ای کاش آدم ها میدانستند که صدایشان برای آواز خواندن در جمع خوب است یا نه و به خیال خودشان و تعریف تعارف گونه چند نفر از اطرافیان شان قناعت نمیکردند..
کاش میدانستند اصلا انسان بامزه ای هستند ، که مجاز باشند در هر موقعیتی و به هرشکل و روشی شروع به شوخی کنند یا نه..
کاش میدانستند که سواد و شعور و خرد کافی برای صحبت کردن در مورد یک موضوع را دارند ؟ بیخیال اینها اصلا حرف تازه و مفیدی برای گفتن دارند که دهان باز میکنند یا قلم به دست میگیرند..
آدم باید از یک سنی به بعد حداقل در مورد بعضی از موضوعات به شناختی واقع گرایانه از خودش برسد وگرنه به شدت مایه آزار هرکس که او را میبیند خواهد بود..
در زدن لئا همیشه شبیه شعر بود - والا ، در آمیخته با تردیدی زیبا و به تمامی مقطع و قائم { چون سطرهای زیرهم شعر } شروع در زدنش از معصومیت و زیبایی خودش می گفت و تصادفاً به گفتن از پاکی همه ی دوشیزه های جوان ختم میشد..
+مجموعه داستان نغمه ی غمگین | داستان دختری که میشناختم | جی.دی.سلینجر
ابتذال روح ، چیزی نگفتنی ست..
+دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد | آنا گاوالدا | الهام دارچینیان
عذرخواهی کردن و ضرورت معذرت خواهی برای ادامه یک رابطه ، وقتی خودت قبول نداری که اشتباه کردی ، نه نشونه ی مهربونی و بزرگیه ، نه مهم بودن آدم رو به روت برای تو..فقط بیانگر یه شخصیت ضعیفه و حضور در یک رابطه کاملا اشتباه..