دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳۵۸ مطلب با موضوع «جست و جو در کتاب‌ها» ثبت شده است


دنیای سوفی کتابی است مخصوص کسانی که می خواهند مسیر دانستن را آغاز کنند.

نویسنده ، تاریخ فلسفه را در قالب رمانی در 600 صفحه برایتان می گوید. از اساطیر یونانی شروع می کند تا به دوران خود ما می رسد.

هدف اولیه ی نویسنده برای نوشتن دنیای سوفی, فراهم کردن متن فلسفی ساده ای بوده که به درد شاگردانش بخورد. خواندن این کتاب محدودیت سنی ندارد. حتی یک نوجوان 15 ساله هم می تواند از خواندنش لذت ببرد...



Donyaye Sufi Book.Jpg


دنیای سوفی کتاب شاخص و معروفیه که احتمالا، بیشتر افراد کتابخوان خوندنش..شروع خوبی برای یادگیری و آشنایی با فلسفه ست و من فکر میکنم خوندنش برای هر فردی حتی اگه به فلسفه علاقه ای نداره لازمه..مخصوصا برای پدر و مادرها یا کسانی که میخوان پدر و مادر بشن و برای جواب دادن به سوالاتشون و از اون مهم تر ایجاد سوال در ذهن آماده و  تشنه ی یادگیری اون ها..
شاید خیلی بهتر بود اگر در نظام آموزش رسمی کشورمون به جای تعلیمات دینی و آموزش قران به بچه های دبستانی (که طبق عرف خود اسلام هنوز به سن تکلیف نرسیدند که بخوان در مورد اصول این دین تحقیق کنند تا اون ها رو بپذیرند یا نه تا در نهایت انتخاب کنند که میخواهند مسلمان یا صاحب دین دیگه ای بشن ) فلسفه و چطور فکر و تحقیق کردنو یاد میدادیم..
کاش همه چیز زودتر شروع میشد و جلوتر بودیم..

به هرحال  اگر می خواهید چیزهایی درمورد فلسفه یاد بگیرین طوری که خسته نشین این کتاب گزینه بسیار مناسبیه . چون که کتاب به صورت رمان و بسیار ساده نوشته شده ، در ضمن خسته کننده نیست و به قول سوفی شاید فیلسوف نشیم اما حداقل یاد میگریم که چه‌جوری فلسفی فکر کنیم  !



دوست مشمار آن که در نعمت زند، لاف یاری و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی...


+ سعدی | گلستان | باب اول : در سیرت پادشاهان..

+فکر میکنید چندتا دوست واقعی دارید ؟



ای پدر ،

کوتاه ِ خردمند..

به که نادان ِ بلند !


نه هرچه به قامت مهتر

به قیمت بهتر..


http://s3.picofile.com/file/8222949084/52d2dd0fdc30b8b33c30f733ffae4312.jpg


+ سعدی | گلستان | باب اول : در سیرت پادشاهان..

+Game of Thrones


یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادت‌ها کدام فاضل تر است ؟

گفت تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری !


+ سعدی | گلستان | باب اول : در سیرت پادشاهان..



گلستان نوشتهٔ شاعر و نویسندهٔ پرآوازه ایرانی سعدی شیرازی است. به باور بسیاری گلستان تاثیرگذارترین کتاب نثر در ادبیات فارسی می‌باشد.  که در یک دیباچه و هشت باب به نثر مُسَّجَع (آهنگین) نوشته شده‌است.

غالب نوشته‌های آن کوتاه و به شیوهٔ داستان‌ها و نصایح اخلاقی است.

سعدی گلستان را در سال ۶۵۶هـ ق در هشت باب تدوین کرد:

«در آن مدت که ما را وقت خوش بود

ز هجرت ششصد و پنجاه وشش بود»


سعدی در این اثر با انتخاب کلمات مناسب و گزینش های درست، خواننده را به وجد می آورد.واژه ها در گلستان از نوعی موسیقی جاندار و همچنین نوعی هم آوندی و هماهنگی برخوردارند.

با توجه به حرکات ریتمیک واژه ها درمی یابیم که سعدی با هنرمندی و با دانش فراوان و اینده نگری واژه ها را برگزیده است. گلستان به سبب نثر مسجع و آهنگین خود زیباترین کتاب نثر فارسی است..



به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب ِ جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها..


