در
دنیای مدرن و خیل عظیم فیلم های سینمائی اگر دوست دارید یک فیلمباز حرفه
ای شوید باید برای وقتی که میگذارید ارزش قائل باشید.
اولین نکته در حرفه
ای شدن اینست که هرفیلمی که در سر راهتان قرار گرفت را تماشا نکنید؛ حتما درمورد عوامل سازنده و داستان فیلمی که میخواهید روی آن وقت بگذارید تحقیق کنید و پول خود را عاقلانه صرف خرید بلیط کنید.(در ایران ترافیک اینترنت)
مهم ترین نکته ای که باید بدانید اینست که وقتی فیلمی را مشاهده
میکنید باید این آگاهی را داشته باشید که تک تک فریم هایی که از جلوی
دیدگانتان میگذرند طوری ساخته شده اند که برروی شما که بیننده هستید، تاثیر
بگذارند.در گام اول توجیه این حرف را نظریه ای موسوم به "هیچ چیز تصادفی نیست"
تصدیق میکند.در یک سکانس،از دیالوگ گرفته تا میزان سن، تماما با برنامه
ریزی دقیق کنار هم قرار گرفته اند تا همانند قطعات پازل تصویر نهایی و هدف
فیلم را به شما نشان دهند و تاثیر خود را چه خوب چه بد ، برروی شما
بگذارند.
روی هم رفته،ساختار یک فیلم میتواند کاملا پیچیده باشد ولی هدفی که پشت
هر تصمیم است بسته به این است که چگونه آن هدف را به بیننده القا میکنند و
لاغیر. حال که زمینه برای حرفه ای شدن و دیدن یک فیلم همانند یک منتقد را
کسب کردید؛ باهم نگاهی به 7 نکته ی مهم که با رعایت و دقت درآنها میتوانید
به دو اصل زیر دست یابید.
1) به "ارزش وقت گذاشتنِ" فیلم پی ببرید 2)همچون یک منتقد فیلم تماشاکنید
بهتراست تصویری
که از کارگردان در ذهن خود میسازید همانند یک ژنرال باشد. او (چه مرد چه
زن) است که با تمام قوا افراد یک پروژه را استخدام میکند تا آنچه در ذهن
دارد را به تصویر بکشد. با اینهمه اقتداری که این ژنرال از خودنشان میدهد
هرگز نمیتوان گفت که کنترل 100درصدی بر روی اوضاع دارد. یک کارگردان علاوه
بر پیشبرد ساخت یک فیلم باید به کیفیت و چندوچون آن هم کنترل داشته باشد و
از آنجا که کارگردان است که تصمیم نهایی را میگیرد و از طرفی او یک نفر
است؛ نمیتوان به جدیت گفت که او برتمام امور سیطره دارد. هیچ کارگردان بی
نقصی تابحال در عرصه ی سینما فیلم نساخته است.
مثالی که از تسلط کارگردان برروی فیلم میتوان ارائه کرد مثل ساخت یک
سکانس دراماتیک است.کارگردان یک تصور کلی از سکانس در ذهن خود دارد و این
جزئیات ذهن اوست که به خوب و ایده آل بودن آن سکانس کمک میکنند، نه خود شخص
کارگردان.. آنچه که در ذهن بیننده نقش میبنند و یک تجربه ی خوب را برایش
رقم میزند تصویری است که کارگردان از ذهنیت زیبا یا زشت خود در باب یک
موضوع به تصویر میکشد.
گاهی ممکن است یک ذهنیت به قدری زیبا و لطیف باشد که نقش زدن آن از
عهده ی یک کارگردان خارج باشد.اگر کارگردان نتواند به این زیبائی جامه ی
عمل بپوشاند و انرژی لازم برای انتقال به بیننده را در فریم ها نگنجاند، به
مشکل برمیخورد واینجاست که شما مچ او را میگیرید و میگویید "در فلان صحنه
میبایست فلان طور میشد." اگر کارگردان پیش بینی این اشتباهات خود را بکند
چند کار انجام میدهد :
1)فیلمنامه را عوض میکند 2)حرکت دوربین را اصلاح میکند. 3)ذهنیت را تغییر میدهد.
««که با تغییر جزئی در سومین مورد میتوان یک شاهکار یا یک فاجعه آفرید»»
کارگردان باید
بداند که "آن چیزی" که ما تعبیر آن را "ذهنیت" مینامیم باید با شخص
کارگردان ارتباط برقرار کند.هرچه ارتباط بین کارگردان و چیزی که دوست دارد
بسازد محکم تر باشد ، درانتهای کار اگر فیلم به موفقیت یا شکست برسد همه ی
کسانی که فیلم را تماشا کرده اند ارتباط بین کارگردان و ذهنیتش را میستایند
و یا نکوهش میکنند.
