دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۱۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «در مورد روابط انسانی و عاطفی» ثبت شده است


حتی اگه سی سالت هم بشه، باز شنیدن دعوای پدر و مادر اعصاب خردکن ترین اتفاق دنیاست.

+اگه روزی پدر بشم و بخوام با همسرم جروبحث کنم ، قطعا اول چک میکنم ببینم هندرفری بچه هام سالمه یا نه :)



گلی : قوطی کنسرو،لوبیا و تن ، یعنی نه زن نه بچه..یعنی زندگی تنها
یعنی وقتی سرت رو میذاری روی بالش تنهایی
وقتی از جات بلند میشی تنهایی
با خودت حرف میزنی..

من چرا این چیزا رو برای تو میگم ؟
برو برو دیر شد.


[ ماهی ها عاشق می شوند - علی رفیعی ]



دیالوگ ماهی ها عاشق می شوند
 
یک بار دوستت نداشتم
فقط دلم برایت سوخته بود که گفتم "دوستت دارم "
/همان شبی که پدرت مرده بود/

یک بار دوستت نداشتم
اما آنقدر تنها بودم که دلم خواسته بود به یکی بگویم دوستت دارم !

 یک بار هم گفتم  ، چون تو گفته بودی  !
و آدم نمی تواند بر و بر به چشمهای کسی که به او گفته دوستت دارم نگاه کند و چیزی نگوید که..
چه عصرهای بلندی پشت پنجره ی آسایشگاه سالمندان که همیشه فکر کرده ام اسمش از
خانه ی سالمندان عاقلانه تر است خواهم نشست و فکر خواهم کرد به اینکه چند تا از دوستت دارم هایم حقیقت داشت..

+رویا شاه حسین زاده


دوست مشمار آن که در نعمت زند، لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی...


+ سعدی | گلستان | باب اول : در سیرت پادشاهان..

+فکر میکنید چندتا دوست واقعی دارید ؟



 وقتی از آدم‌ها غمگین می‌شوم نمی‌توانم توی چشم‌هایشان نگاه کنم، نمی‌توانم حتی با آن‌ها دیالوگ‌های ساده‌ی روزمره را داشته باشم. این اخلاق بد را شاید از بابا به ارث برده‌ام که وقتی غمگین است، وقتی عصبانی‌ست، وقتی ناراحت است، وقتی قهر است، زمین را نگاه می‌کند، تلویزیون را نگاه می‌کند، هرجایی به غیر از چشم‌های آدم، به غیر از چهره‌ی آدم...

اما وقتی کسی شما را می‌کشد کنار و می‌گوید: «حرف بزن!» و مجبورتان می‌کند توی چشم‌هایش نگاه کنید دیواری فرو می‌ریزد. دیواری که نه اسمش را می‌دانم نه حس‌اش را. این‌جور وقت‌هاست که شهامت پیدا می‌کنم تا از دلخوری‌ام حرف بزنم. منِ مغرور، منِ خودخواه وقتی به حرف می‌آیم که کسی بازویم را می‌چسبد و محکم می‌گوید: «مشکل چیست؟»

من هیچ‌وقت شهامت این کار را ندارم. شهامت‌اش را ندارم که وقتی از کسی ناراحتم مستقیم توی چشم‌هایش نگاه کنم و بگویم «ناراحتم!» گله کنم یا علت ناراحتی‌ام را بیان کنم.

می‌گذارم و می‌روم. دورش خط می‌کشم. ساکت می‌شوم. نگاه نمی‌کنم و هر واکنش خاموش دیگر. این رفتار اشتباه هم شاید از آنجایی ریشه گرفت که فکر کردم آدم‌ها خودشان باید متوجه باشند که کجای رابطه ناراحتت کرده‌اند، کجای رابطه دلت را شکسته‌اند، کجای رابطه حرفی زده‌اند یا کاری کرده‌اند که تو را مجبور کرده‌اند ساکت شوی..


+هویج بنفش..



اینایی که میدونند کجا خودشون به نفهمی بزنند، جداً آدم های فهمیده ای هستند..



حرفی اگر دارید رک به خود طرف بگویید..آدم به جای عکس پروفایل مسنجرهایش پیام اخلاقی نمیگذارد!




آغوش ، یعنی آنقَدَرها مرد هستی، که..

بر گردنت زنجیر بغضــش را، بیآویزد  


{ مریم عظیمی }


  

http://s6.picofile.com/file/8213539776/1433376396192.jpg



اگر آدم خوبی با تو بدی کرد ، چنان وانمود کن که نفهمیده ای . او توجه خواهد کرد و مدت زیادی مدیون تو خواهد بود..


فاصله ی بیشتر آدم ها تا ظالم شدن، چیزی به جز داشتن قدرتش نیست..


اگر در معرض کین و نفرت قرار گیری ، اگر متهم گردی و طعمه ی دیگران شوی ، از کسانی که تو را میشناسند ، میتوانی دو انتظار داشته باشی : برخی همرنگ جماعت میشوند ، برخی دیگر محتاطانه وانمود میکنند که هیچ نمیدانند ، هیچ نمیشنوند ، به طوری که تو خواهی توانست به دیدن آن ها و سخن گفتن با آن ها ادامه دهی . این گروه دوم ، که رازدار و آداب دان اند ، دوستان تو هستند . دوستان به معنای مدرن کلمه .