{ حافظ }


http://s6.picofile.com/file/8221875542/1441378213696.jpg


+ برای آنکه رازی از اسرار آفرینش بگشاییم باید چه رنج ها و ریاضت ها بکشیم.. (زلف و گیسو در اصطلاح عارفان نماد ابهام اسرار خلقت است )



رفتارش استوار بود و با اطمینان همراه.

زندگی اش سراسر بر پایه ی برنامه ای دقیق منظم شده بود و او میکوشید که هر روز عمر ، چنان که هر روبل پول خود را ، از حیث وقت و زحمت و نیروی دل و جانی که صرف میکرد پیوسته با هوشیاری بررسی کند .

مثل این بود که حتی شادی ها و غم های خود را میتوانست همچون حرکت دست ها یا رفتار گام ها یا همچون خلق و خو ی خود در هوای خوب یا بد در اختیار داشته باشد !

او چتر خود را تا زمانی باز میداشت که باران میبارید . یعنی تا زمانی رنج میبرد که درد می پایید..


+آبلوموف | ایوان گنچاروف

 


آدمی نیاز مبرم دارد

که شعر بخواند

آزاد باشد

و گاهی نیز باران ببارد


مجری کانال سه می گوید:
القاعده...نام کوچک مردی ست

که معتقد است، آدمی باید معتقد باشد!

کوه های تورا بورا
جنازه یونس
آرامش دریا
و نیاز مبرم آدمی به دروغ...!


کمی شعر بخوانید

شفا خواهید یافت ...



http://s3.picofile.com/file/8221719476/31aeeb191ad7ebf7d0dde2c843b24df1.jpg


+سید علی صالحی | کتاب شعر کتاب کوچک معصومیت و امید



باید کار کرد تا استراحت شیرین تر شود و استراحت یعنی لذت جویی از جنبه های لطیف و والای زندگی و چشیدن لذت هنرهای هنرمندان و شاعران..


+آبلوموف | ایوان گنچارف | ترجمه سروش حبیبی



غرور ، تقریبا تنها محرکی ست که اراده را هدایت میکند...


+آبلوموف | ایوان گنچارف | ترجمه سروش حبیبی



بعضی ها در اثر گلوله میمیرند و جمعی دیگر در شعله های آتش میسوزند

اما اغلب آن ها ، اینچ اینچ ، در کارهای بی اهمیت محو میشوند..


+رابرت آبراهامز...


آبلوموف در دل گفت :  " شب تا صبح میخواهد مقاله بنویسد، پس چه وقت میخوابد؟ لابد سالی پنج هزار روبل درآمد دارد. ولی آخر این چه نانی ست؟

دایم مینویسد ، سلامت فکر و روح خود را با این یاوه ها تباه میکند ، هر روز عقیده عوض میکند ، نیروی تفکر و توان تخیل خود را به این و آن میفروشد ، به طبع خود تعدی میکند ، پیوسته سوزان و جوشان و دائم در تلاش است و همیشه به جایی شتابان است و همه اش مینویسد ، مثل یک فرفره ، مثل یک ماشین ، فردا مینویسد ، پس فردا مینویسید ، روز تعطیل مینویسد ، تابستان مینویسد...

پس کی میخواهد آرام بگیرد و استراحت کند ؟ بینوا !


آبلوموف  | ایوان گنچاروف | ترجمه : سروش حبیبی


آبلوموف  نام رمانی است نوشته ایوان گنچاروف نویسنده روس به سال ۱۸۵۹ میلادی . انتشارات گالیمار در سال ۱۹۸۰ این رمان را در فرانسه به چاپ رساند. نیکیتا میخایلکوف، کارگردان روس، در ۱۹۷۹ بر اساس این رمان فیلمی یا عنوان چند روز از زندگی ابلوموف ساخته است.

ابلوموف هجوی است دربارهٔ اشراف قرن نوزدهم روسیه که زندگی را با تن پروری و خمودگی می‌گذاراند. رمان گنچاروف در روسیه بسیار مورد توجه مردم و منتقدان ادبی قرار گرفت. تولستوی آن را شاهکار بزرگ ادبی می‌نامد و داستایفسکی زاده ذهنی سرشار می‌خواندش..


http://media.isna.ir/content/1432708432229_5667.jpg/4



لـذتـی هستـی کــه با پوشـش دوچنـدان می‌شوی

مـــ))ــآه ِ من وقتی که پشت ابر پنهان می‌شوی..