شما اگر بهترین کارگردان دنیا باشید و بهترین بازیگران را دراختیار
داشته باشید بازهم نمیتوانید ادعا کنید که فیلمتان بی نقص است و قطعات پازل
را درست چیده اید.
— به دنبال ذهنیت و چیزی که کارگردان میخواهد به شما نشان دهد بگردید و متوجه ی نقاط قوت و ضعف آن شوید.
یک فیلم خوب برای
داستانی که در خود نهفته دارد، ساختار کلی تعریف شده ای دارد.شروع
فیلم،اوج فیلم،پایان فیلم.تعداد فیلمهایی که دو اصل اول و آخر را به درستی
اجرا میکنند بسیار زیاد است ولی تعداد کمی ازین فیلمها "نقطه ی اوج" تحسین
برانگیزی دارند.خلق یک داستان با جذابیت توام با ذهنیت کارگردان کار بسیار
سختی است ولی غیر ممکن هم نیست. چه بسا فیلمهایی که تنها با تکیه بر تعریف
صحیح داستان در اصل دوم به چندین جایزه ی بین المللی دست یافته اند.
در یک سکانس ده دقیقه ای،شاید با هشت دقیقه دیالوگ حوصله سر بر طرف
شوید ولی همان دو دقیقه ی "انفجاری" میتواند عامل میخکوب شدن شما و
تماشاکردن با لذت بردن بیشتر از فیلم شود.
داستانی که نویسنده آن را به تحریر در می آورد سه بخش کلی دارد:
سکانسهای 10 دقیقه ای،30 دقیقه ای و درنهایت 90 دقیقه ای که شاکله ی اصلی
یک اثر برجسته را تشکیل میدهد. از 90دقیقه ی نهایی برای شرح و بسط دادن و
رسیدن به نتیجه گیری استفاده میشود. هرچقدر این 90 دقیقه حرفه ای تر نوشته
شود و پشت بند آن، حرفه ای کارگردانی شود شما بایک اثر ممتاز طرفید.
این بدان معنا نیست که از سکانسهای 10 و 30 دقیقه ای غافل شوید و
برعکس، این لحظات کوتاه و گاه بسیار تاثیرگذارند که به نتیجه گیری فیلم رنگ
و لعاب میدهند.جزئیات بیشتر در لحظات کمتر را دنبال کنید و به نکات ظریف
داستان پی ببرید.فیلمهای بسیار زیادی در دسترس اند که ازین سه اصل پیروی
نمیکنند و در90درصد مواقع با شکست مواجه میشوند و بازهم فیلمهای زیادی
هستند که بدون رعایت هیچ مرز و محدودیت و قانونی، تبدیل به شاهکار شده اند.
»»به یاد داشته باشید که بعد از
کارگردانی و درک ذهنیت؛ باید تمام حواستان برروی داستان باشد. سعی کنید به
لحظاتی که از ساختار سه اصلی تبعیت میکنند توجه بیشتری کنید. اگر سکانسهای
10 و 30 دقیقه ای کارخود را درست انجام دهند،مطمئن باشید با 90 دقیقه ی
طوفانی روبه رو هستید.
فیلمبردار
یا کارگردان تصویری ؛ مترجمی است که ذهنیت کارگردان و قصه ای که دراختیار
دارد را به زبان "فیلم" ترجمه میکند.این ترجمه شاید شامل کارهایی نظیر
انتخاب دوربین،لنز،روشنائی صحنه ها و تصمیمات فیلمبرداری دیگر باشد که به
هرچه بهتر نشان دادن ذهنیت کارگردان کمک میکنند.
رابطه ی بین فیلمبردار و کارگردان با درصد بسیار بالایی بستگی به این
دارد که کارگردان چه چیزی را قصد دارد نشان دهد.استنلی کوبریک از جمله
معدود کارگردانهایی بود که میدانست که از فیلمبردار خود چه میخواهد.بعد
ازین اصل، این فیلمبردار است که با دانش صحیح خود از نحوه نقش زدن بر یک
سکانس میتواند کارگردان را یاری کند.
»»دفعه ی بعد که میخواهید یک
فیلم تماشا کنید یک سکانس را انتخاب کنید و ببینید که اولا سکانس درام است
یا عاشقی؟ بعد از کسب این دانش، به دنبال رابطه ی بین کارگردان-فیلمبردار
بگردید و به تقابل صحیح یا غلط بین این دو از 0تا10 نمره دهید. به تاکید
دوربین و نورپردازی برروی نقاط خاص سکانس توجه کنید و اگر بعد ازین کارها
فکر کردید که با سکانس خوبی طرف نیستید؛ اول به فلسفه ی خلق چنین لخظات
پوچی فکر کنید و سپس به تاثیری که ممکن است این لحظات برروی بیننده بگذارد
بیندیشید.
