دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳۵۸ مطلب با موضوع «جست و جو در کتاب‌ها» ثبت شده است


مراجع قدرت سیاسی همواره در تلاشند تا توجه ما را از امری بدیهی منحرف سازند . درون مکانیسم انتخاباتی، تناقضی میان انتخاب سیاسی که رای تجلی آن است و نوعی کناره گیری مدنی وجود دارد. آیا این واقعیت نیست که انتخاب کننده، دقیقا همزمان با انداختن رای خود در صندوق، آن بخشی از قدرت سیاسی که به عنوان عضوی از جامعه شهروندان در اختیار دارد را بدون هیچگونه دستاوردی، جز وعده و عیدهایی که در طول مبارزات انتخاباتی به گوشش خورده است، به دیگری منتقل می کند ؟

نقش من در اینجا به عنوان « وکیل شر » شاید چندان جایز نباشد، با این وجود قبل از ادعای اجباری و جهان شمول بودن دموکراسی، که اکنون به وسواس فکری زمان بدل شده است، باید عمیقا دموکراسی و کارکرد آن را در کشورهای خویش مورد بررسی قرار دهیم.

این کاریکاتور دموکراسی که ما به مثابه مبلغین یک مذهب جدید می خواهیم به سراسر جهان گسترش دهیم، نه دموکراسی یونان بلکه سیستمی است که حتی رومی ها هم اگر آن را می شناختند، در استقرار آن در سرزمین هایشان درنگ نمی کردند. این دموکراسی که به واسطه هزاران شاخص اقتصادی و مالی، رنگ و روی خود را باخته است، بی تردید می توانست نظر اشرافیت زمین دار رم را نیز تغییر داده و آنان را به هواداران دوآتشه دموکراسی مبدل سازد .

شاید گرایشات عقیدتی من که شهره خاص و عام است، برخی از خوانندگان را نسبت به اعتقادات دموکراتیک من مظنون سازد. من از این نظر که سرانجام، ٢٥٠٠ سال پس از سقراط، افلاطون و ارسطو، جهانی به راستی دموکراتیک تحقق پذیرد، دفاع می کنم. این رویای یونانی یک جامعه موزون که در آن تمایزی میان اربابان و بردگان نباشد، آنچنان که جانهای ساده و بی ریا که هنوز هم به کمال معتقدند، آن را درسر می پروانند.

برخی خواهند گفت : در دموکراسی های غربی حق رای همگانی است، نه در انحصار ثروتمندان و یا نژادهای خاص. رای شهروندان غنی و یا روشن پوست در صندوق همانقدر به حساب می آید که رای شهروند فقیر و یا تیره پوست.

با دل بستن به چنین ظواهری است که ما به اوج دموکراسی می رسیم. حتی به بهای دلسرد ساختن این هواداران پرشور، باید بگویم که این چشم انداز فریبنده دربرابر واقعیات عریان جهان رنگ می بازد و ما سرانجام خواه ناخواه، باز در دام قدرتی خودکامه خواهیم افتاد که در لوای زیباترین زیورهای دموکراسی پنهان است.

بدین ترتیب حق رای در عین آن که بیان یک اراده سیاسی است، عملی مبتنی بر چشم پوشی از همان اراده نیز هست، چراکه انتخاب کننده آن را به یک کاندیدا تفویض می کند. عمل رای دادن، لااقل برای بخشی از مردم، شکلی از چشم پوشی موقت از یک عمل سیاسی فردی است که تا انتخابات آینده به نوعی بایگانی می شود، یعنی تا زمانی که مکانیسم های واگذاری قدرت به نقطه آغاز برمی گردند تا بار دیگر به همان شیوه کار خویش را ازسر گیرند.

این چشم پوشی می تواند نخستین گام از روندی باشد که غالبا به رغم امیدهای واهی انتخاب کنندگان، به اقلیت منتخب اجازه می دهد تا اهدافی را دنبال کنند که مطلقا دموکراتیک نبوده و حتی گاه تخطی کامل از قانون باشند. قاعدتا هرگز کسی عالمانه و عامدانه افراد فاسد را به نمایندگی مجلس انتخاب نمی کند، حتی اگر تجربه ی تلخ به ما نشان می دهد که مسندهای بالای قدرت، در سطح ملی و بین المللی، توسط جانیانی از این دست و یا نمایندگان آنان اشغال شده اند. حتی مطالعه میکروسکوپی آراء مردم هرگز نمی تواند علائم افشاگر روابط میان دولت ها و گروه های اقتصادی که اعمال بزهکارانه آنان تا مرز جنگ پیش رفته و جهان ما را مستقیما به سوی فاجعه می راند، را آشکار سازد.

