دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزادی» ثبت شده است


فکر میکنم آدم های نیاز دارند برای تحمل زندگی و ادامه آن به چیزهایی بچسبند و به آن ها بنازند .

یکی به تیم فوتبال مورد علاقه اش میچسبد ( استقلالی ها و پرسپولیسی ها متعصب )

یکی به مدرسه ای که در آن درس خوانده یا میخواند ( سمپادی ها  :) )

یکی به دانشگاه یا رشته ای که در آن قبول شده ( پزشکی ، حقوق ، مهندسی .. )

یکی به سلبریتی مورد علاقه اش

یکی به سفرهایی که رفته

یکی به اطلاعات و دانش اش در زمینه ای خاص یا کاری که در آن خبره است

یکی به ماه تولدی که در آن زاده شده یا نژادی که به آن تعلق دارد

یکی به سبک موسیقی مورد علاقه اش یا سازی که در نواختن آن ماهر است

یکی به مکتب فکری یا سیاسی یا مذهب و دین و روش زندگی اش

یکی هم به قد و وزن یا شکل و رنگ مو ، پوست یا چشمانش..


خیلی دوست دارم بدانم من به چه چیزهایی چسبیده ام و به شکل بلاهت باری از آنها خبر ندارم

( خواهرم اشاره میکند بفرما ، یکی از آنها کتاب ها ، میتوانی یک ماه هیچ کتابی را باز نکنی ؟ )

به باقی موارد کاری ندارم ، اما چقدر از چیزهایی که به آن ها چسبیده ایم و بهشان می نازیم از جنس دستاورد هستند ؟ همین "دستاورد"هایمان هم چقدر ارزش افتخار کردن دارند ؟ چه مقدارشان حاصل دسترنج خودمان است ؟ چه مقدار آن حاصل هوش و استعدادی ست که در ما نهفته شده ، چه مقدارش تنها بازتاب محیطی که در آن بزرگ شده ایم و چه اندازه اش حاصل سرمایه گذاری های والدینمان ؟

شما چی ؟ تا به حال فکر کرده اید به بودن در چه گروهی افتخار کرده اید ؟

به چه چیزهای چسبیده اید ، یا از چه چیزهایی رها شده اید ؟

Sad Quastion+


-کوله پشتی مثل نماد آزادی توست..

+گمانم همینطور است..

-گاهی داشتن چیزی که نماد آزادی باشد ، آدم را خوش حال تر از رسیدن به آزادی ای میکند که آن چیز نماد آن است..


+کافکا در کرانه | هاروکی موراکامی| مهدی غبرایی


نه. تو هم آزادی نیستی ! تنها ریسمانی که به آن بسته ای قدری از ریسمان های دیگر بلندتر است.. به ریسمان درازی بسته ای که میروی و می آیی و خیال میکنی آزادی..


زوربای یونانی / نیکوس کازاتزاکیس / ترجمه : محمد قاضی


در میدان کنار ترمینال روی نیمکتی لم میدهم و به آسمان آفتابی زل میزنم. به خودم یادآوری میکنم که آزادم. مثل ابرهایی که در آسمان جولان میدهند، خودم هستم و خودم، یکسره آزاد .


+کافکا در کرانه | هاروکی موراکامی| مهدی غبرایی


فقط یک نوع آزادی داریم و اون هم آزادی تمام و کماله..هرچیز دیگه ای مقید بودنه..حتی اگه فقط به یک چیز یا یک نفر باشه..



به آن‌هایی که عاشقشان نیستم
خیلی مدیونم
احساس آسودگی خاطر می‌کنم
وقتی می‌بینم کسِ دیگری به آن‌ها بیشتر نیاز دارد..

 شادم از این که
خوابشان را پریشان نمی‌کنم.
 آرامشی را که با آن‌ها احساس می‌کنم،
آزادی‌ای را که با آن‌ها دارم،
عشق نه می‌تواند بدهد، نه بگیرد!
 
{ ویسواوا شیمبورسکا }


ترجمه : ملیحه بهارلو


وای بر شهری که در آن مزد مردان درست

از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست...


{ فرخی یزدی }


+بی‌گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه

ظالم مظلوم‌کش هم تا ابد جاوید نیست..



آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی

با عوامل تکفیر ، صنف ارتجاعی باز
حمله میکند دایم بر بنای آزادی !

در محیط طوفای زای ، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی

شیـخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی..

دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین
می توان تو را گفتن ، پیشوای آزادی

فرخی ز جان و دل می کند در این محفل
دل نثار استقلال ، جان فدای آزادی..


{ فرخی یزدی }


http://s6.picofile.com/file/8238182684/1445075227525.jpg




آدمی نیاز مبرم دارد

که شعر بخواند

آزاد باشد

و گاهی نیز باران ببارد


مجری کانال سه می گوید:
القاعده...نام کوچک مردی ست

که معتقد است، آدمی باید معتقد باشد!

کوه های تورا بورا
جنازه یونس
آرامش دریا
و نیاز مبرم آدمی به دروغ...!


کمی شعر بخوانید

شفا خواهید یافت ...



http://s3.picofile.com/file/8221719476/31aeeb191ad7ebf7d0dde2c843b24df1.jpg


+سید علی صالحی | کتاب شعر کتاب کوچک معصومیت و امید



نان از سفره و کلمه از کتاب،
چراغ از خانه و شکوفه از انار،

آب از پیاله و پروانه از پسین،
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌اید،

با رویاهامان چه می‌کنید ؟

 
ما رویا می‌بینیم و شما دروغ می‌گویید ...

دروغ می‌گویید که این کوچه، بُن‌بست و

آن کبوترِ پَربسته، بی‌آسمان و

صبوریِ ستاره بی‌سرانجام است.


ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و
از رودِ زمهریر خواهیم گذشت.

ما می‌دانیم آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار
هنوز علائمی عریان از عطر علاقه و

آواز نور و کرانه‌ی ارغوان باقی‌ست.

 

سرانجام روزی از همین روزها برمی‌گردیم
پرده‌های پوسیده‌ی پرسوال را کنار می‌زنیم

پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر می‌دهیم
که آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار

باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و
نم‌نمِ روشنِ باران باقی‌ست.


ستاره از آسمان و باران از ابر،

دیده از دریا و زمزمه از خیال،

کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،

رود از رفتن و آب از آوازِ آینه گرفته‌اید،


با رویاهامان چه می‌کنید!

 

ما رویا می‌بینیم و شما دروغ می‌گویید ...
دروغ می‌گویید که فانوسِ خانه شکسته و

کبریتِ حادثه خاموش و

مردمان در خوابِ گریه‌اند،

ما می‌دانیم آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار،

روزنی روشن از رویای شبتاب و ستاره روییده است


سرانجام روزی از همین روزها

دیده‌بانانِ بوسه و رازدارانِ دریا می‌آیند

خبر از کشفِ کرانه‌ی ارغوان و

آواز نور و عطر علاقه می‌آورند.

 
حالا بگو که فرض

سایه از درخت و ری‌را از من،

خواب از مسافر و ری‌را از تو،

بوسه از باران و ری‌را از ما،
ریشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفته‌اید،

با رویاهامان چه می‌کنید ؟


 
{ سیدعلی صالحی }


http://s6.picofile.com/file/8221717918/1423345066110298.jpg