دامنه تا قله از پیراهنـت پوشیده است

چه صعود مشکلی وقتی زمستان می‌شوی!


{ حسن حسن پور }



http://s3.picofile.com/file/8217583584/1435462551101.jpg




باجگیر چشم‌هایش را فرو بسته بود و صاعقه‌ای آسمانی را انتظار می کشید. اتفاقی نیفتاد.

بی‌انکه چشم‌های خود را بگشاید، خشمش را با نفرین بر آسمان فرو نشاند. فریاد می‌زد که ایمانش خلل یافته و حتما خدایان دیگر و بهتری نیز هستند.

هیچ خدایی رخصت نمی‌داد مردی چون یسوعا بر صلیب بگذرد. باجگیر که صدایش سخت گرفته بود، فریاد زد:

نه اشتباه می کردم... شاید دود قربانی‌های معبد چشمت را نابینا کرده و تنها بانگ شیپور کاهنان را شنوایی؟... ای خدای راهزنان و حامیان و هواداران راهزنان لعنت باد!


+مرشد و مارگاریتا | میخائیل بولگاکف



+انسان خودش بر سرنوشت خودش حاکم است.

خارجی]شیطان[ به آرامی جواب داد:

ببخشید ولی برای آن که بتوان حاکم بود باید حداقل برای دوره معقولی از آینده , برنامه دقیقی در دست داشت.

پس جسارتاً می پرسم که انسان چطور می تواند بر سرنوشت خود حاکم باشد در حالیکه نه تنها قادر به تدوین برنامه ای برای مدتی به کوتاهی مثلاً هزار سال نیست بلکه قدرت پیش بینی سرنوشت فردای خود را هم ندارد؟


+مرشد و مارگاریتا | میخائیل بولگاکف




http://harimeyas.com/wp-content/uploads/2011/08/morshedvamargritab.jpg


مُرشد و مارگاریتا (نام روسی:Мастер и Маргарита) رمانی روسی نوشته میخائیل بولگاکف است. به باور بسیاری این اثر در شمار بزرگ‌ترین آثار ادبیات روسیه (شوروی) در سده بیستم است. بیش از صد کتاب و مقاله درباره این کتاب نگاشته شده است.

بولگاکف نوشتن این رمان را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و اولین نسخه خطی آن را دو سال بعد به دست خود آتش زد. دلیل این کار احتمالاً ناامیدی به دلیل شرایط خفقان‌آور آن زمان اتحاد جماهیر شوروی بوده‌است. در سال ۱۹۳۱ بولگاکف دوباره کار بر روی این رمان را آغاز کرد و پیش‌نویس دوم در سال ۱۹۳۵ به پایان رسید. کار بر روی سومین پیش‌نویس نیز در سال ۱۹۳۷ به پایان رسید و بولگاکف با کمک گرفتن ار همسرش، به دلیل بیماری، کار بر روی نسخه چهارم پیش‌نویس را تا چهار هفته پیش از مرگش در سال ۱۹۴۰ ادامه داد.

مرشد و مارگاریتا در نهایت در سال ۱۹۴۱ توسط همسر بولگاکف به پایان رسید، اما در زمان استالین اجازه چاپ به این اثر داده نشد و سرانجام در سال ۱۹۶۵ با حذف ۲۵ صفحه و تغییر برخی نام‌ها و مکان‌های ذکر شده در تیراژ محدودی به چاپ رسید که با استقبال شدید مردم مواجه شد. نسخه‌های آن یک‌شبه به فروش رفت و کتاب با قیمتی نزدیک به صد برابر قیمت روی جلد به کالایی در بازار سیاه تبدیل شد.

رمان از سه داستان موازی تشکیل شده‌است که در نهایت یکپارچه می‌شوند: سفر شیطان به مسکو، داستان پونتیوس پیلاطس و به صلیب کشیده شدن مسیح و عشق مرشد و مارگریتا.



این را به من جواب بده . خوبی برای من یک چیز است و برای یک چینی چیزی دیگر . بنابراین امری نسبی ست .یا اینطور نیست ؟ نسبی نیست ؟

سوال خطرناک ! به من نخند اگر بگویمت این سوال دو شب بیدارم نگه داشته .

حالا فقط ار خودم میپرسم که چطور مردم میتوانند زندگی کنند و درباره ی آن هیچ فکر نکنند..