ادیتور(تدوینگر)
قهرمان خاموش فیلمها و سریالهاست.این تدوینگر است که میتواند به جست جوی
برای یافتن نواقص فیلم بپردازد و چاله های ایجاد شده در کارگردانی،نویسندگی
و بازیگری را به بهترین نحو پر نماید.
یک ویراستار همپا با فریم ها به جلو میرود و لحظات اضافه را قیچی
میکند و درصورت وجود کاستی، به کارگردان گوشزد میکند که فلان سکانس را
مجددا فیلمبرداری کند.اینکار آنقدر تکرار میشود تا او تائید کند که درصورت
وجود این سکانس،ریتم فیلم،کارگردانی و داستان دچار مشکل نخواهد شد.
یک تدوینگر موفق کسیست که خودش را به جای بینندگان سینما میگذارد و
دید آنها به فیلم نگاه میکند.سکانسی را درنظر بگیرید که درآن شخصیت اصلی
میخواهد رازی را برای یکی دیگر از شخصیتهای فیلم برملا کند.این لحظات با
هیجان بالایی همراهند.اگر ویراستار به خوبی متوجه ی نقاط قوت شود و آنهارا
پررنگ ترنشان دهد و نقاط ضعف را حذف نماید ، آن ذهنیتی که مدام درموردش
صحبت میکنیم به درستی به شمای بیننده خواهد رسید و شما راضی خواهید بود.
- تدیونگرخودش را جای شماکه بیننده هستید قرار میدهد؛ شما خودتان را جای تدوینگر قرار دهید و از دید او به سکانسها نگاه کنید.
ورای
متن فیلمنامه،دومین قطعه ی مهم پازل موفقیت یک فیلم را بازیگران تشکیل
میدهند. متن قوی،بازیگران قوی میطلبد ولی این بدان معنانیست که لزوما
بازیگران سرشناس،بازی تحسین برانگیزی داشته باشند و برعکس بعضی بازیگران
هستند که شما شاید آنهارا نشناسید ولی آنچنان از فرصت نشان دادن خود و
فیلمنامه خود استفاده میکنند که گاه باعث میشوند یک فیلمنامه ی نه چندان
خوب؛ عالی جلوه کند.
دیدن بازیگران ساده ترین چیزیست که چشمان شما را مجدوب میکند.این
بازیگران هستند که به ذهنیت کارگردان تجسم میبخشند و شما با همپا شدن با
آنها پی میبرید که فیلم خوب است یا خیر.90درصد بینندگان تنها بازیگران را
میبینند و دیالوگهایشان را میشنوند ولی 10درصد هستند که علاوه بر دوکار
بالا توانایی این را دارند تا بفهمند برای چه هدفی،فلان بازیگر فلان دیالوگ
یا میمیک صورت را اجرا کرده است.
اگر بتوانید بازیگران را ذهن خود درون منگنه قرار دهید و از آنها بابت
حرکات و دیالوگهایشان سوال کنید خواهید توانست به ذات و فلسفه ی تک تک
فریم هایی که کارگردان از بازیگران ضبط میکند پی ببرید.اگر سوالهای صحیح
بپرسید جوابهای صحیح دریافت میکنید.
»» آیا شما بعنوان بیننده برای
کارکتر قصه، تجسمی در دنیای واقعی دارید؟آیا شخص نرمالیست یا
کاریزماتیک؟حالا باید ببینید تا بازیگر چه اندازه شخصیت داستانی را به
دنیای واقعی نزدیک تر میکند و هرچقدر این تجسم و درون مایه ی بازیگر به
واقعیت نزدیک تر باشد و خوش تراش تر جلوه دهد، این شمائید که بازی اورا
ستایش خواهید کرد.
تهیه
کننده یا مدیر تولید یکی دیگر از قهرمانان ساکت پشت پرده ی فیلم است و
وظیفه اش ایجاد ظرفیست که محتوای کارگردان درونش ریخته میشوند و با اضافه
کردن ملات(بازیگران،داستان و…) یک سیمان ورز دیده برای ساخت یک اثر موفق
میسازند. یک مدیر تولید موفق کسی است که تمام ریزه کاری های فیلم مثل طراحی
صحنه،لباس،گریم و انتخاب لوکیشن هارا مدیریت میکند و یک طرح کلی و اولیه
از دید کارگردان به بیننده ارائه میدهد.
