فرق انگلیسی ها و بقیه آدمها این است که آنها از مدت ها پیش و بسیار خوب به حقیقت خودشان پی برده اند!
+ریشه های آسمان | رومن گاری | منوچهر عدنانی | نشر ثالث | 608 صفحه
- ۰ نظر
- ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۲
فرق انگلیسی ها و بقیه آدمها این است که آنها از مدت ها پیش و بسیار خوب به حقیقت خودشان پی برده اند!
+ریشه های آسمان | رومن گاری | منوچهر عدنانی | نشر ثالث | 608 صفحه
کافی ست کشیش، کافیست. تو هم مثل همه احتیاج داری گاهگاهی اطرافت را نگاه کنی تا متوجه شوی که همه چیز خراب، همه چیز نابود و ضایع نشده، تو هم مثل همه احتیاج داری خاطر جمع باشی، به خودت بگویی هنوز یک چیز زیبا روی این زمین گه آلود باقی مانده، حتی اگر فقط برای ادامه ی اعتقاد به خدایت باشد. پس اینجا را امضا کن. کشیش لازم نیست اینطور خودت را زجر بدهی و بترسی: امضا کردن همراهی با شیطان نیست و فقط برای این است که دیگر فیل ها را نکشند، سالی سی هزار تا میکشند..
+ریشه های آسمان | رومن گاری | منوچهر عدنانی | نشر ثالث | 608 صفحه
لیزا : اونچه باعث میشه یک زن و مرد با هم بمونن، مسائل مبتذل و پستیه که بینشونه: به خاطر منافع، ترس از تغییر، وحشت پیری، ترس از تنهایی. سست می شن، تحلیل می رن، دیگه حتی فکرشم نمی کنن که یک کاری بکنن تا زندگیشون عوض شه، اگه دست همو می گیرن فقط برای اینه که تنها به گورستان نرن.
+خرده جنایت های زناشوهری|اریک امانوئل اشمیت|شهلا حائری|نشر قطره| 87صفحه
ژیل: اگه آدم می خواد از همه چیز مطمئن باشه، باید به روابط کوتاه مدت اکتفا کنه. روابط راحت، بی دغدغه، با یک آغاز مشخص، یک وسط و یک انتها؛ یک راه مشخص با مراحل کاملا واضح و تعیین شده: اولین لبخندی که رد و بدل میشه، اولین قهقهه ی خنده، اولین شب، اولین جر و بحث، اولین آشتی، اولین کسالت، اولین سوء تفاهم، اولین تعطیلاتِ خراب شده، اولین جدایی، دومین، سومین، بعدشم جدایی واقعی.
بعدش آدم دوباره شروع می کنه. همون بساطو ولی با یک آدم دیگه! بهش میگن زندگی پر ماجرا. ولی در واقع یک زندگی بی ماجراست، یک زندگی فهرست گونه... عشق ابدی عاقلانه تر نیست. این که آدم مدت ها کسی رو دوست داشته باشه دیوونگی محضه.
کار عاقلانه اینه که فقط دوران شیرین عاشقی، عاشق باشی. آره عقل گرایی عاشقانه اینه: تا وقتی که اوهام عاشقانه مون ادامه داره همدیگه رو دوست داریم، همین که تموم شد همدیگه رو ترک می کنیم. به محض اینکه در برابر شخصیت واقعی قرار گرفتیم و نه اونی که در رویامون بود، از هم جدا میشیم!
+خرده جنایت های زناشوهری|اریک امانوئل اشمیت|شهلا حائری|نشر قطره| 87صفحه
آزادی بدون قبول تعهد که آزادی نیست . آزادی تو خالی ، تهی ، بی محتوا ، آزادی که جرات انتخاب نداره ، آزادی متزلزل ، آزادی احتیاطی به چه درد می خوره ؟ مردها بیشتر در رویای آزادی هستن ولی کمتر به کارش می برن ، با دقت توی قفسه نگهش می دارن تا خاک بخوره.
آزادیم خشک میشه، میپوسه و قبل از اونا میمیره. مرداها واسه خودشون داستان میبافن: یک جور دیگه ای زندگی میکنن و برای خودشون یک چیز دیگه ای تعریف میکنن!
برای خودشون شاعرانه و بی سر و صدا یک زندگی دوگانه میسازن: یک زندگی مرموز، مطلوب، رویایی !
همون وقتی که در آغوشت برای هزارمین بار خوشبختی رو احساس میکردم، بازم خودمو شیری میدیدم که قادر به تسخیر هر زنیه. حتی همون روزی که این آپارتمانو میخریدیم تو سرم هوای رفتن بود!
وقتی رو زمینم فکر میکنم دریانوردم و وقتی تو دریام دنبال ساخت ساز تو خشکیم. وقتی عاشقتم از قید و بند گریزونم، وقتی مزدوجم از وفاداری بی زار..
+خرده جنایت های زناشوهری|اریک امانوئل اشمیت|شهلا حائری|نشر قطره| 87صفحه
+وین دایر میگه : عشق، یعنی اینکه بخواهیم و بتوانیم که آنهایی که برایمان مهم هستند، آنچه را که میخواهند انتخاب کنند، بدون اصرار بر اینکه انتخاب آنها، رضایت ما را تامین کند /
و اصل هم تونستنه نه خواستن..خواستن ادعاست فقط.