+برادران کارامازوف | داستایوسکی | جلد دوم




 هر نقدی با هر درجه از بی‌طرفی باز درصدی از جهت گیری نقاد را با خود دارد و این خصلت علوم انسانی است.با گلشیری هم‌سو هستم وقتی می‌نویسد: «قبل از هر چیز باید بگویم که در عرصه‌ی نقد من به چگونه گفتن می‌نگرم و نه از چه گفتن و یا چرا گفتن… پس برای من اول متن مطرح است و بعد نویسنده و بعد زمانه‌ی او و بالاخره رابطه‌ی متن و نویسنده با روزگار ما.»

 درست است که داستان نه قالبی برای شرح واقعیت‌های زندگی آن‌چنان که اتفاق می‌افتند هست؛ ولی باید در نظر داشت که نباید از واقعیت هم به دور باشد.

داستان قالبی است که تخیلات نویسنده، آن‌چنان در آن بیان می‌شود که خواننده آن را واقعی بپندارد؛ و اگر نویسنده‌ای موفق به این کار نشد که خواننده وقایع، ‌روابط و گفته‌هایش را باور کند در مقصود خود ناکام مانده است.

 در داستان بلند «روی ماه خداوند را ببوس» در جاهای بسیاری خواننده از داستان پرت می‌شود و از آن فاصله می‌گیرد، چون که نمی‌تواند آن را باور کند.

اجزای داستان، ‌روابط و شخصیت‌های آن به صورتی مصنوعی به هم ربط داده شده‌اند. هر جا نویسنده خواسته فضا را عوض کند و یا داستان را ادامه بدهد بی‌مقدمه و بدون توجه به جو داستان، ‌فرد یا فضای دیگری را وارد داستان کرده است.

 منصور دوست علی‌رضا (ص ۴۶)، ‌دکتر میر نصر (ص ۶۶)، پرویز (ص ۷۵)، ‌جووانا دختر مهرداد (ص ۶۳) و… از این دست هستند.

از نکاتی که نویسنده نتوانسته آن‌ها را باورساز نماید، گردآمدن شخصیت‌های داستان کنار هم است.مهرداد تحصیل‌کرده‌ی نجوم از آمریکا می‌آید و دوست یونس است که دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی است و همسرش سایه نیز تحصیل‌کرده و دانشجوی کارشناسی ارشد الاهیات است.زن مهرداد سرطان دارد و به خدا شک کرده،‌ یونس در باره‌ی مرگ دکتر پارسا پایان‌نامه برداشته، ‌منصور رزمنده‌ی سابق می‌میرد. مادر یونس ناخوش‌احوال است و…

«داستان» برای انتقال یک مضمون خاص نیست که با هر وسیله‌ای شده حرف خودمان را بزنیم . در این‌جا عناصر آن قدر شسته‌رفته در کنار هم قرار می‌گیرند که باورش برای خواننده مشکل است که شبیه آن‌ها را با زندگی اطراف خود وفق دهد. همه چیز طوری طراحی شده که به یک نتیجه برسد و آن منظور نویسنده است !

در همان اوایل داستان اشاره به این می‌شود که یونس تز دکترای جامعه‌شناسی خود را خودکشی دکتر پارسا استاد فیزیک کوانتم برداشته است (ص ۱۰)

هر آدم نیمه‌متخصصی می‌داند که سرانجام این پایان‌نامه چه می‌شود. جامعه‌شناسی با افراد سر و کار ندارد. علل خودکشی یک نفر به عهده‌ی روان‌شناس است نه جامعه‌شناس. نویسنده با آوردن عکس دورکیم (جامعه‌شناس فرانسوی ۱۹۱۷ – ۱۸۵۸)‌ سعی کرده به طور ضمنی تحقیق کلاسک دورکیم در مورد خودکشی را به یاد بیاورد، غافل از این‌که دورکیم هیچ‌گاه تحلیل فردی نکرد و کار او کاری در سطح کلان بود.

در ادامه‌ی تحقیق یونس هم باز متوجه می‌شویم که او مثل یک کارآگاه رفتار می‌کند و از روش تحقیق جامعه‌شناسی کوچک‌ترین اطلاعی ندارد و آخر هم همان می‌شود که اعتراف کند با جامعه‌شناسی نمی‌توان این قضیه را توجیه کرد (ص ۱۰۲)

هر چند همین گفته‌ی او در متن بار ارزشی‌ای می‌یابد که نویسنده به دنبال آن بوده: ‌

علم (جامعه‌شناسی) ‌از درک این مسأله عاجز است.