شما درنظر بگیرید فیلمی محصول 2014 تماشا میکنید و این فیلم میخواهد
داستان شخصی را که در دهه ی1960میلادی زندگی میکرده را برایتان تعریف کند.
.مدیر تولید کسی است که باید حال و هوای 1960 را به لوکیشن،داستان،بازیگران
و بقیه ی عوامل منتقل کند. باید لوکیشن ها و لباس ها و تمام ریزه کاری های
فیلم یک فلش بکی از 1960را در سال 2014 به شما نشان دهند.
مدیرتولید با هدایت فیلم کمک میکند و اگر فیلم از مسیر خود خارج شد
اورا راهنمایی میکند و وظیفه ی سنگینی را در منتقل کردن تم و ژانر فیلم به
مخاطب دارد.هر رنگی که او به طراح صحنه برای ایجاد لوکیشن پیشنهاد میدهد در
آینده ی فیلم و فیلمبرداری تاثیر مستقیم خواهد گذاشت. او با مدیریت صحیح
بر گروه طراحی صحنه میتواند شاهکاری دراین بخش بیافریند. یک مثال عالی از
نقش بهینه ی مدیریت تولید را درفیلم The Great Gatsby مشاهده میکنیم.
»» توجه کنید که فیلمی که تماشا
میکنید دارای تم مناسب به خودش باشد.اگر فیلم عاشقانه میبینید؛ متوجه ی رنگ
قرمز یا صحنه های خشن شدید بدانید که مدیر تولید آنگونه که باید تعریف
صحیحی از طراحی فیلم به شما ارائه نداده است.
ازسال1927 و پخش فیلم The Jazz Singer
تمام فیلمسازان به این نتیجه رسیدند که موسیقی یکی از اساسی ترین عناصر یک
فیلم است.یک کارگردان موفق کسیست که با کمترین کار بیشترین تاثیر را برروی
بیننده بگذارد.اگر برروی یک قطعه ی چند دقیقه ای آهنگ دلنشین و مناسب قرار
دهیم تاثیرش بسیار بیشتر از فیلمهای 2 ساعته و پر از دیالوگ ولی بدون آهنگ
مناسب است.
استفاده از موسیقی در فیلم محدودیت نمیشناسد؛ متوجه باشید که ممکن است
هرنوع صوتی را در حین دیدن یک سکانس بشنوید ولی همه ی اصوات نقششان را
درست ایفا نمیکنند. گوش شما به چیزهایی که دوست دارد توجه میکند و آن نوا ،
هر چند گوش خراش ولی دلنشین را به خاطر میسپارد.
حتما برایتان اتفاق افتاده که یک فیلم را چندین سال پیش دیده باشید و
به تصاویر سیاه و سفید از فیلم چیزی به یاد نیاورید ولی همین که با شنیدن
نام فیلم؛ آهنگ فوق العاده خاطره انگیزش را به خاطر می آورید و به دیگران
میگویید که این فیلم هرچند مزخرف؛ آهنگ فوق العاده تحسین برانگیزی دارد.
مثالی آشنا از نحوه ی استفاده صحیح موسیقی را درفیلم Saving Private Ryan
ساخته ی اسپیلبرگ مشاهده میکنیم.سکانس رسیدن سربازها به ساحل Omaha را به
خاطر بیاورید.وقتی سربازان دراثر اصابت گلوگه ازقایقشان واژگون شده و به
درون آب می افتند تماما با صدای مناسب حرکت گلوله در زیر آب و تقلای
سربازان برای رسیدن به سطح مواجه میشویم.
در هیاهیو ساحل وقتی از هرطرف باشلیک گلوله خودمان را ارضا میکنیم
ناگهان صدا تمرکزش را برروی ذهن Tom Hanks میگذارد و چندلحظه ی بدون آهنگ
ولی بسیار تاثیر گذار را تجربه میکنیم.
»»موسیقی هم مثل بقیه ی عوامل
یکی از تاثیر گذارترین قطعات یک فیلم موفق به شمار میرود.سعی کنید درکنار
توجه به نکات گفته شده در بالا جایی هم برای گوش دادن و دقت کردن به موسیقی
فیلم درنظر بگیرید و لذت یک سکانس را باتوجه به موسیقی اش بسنجید.
نتیجه گیری:
»»» درآخر این شمائید که
میتوانید یک فیلم را برای گذراندن وقت و بدون درنظر گرفتن ارزش دیده شدن
تماشا کنید یا اینکه برای وقتتان ارزش قائل شوید و هرچیزی را تماشا نکنید.
+30nama..