+یه مدت طولانی با مادرم چالشی داشتم مبنی براینکه بیخود نگرانم نباشه و خودشو بیجهت اذیت نکنه. نشد که تغییرش بدم وقت خوندن این شعر حس کردم باید درک و تا جایی که میشه رفتار خودمو تغییر بدم..در رابطه با بقیه هم صدق میکنه.
+خوب بود. هم شعرها و هم نقاشی ها خلاقانه بودن. قبلاً فقط لافکادیو رو ازش خونده بودم.
میدونی؟ حتی یک نظریه ای هست که میگه ما حتی نمیتونیم ادعا کنیم که خودمون فکر میکنیم.
ظاهراً فکر کرده میشیم!
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
پشت همه ی اینها مرز گمشده ای بود. مرزی که آدم آتشی روشن کند، اسبش را زین کند، شکارش را بیندازد و خانه اش را بسازد. اما حالا دیگر چیزی نمانده بود که آدم خودش درباره ی آن تصمیم بگیرد. تصمیمات همه گرفته شده. آدم دیگر در خانه خودش نیست، مهمان است.
آدم سرجایش خودش مینشیند و وارد جریان میشود. زندگی آدم به یک ژتون میماند. آدم یک ژتون است که در یک ماشین خودکار انداخته میشود.Insert One
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
سکوت دونفری آدما رو خیلی به هم نزدیک میکنه..
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
او هنوز میتوانست به همه چیز بخندد و بگوید " بجهنم ! " و این از شرایط لازم سلامت روانی ست..
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
دختری به لنی گفته بود که مردم گریز است . حقیقت آن است که هرچه مردم در خصوص شما یا هرکس دیگری بگویند چندان اهمیتی ندارند .
چون حرف هایشان همه ، از الف تا یا ، بسیار مرموز و غیرقابل فهم است .
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
داشت صاحب نشانی و هویت میشد و این یعنی مرگ اسب سفید وحشی .
با این وضع هرکس میتوانست آدم را پیدا کند . یواش یواش آدم موجودیت قانونی پیدا میکرد. اینطور جامعه دوباره آدم را ضبط میکرد..
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
"آزادی از قید تعلق" چیزی فوق العاده ای بود. وقتی از قید تعلق آزادی یعنی تنهایی . نه طرفدار کسی هستی نه ضد کسی . همین .
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
اگه نویسنده بودم و میخواستم یه داستان بنویسم قطعاً کتابی شبیه خداحافظی گاری کوپر مینوشتم..درخشان ترین رمانیه که تا به حال خوندم . از اون توصیفات طولانی و به درد نخور ، از اون حرف های تکراری و بی معنی ، از اون بدیهیات حوصله سر بر باقی کتاب ها اثری نیست..هرچی هست حرف تازه ست . بارها و بارها موقع خوندنش ، دست از خوندن کشیدم ، کتابو روی قفسه سینم گذاشتم ، به نقطه ی نامعلومی خیره شدم و با لذتی قطع نشدنی مشغول فکر کردن به حرف های تازه ای شدم ، که خونده بودم .
آن ها از آموختن زبان گریزان بودند و سعی میکردند تا از دام هایی که با کلمات همراه است جان سالم به در ببرند . چون کلمات همیشه مال دیگران است . یک جور میراثی که مثل آوار روی آدم خراب میشود . چون آدم همیشه به زبانی حرف میزند که ساخته دیگران است . در ایجاد آن هیچ دخالتی نداشته و هیچ چیزش مال خودش نیست..
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
تنها چیزی که مهم است این است که در ازدیاد نفوس شرکت نکنی. آدم حکم پول را دارد. هر قدر مقدارش بیشتر، ارزشش کمتر. امروز چیزی که هیچ ارزش ندارد جوان بیست ساله است..
+خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری | ترجمه سروش حبیبی
ویژگی های اصلی هر ملیت را میتوان با مست کردن یک مرد از آن کشور پیدا کرد..
+از سکس تا فرا آگاهی | اوشو | محسن خاتمی
هرگز نمیتوانی بفهمی که واقعا چقدر به چیزی اعتقاد داری تا زمانی که درست و غلط بودنش مسئله ی مرگ و زندگی بشود . اینکه باور داشته باشی یک طناب سفت و محکم است کار آسانی ست . تا وقتی که از آن فقط برای بستن یک جعبه استفاده میکنی..
ولی فرض کن که مجبور بشوی با آن طناب از بالای یک پرتگاه آویزان شوی..آنگاه برای اولین بار کشف نمیکنی که چقدر به آن طناب اعتماد داری ؟
از بالا و پایین رفتن و پلکیدن میان شاخه ها خسته شده بود . دیگر هیچ چیز خشنودش نمیکرد . نه شکار ، نه عشق های گذرا و نه کتاب . حتی دیگر نمیدانست دلش به راستی چه میخواهد ..
+بارون درختنشین | ایتالو کالوینو | بازگردان مهدی سحابی | انتشارات نگاه