نکته‌ی دیگر این‌که : یونس با همه‌ی شاگردان دکتر پارسا مصاحبه می‌کند ـ به جز دو نفر که یکی دانشگاهش را به اصفهان منتقل کرده و دیگری مرخصی تحصیلی گرفته ـ ولی از هیچ کدام سرنخی به دست نمی‌آید. کلید معما حتما باید پیش آن دو نفر باشد که حضور ندارند!

در جای دیگر در اصفهان وقتی که به طور غیر‌منتظره یونس پیش خانم بنیادی در دانشگاه می‌رود و گرم صحبت می‌شوند، ‌خانم بنیادی از نامه‌ای که بین دکتر پارسا و معشوقه‌اش مهتاب رد و بدل شده حرف می‌زند و در دم آن را از کیفش بیرون می‌آورد (ص ۹۶)!

 وی شخصیت سایه، نامزد یونس، زیاد کار نشده است. سایه دختر ثروتمندی است، ‌در خانواده‌ای مرفه بزرگ شده و ساده و بی شیله پیله است .در داستان به طور اغراق‌آمیزی به تأثیر‌پذیری سایه از این‌که یونس دچار شک به خداوند شده، ‌پرداخته شده است و از آن هم غیر باورتر سخنرانی سایه در صفحات ۱۰۴ و ۱۰۵ کتاب است.

 خواننده‌ی جدی امروزی تمایل به خواندن کتاب‌هایی دارد که مطلب آن، واضح و آماده، تحویلش داده نشود. خواننده دوست دارد وارد داستان بشود و همراه آن پیش برود. در ظاهر این داستان بلند با عنوانی که برای خود اختیار کرده باید چنین خصوصیتی را دارا باشد.

 اما متأسفانه با وجود مسأله‌ی فلسفی‌ای که به دنبال آن است ـ و می‌توانست خود دستاویز خوبی باشد ـ چنین اتفاقی نمی‌افتد. وقتی این ساده‌گویی را با داستان «هم‌نوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها» مقایسه می‌کنیم بهتر روشن می‌شود که چگونه می‌توان خواننده را نه به زور محتوا، بلکه با فرم نوشته به دنبال خود کشید.

آقای مستور به جای استفاده از تکنیک‌های متعدد در کارش تنها به گسست زمانی اکتفا کرده و آن را هم آن‌قدر در داستان‌شان استفاده می‌کنند که دیگر اثر خود را از دست می‌دهد و برای خواننده جذابیت ندارد .درون‌مایه‌ی داستان یعنی بودن و نبودن خدا، یکی از مسائل مشترک همه‌ی انسان‌هاست که اغلب در محدوده‌ای از سن خود به آن برمی‌خوردند و هر کسی به گونه‌ای به آن جواب می‌دهد.

شاید آقای مستور واقعا این داستان بلند را برای مخاطبان خاصی نوشته، چون که خواننده‌های جدی ادبیات داستانی با این دلایل ساده و پیش‌پاافتاده در رد و اثبات خدا قانع نمی‌شوند.مثلا یونس مانند بچه‌ی نوجوان دبیرستانی به خدا فکر می‌کند در حالی که او لیسانس فلسفه دارد و بعد آن سال‌ها جامعه‌شناسی خوانده..

 دلیل شک کردن به خدا در یونس بسیار ساده است: ‌«اگر خدایی هست، پس این همه نکبت برای چیه؟» (ص ۲۴) «کجاست آن دست مهربان که هر چه صداش می‌زنند به کمک هیچ‌کس نمی‌آید؟» (ص ۲۴) و «چرا معجزه رخ نمی‌دهد؟»

این سؤال‌ها نمی‌تواند از کسی باشد که سال‌ها فلسفه و جامعه‌شناسی خوانده است. البته مستور حتی تا پایان داستان هم جز حرف های مضحک علیرضا هیچ پاسخی برای برهان شر نمی آورد..

جای تعجب بیش‌تر این است که «اخلاق» در نزد یونس بسیار ابتدایی و بچه‌گانه است.