+هویت - میلان کوندرا

"دوستی برای من نشانه ی آن بود که چیزی نیرومند تر از ایدئولوژی ، نیرومند تر از کیش و آیین ، و نیرومند تر از ملت ، وجود دارد . در رمان دوما ، چهار دوست اغلب در اردوگاه های مخالف هم هستند و ، بدین سان ، مجبورند با یکدیگر زد و خورد کنند . آنان در خفا ، و با نیرنگ ، دست از کمک به یکدیگر بر نمیدارند ، در حالیکه حقیقت مورد قبول در اردوگاه های خویش را به تمسخر میگیرند . آنان دوستی شان را برتر از حقیقت و مصلحت ، برتر از اوامر مافوق ، برتر از شاه و ملکه و برتر از همه کس و همه چیز میدانند ."
 شانتال دست او را نوازش داد و او ، پس از مکثی کوتاه ، گفت "دوما داستان تفنگداران را دو قرن پیش نوشته است . ، آیا در همانوقت ، در نظر او نشانه از دست رفتن جهان دوستی نبود ؟ یا از بین رفتن دوستی پدیده ای جدیدتر است ؟
- نمیتوانم به تو پاسخ بدهم . دوستی ، معضل زنان نیست..
-چه میخواهی بگویی ؟
-آنچه میگویم این است که دوستی معضل مردان است ، رمانتیسم آنان است ، نه رمانتیسم ما . "

+هویت - میلان کوندرا

شانتال هنگامی که این دقایق غم دوری عجیب را در کنار دریا میگذراند ، ناگهان به یاد مرگ کودکش افتاد و موجی از خوشحالی او را فرا گرفت . دیری ناگذشته ، از این احساس متوحش میشود . اما هیچکس نمیتواند بر ضد احساسات کاری بکند .. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیب جویی میگریزند . میتوان خود را از کاری یا از به زبان آوردن سخنی سرزنش کرد ، اما نمیتوان خود را از داشتن فلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرار داد ، ولو به این دلیل ساده که هیچ کنترلی بر آن نداریم .
خاطره مرگ پسرش او را از خوشحالی اکنده می ساخت و او فقط میتوانست معنای این حالت را از خود بپرسد . پاسخ روشن بود : این بدان معنا بود که بودن در کنار ژان مارک برایش همه چیز است و ، از برکت غیبت پسرش میتوانست همه چیز باشد . او خوشحال بود که پسرش مرده است . در حالیکه در برابر ژان مارک نشسته بود میل داشت با صدای بلند این احساس را بر زبان بیاورد اما جرات نمیکرد .

+هویت | میلان کوندرا

هر قدر هم که به اومیگفت دوستش دارد و او زنی زیباست بی فایده بود . نگاه عاشقانه اش نمیتوانست او را تسلی دهد . زیرا نگاه عشق ، نگاه تنهایی است . ژان مارک ، به تنهایی ِ عاشقانه ی دو موجود سالخورده ، که برای دیگران نامرئی شده اند ، می اندیشید : تنهایی غم انگیزی که مرگ را از پیش تجسم میبخشد . نه . چیزی که شانتال به آن نیاز دارد ، نه نگاه عشق ، که سیل نگاه های ناشناس ، خشن و لذت طلبانه است ، نگاه هایی که ، ناگزیر و به گونه ای اجتناب ناپذیر ، بدون احساس همدلی ، بدون انتخاب ، و بدون مهربانی و ادب ، بر بر او می افتد . این نگاه ها ، او را در جامعه ی انسان ها نگه میدارد و نگاه عشق را از آن بیرون میکشد .

+هویت | میلان کوندرا


چگونه شانتال میتوانست از اینکه دیگران به او توجهی ندارند متاسف باشد درحالیکه ، همان صبح ، ژان مارک برای آنکه هرچه زودتر به او برسد حاضر بود خود را در جاده به کشتن دهد . اما هنوز یک ساعت نگذشته بود که ژان مارک به خود گفت : هر زنی میزان سالخوردگی اش را بر پایه توجه یا عدم توجهی می سنجد که مردان دیگر نسبت به پیکر او نشان میدهند . آیا مسخره نخواهد بود که از این امر آزرده شویم ؟

+هویت | میلان کوندرا

پس از لحظه ای سکوت زیر لب زمزمه کرد که من آدم عجیبی هستم و بدون شک مرا دوست دارد اما شاید روزی به همین دلیل از من متنفر شود...

+بیگانه - آلبر کامو

در راه نیل به عشق، هرگز بیم نداشته باش. از کردار های شیطانی ات هم بیم بسیار به خود راه مده. متاسفم که نمیتوانم چیزی تسلی بخش تر به تو بگویم، چون عشق در عمل در قیاس با عشق در رویا، چیزی خشن و سهمگین است. عشق در رویا آزمند عمل فوری است، بدون معطلی و در پیش دیدگان همه. آدم ها حاضرند جانشان را هم بدهند، منتهی به شرطی که آزمون دشوار طولانی نباشد و زود تمام شود...


+ برادران کاراماوزوف - داستایوسکی