او فکر می‌کند که اگر خدا را برداریم می‌توان از هر لذتی بهره‌مند شد. در طول داستان هر جا که دلیلی در رد و یا اثبات خداوند شده از این مقوله است. (ص ۷۲)

 داستان به طرز وحشتناکی دچار کلیشه است. این جملات کلیشه‌ای از همان اوایل داستان در صفحه‌ی ۹ شروع می‌شوند و تا سطر آخر داستان (ص ۱۱۳) ‌ادامه پیدا می‌کنند

 داستان در بعضی جاها به خطابه (صص ۸۵، ۸۶ و ۸۷) و گاه به گزارش (۱۰۷، ‌۱۰۸، ۱۰۹ و ۱۱۰) تبدیل شده که از روانی داستان کاسته است. و اگر به صفحات ۹۹ و ۱۰۰ کتاب مراجعه کنید این کلیشه‌ای بودن بهتر به چشم می‌آید.

نویسنده در این رمان افکار، دینی، معرفت شناسی، جامعه شناسی و...  خود را از زبان این شخصیت ها بیان می کند..شخصیت ها پخته و قابل درک نیستند و فقط جلوه ی دیگری از اعتقادات نویسنده را نمایش میدهند..در واقع مستور خود به جای شخصیت هایش حرف میزند..

علیرضا یک متوهم دینی به نظر میرسد..و در جای جای کتاب جملات عجیبی به زبان می آورد..

"انسان اول باید ایمان بیاورد بعد خدا را قبول کند ! "

"شک یک توهم است ! "


سایه - یکی دیگر از شخصیت های اصلی کتاب - دانشجوی کارشناسی ارشد الهیات است اما فهمش از دین و خدا و واقعیت های زندگی ، نهایتا در حد یک دختربچه دبیرستانیست..

"این سخت ترین کاریه که کسی می تونه در تمام زندگی اش انجام بده . وای یونس کشتن عشقی به خاطر عشق دیگه خیلی سخته . چرا مرا به اینجا کشوندی ؟ یونس تو حق نداشتی با من این کار رو بکنی . تو حق نداشتی منو عاشق بکنی و بعد همه چیز رو به هم بریزی "


مشکلات اصلی کتاب به صورت خلاصه..

1- ضعف شخصیت پردازی 2 - دیالوگهای به شدت کلیشه ای و بزرگتر از دهان شخصیتها ( بخشی را که در واقع بیان کننده علت نامگذاری کتاب هست را مثلا در نظر بگیرید و صحبتهای راننده تاکسی را مرور کنید بعد ببینید که چقدر آدمهای داستان شبیه به هم حرف می زنند)

3 - ضعف طرح داستانی : در واقع اصلا با طرح داستانی روبرو نیستیم. ضمن اینکه اصلا جاهایی منطق به کلی کنار گذاشته شده است.

 

پیرنگ

فورستر می گوید " پیرنگ نقل حوادث است با تکیه بر موجبیت و روابط علی و معلولی"

با توجه به اشخاص و عملکردشان درداستان درموقعیت های خاص در می یابیم که شخصیت های این داستان گفتارو کنش های همسو ندارند.


کنش سایه :

سایه دختری ست که پایان نامه تحصیل اش را " مکالمات خداوند با موسی " قرارداده است.اودر دیدار با یونس اینه کوچکی ازکیف اش در می آورد و بدون هیچ رودربایسی درپارک با موچین یکی از موهای ابروش را که با بقیه همسو نیست می چیند ص17

دختری که آنقدربا ایمان است که شرط ازدواجش رادر ایمان یونس می داند؛ آیا در پارک در انظار عمومی و رودرروی نامزدش به چنین عملی دست می زند؟!


و کنش باور ناپذیرسایه در جریان شک و تردید های یونس:

درص78 سایه با آرامش کامل از تردید یونس می گوید" نه نمی ترسم. علی گفت دلیلی برای ترسیدن و جود نداره. گفت شک کردن مرحله خوبی درزندگیه,اماایستگاه خیلی بدی ست".سایه با خیالی آسوده یا یونس برخورد و به او خاطر نشان می کند که عزیز به او یاد داده که باید مثل یک مادر همیشه مراقب شوهرش باشد.

درص91 وقتی یونس با او تلفنی صحبت میکند و وعده شام شاعرانه را می دهد؛ او مخالفتی نمی کند و کنش مبنی بر دلخوری از یونس نشان نمی دهد.

اما در ص99 سایه به قطع رابطه خود و یونس اشاره می کند و اینکه چون یونس خداوندرا اززندگی اش پاک کرده ؛ نمی تواند به عشق او جواب مثبت بدهد . چرا که او عشق به خدا رابه عشق یونس ترجیح می دهد.حتی در ص103 سایه یونس رادرمقابل درنگه می دارد و اجازه ورود به اونمی دهد . درعوض برای یونس از دلتنگی ها ش می گوید ,ازاینکه خدا را در چه چیزهایی می بیند(دیالوگی سه صفحه ای و شعاری) صحبتهای که یونس  آن را انفجار کلمات می نامد ص106


براستی برسایه در این هشت صفحه چه آمده است؟! آیا کنش او برای قطع رابطه با یونس احتیاج به پرداخت بیشتر ندارد؟


کنش مهرداد

هنری لوئیس منتقد انگلیسی اصرار دارد" داستان باید هم حقایق درونی را آشکار کند و هم به حقایق درونی شخصیت ها بپردازد"

نظرگاه من راوی چون به درونیات اشخاص دسترسی ندارد,نمی تواند تحول اشخاص دیگر را به خوبی باور پذیر نماید.براستی مهرداد چرا با علی همسفر می شود؟ ایا در اثر شنیدن سخنان علی و یاراننده ی تاکسی به تحول فکری می رسد؟ ص86 " مهرداد انگشتانش را توی هم فرو کرده و محو علی شده "

آیابا کمک سخنرانی طولانی و شعاری علی از ص85 تا ص89 به تشرف فکری رسیده؟ ایا هر تشرفی تنها با دیالوگ حاصل می شود؟!

" این حرفش آن قدر برایم عجیب است که اگر می گفت به هم رفته اند جزایر هاوایی بیشتر باور می کردم"ص 98

یا نه حرکت او به مشهد تنها به این دلیل است که هر انسانی در مواقع ناراحتی به معصومین متوسل می شود؟

وقتی داستان با گره مهرداد در فصل اول آغاز می شود ,آیا نباید با پرداخت بیشتر به گره گشایی و تحول فکری مهرداد بپردازد؟ ایا این کنش مهرداد که برای راوی باور پذیر نیست برای خواننده می تواند باور پذیر باشد؟


کنش مهتاب کرامت

درص96 شهره بنیادی متذکر می شود " بعد اون اتفاق وحشتناک افتاد.مهتاب مریض شد و توی خانه افتاد و بعد هم تعادلش به هم  خورد

آیا کسی که تعادل درستی از لحاظ فکری ندارد و وقت عصبانیت به زبان مادری حرف می زند می تواند در صفحه 101 حدودا یک صفحه کامل بدون مکث به شرح و علت خودکشی پارسا بپردازد؟! این دیالوگ از طرف کسی که تعادل فکری ندارد درست است؟

" ناگهان هر چی که یافته بود هم از دست داد و پرسش ها زیاد و زیادتر شد ... چراغ روح اش خاموش و ظلمت به جان اش افتاد...کور شد و سر رشته ازدستش رها شد...ازبی نظمی پریشان شد و دور خودش چرخید و....تباه شد"


کنش یونس , شخصیت اصلی

براستی یونس چگونه توانسته بر شک و تردید هایش غلبه کند؟ ایا انگیزه این چیرگی فشار عاطفی سایه بر او نیست ؟ جدایی از سایه باعث شده که او به سوی خدا بازگشت کند  ؟ " ص106 به انفجار حرفهای سایه فکر می کنم "

شاید با توجه به صحبتهای مهتاب که یاد آورمی شود ؛ کنکاش زیاد باعث بی نظمی , پریشانی و تباه شدن است, از ادامه پژوهش دست بر می دارد و یا یافتن علت اصلی مرگ پارسا با عث تحول او می شود؟

مردی که در صفحه 23 می گوید" به نظر تو خداوند وجود داره؟ فعلا این مهم ترین چیزیه که دل م می خواد بفهمم. این سوال حتی ازاین تز لعنتی هم برام مهم تره ". مردی که " یقین حاصل از جهل را دوست ندارد ص37" و مایل است به چیز هایی ایمان بیاوردکه ان هارا بفهمد " من به چیز هایی ایمان می آورم که اون هارو بفهمم. منظورم از فهمیدن تجربه و عقل است ص72"

و در مقابل علی که می گوید" تردید حق هر انسانی ست ص71"پی ابزاری برای اثبات خدا می گردد" ممکنه برای این ملحد توضیح بدی که با چه ابزاری و در چه آزمایشگاهی می شه خداوند رو تجربه کرد؟

چگونه در ص106 به تحول فکری و معنوی می رسد؟" ادم هایی که جهل شان آن هارا نه فقط از فهم هستی و انسان ناتوان کرده که از مصائب بزرگی مثل فقر,بیماری و مرگ هم ناتوان می کند" آن هم در صفحات پایانی و با حجم کم؟

براستی این تحول عظیم چگونه رخ می دهد؟


لئوناردو بیشاب در کتاب درسهایی درباره ی داستان نویسی می گوید" برای تحول هر شخصیتی باید امکانات وجود داشته باشد.به خود آمدن ؛ به فکر فرو رفتن؛ دنبال راه حل گشتن و به نتیجه رسیدن . "

به عبارت خلاصه پس زمینه لازم فکری و زمانی مستلزم تحول است .آیا این پس زمینه برای تحول شخصیت های این اثر فراهم شده است ؟

آنچه که در قسمت پیرنگ باید به آن اشاره شود  وجود تصادف در امر گره گشایی و انتهایی داستان است.که به اختصارگفته می شود.

                    

2) تلفن زدن مهتاب درست زمانی که راوی می خواسته با او تماس بگیردو شماره ای از او نداشته .و جالب سخنان منسجم مهتاب که یونس را ازاشتباه در می آورد.براستی مهتاب چرا در اولین تلفن راز مرگ پارسا را افشا نمی کند؟ ایا این تعلیق کاذب محسوب نمی شود؟

براستی این کتاب بازگو کننده ی مسئله ی چه کسی ست ؟ مهرداد؛ که داستان با او شروع می شود و بیماری همسرش؟ ویا نه مرگ پارسا و علت خودکشی او؟ و یا نه تنها مشکل سرگشتگی راوی ست ؟ گرچه که گاه به نظر می رسد داستان دارای محور های متعدد است ولی چون تمام این محور ها از دیدگاه یک فرد بازگو می شود و به نوعی در هم تنیده شده ؛ نمی توان گفت که جدا از هم هستند .گرچه به اعتقاد نگارنده , هر یک احتیاج به پرداخت بیشتری دارد.به عبارت دیگرکتاب می تواند و جای آن را دارد که فربه تر شود.

 

نثر و اسم اثر


وجود گفتار نوشتاری در کنار محاوره ای و یک دست نبودن نثر , از نویسنده ای چون مصطفی مستور کمی دور از ذهن است.

ص24 کلمات " آن, مهربان, می کنند, یک , دارند, در مقابل کلمات" نمی آد, زجر اوره, می شه, می شن" از چه روست؟

ص56 ایمان دارید . نمی تونم . یک .رو .در یک دیالوگ

در ص83 ماجرای زنی را می شنویم که به علت ترک شوهر و نگه داری از سه بچه به کارخلاف رو آورده . زنی که به این گونه صحبت می کند .(محاوره ای و شکسته)  " اون نسناس گمون م هیچی نشنیده باشه. خیلی هارو می شناسم که هیچی از خدا نشنیده ند"

چنین زنی چرا باید در انتها با نثر نوشتاری  بگوید " از طرف من روی ماه خداوند را ببوس"

ایا این جمله ای نیست که نویسنده در دهان شخصیت گذاشته است تا نام اثرش را موجه گرداند؟براستی راه دیگری برای عنوان کردن نام اثر وجود ندارد؟ و اصلا چه الزامی برای توجیه نام کتابی در درون متن است ؟     

  

منابع
1
2

هیچ وسیله ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسه ای امکان پذیر نیست. در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد می کنیم. مانند هنرپیشه ای که بدون تمرین وارد صحنه شود. اما اگر اولین تمرین زندگی، خود زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی می توان قائل شد؟ اینست که زندگی همیشه به یک " طرح " شباهت دارد. اما حتی طرح هم کلمه ی درستی نیست، زیرا طرح همیشه زمینه سازی برای آماده کردن یک تصویر است، اما طرحی که زندگی ماست طرح هیچ چیز نیست، طرحی بدون تصویر است !
 توما این ضرب المثل آلمانی را با خودش زمزمه میکرد : یک بار حساب نیست  ، یکبار چون هیچ است . فقط یکبار زندگی کردن مانند هرگز زندگی نکردن است..

بار هستی | میلان کوندرا | مترجم : پرویز همایون پور..