تجربه نشان می دهد که دموکراسی بدون دموکراسی اقتصادی و فرهنگی مفهومی ندارد. نظریه دموکراسی اقتصادی اکنون دیگر از دور خارج شده و در زباله دان فرمول های کهنه جا گرفته و جای خود را به اقتصاد پیروزمند و وقیح مبتنی بربازار داده است و نظریه دموکراسی فرهنگی نیز جای خود را به نظریه دیگری داده است و آن ترویج انبوه و صنعتی فرهنگ ها و با به اصطلاح « melting pot » است که تنها به این کار می آید که سیطره یکی از این فرهنگ ها برسایرین را پنهان سازد.

تصور ما آن است که در حال پیشرفت هستیم، حال آن که در واقع سیر قهقرایی را طی می کنیم. اگر ما همچنان در شناسایی دموکراسی براساس نهادهایی که به نام حزب، پارلمان، دولت دارند پافشاری کنیم، بی آنکه به کاربرد این نهادها از آرائی که آنان را به قدرت رسانده اند بپردازیم، بحث از دموکراسی بیش از پیش پوچ و بی معنا خواهد بود. حال دموکراسی اگر خود را به نقد نکشد، محکوم به فناست.

از این گفتار نتیجه نگیرید که من اساسا مخالف احزاب هستم؛ بلکه من خود در بطن یک حزب مبارزه می کنم. یا آن را دلیلی بر نفرت من از مجلس نمایندگان ندانید؛ بلکه من به آنان ارج می نهم اگر بیش از حرف به عمل بپردازند. یا باز تصور نکنید که من دستورالعملی جادویی اختراع کرده ام که طبق آن مردم می توانند بدون دولت، به سعادت برسند. من تنها از قبول این امر سرباز می زنم که الگوهای دموکراتیک ناقص و ناموزون کنونی تنها شیوه حکومت و تنها شکل ممکن فرمانبری از حکومت است.

توصیف اینچنینی من از آنان تنها بدین دلیل است که نمی توانم تعریفی دیگر از آنان بدهم. یک دموکراسی حقیقی که مانند آفتاب همه خلق ها را در نور خود غرق سازد، باید کار خود را از ابتدا و از هرآنچه که ما در دسترس خود داریم آغاز کند، یعنی کشوری که در آن زاده شده ایم، جامعه ای که در آن زندگی می کنیم، خیابانی که در آن منزل گزیده ایم.

اگر این شرط اساسی رعایت نشود - که رعایت نمی شود - همه استدلالات پیشین، یعنی بنیاد تئوریک و کارکرد تجربی سیستم، آلوده خواهد شد. تصفیه آب رودخانه ای که از شهر عبور می کند، کار بیهوده ای است اگر آب از سرچشمه آلوده باشد.

از آغاز بشریت، قدرت مبحث اساسی همه تشکیلات انسانی بوده است و مساله مبرم ما عبارتست از شناسایی کسی که قدرت را در اختیار دارد و این که آن را از چه راهی به دست آورده است، از آن چه استفاده ای می کند، چه شیوه هایی به کار می برد و چه اهدافی درسر می پروراند.

اگر دموکراسی واقعا حکومت مردم، به دست مردم و برای مردم بود، دیگر جای بحثی نبود. اما ما کجا و این ایده آل کجا.

ادعای این که در جهان امروز همه چیز رو به بهبود و پیشرفت است، تنها از یک ذهن گستاخ و وقیح برمی آید. غالبا گفته می شود که دموکراسی از سایر سیستم های سیاسی کم ضررتر است و کسی را هم باکی نیست که پذیرش تسلیم آمیز الگویی که تنها به « کم ضررترین » بودن قانع است، می تواند به سدی در تکاپوی سیستمی که واقعا « بهتر » است بدل گردد.

قدرت دموکراتیک، طبیعتا همواره جنبه موقت دارد و به ثبات انتخابات، به تحول ایدئولوژی ها و به منافع طبقاتی وابسته است و مانند شاخصی، تغییر و تحولات اراده سیاسی جامعه را به ضبط می رساند. اما امروزه ما دائما شاهد دگرگونی های سیاسی به ظاهر رادیکالی هستیم که به تغییر دولت می انجامند؛ اما هیچ گونه تحول اجتماعی، اقتصادی و یا فرهنگی بنیادی که در خور نتایج انتخابات باشد، به دنبال ندارند.

در واقع صحبت ازدولت « سوسیالیست »، یا « سوسیال دموکرات » و یا باز « محافظه کار » و یا « لیبرال » و به آنان نام « قدرت » دادن، چیزی جز یک عمل زیبا سازی ارزان بها نیست. یعنی تظاهر به نام گذاری چیزی که در واقع امر در جایی که به ما نشان می دهند قرار ندارد. چراکه قدرت واقعی، در جای دیگریست و آن همانا قدرت اقتصادی است. قدرتی که مرزهای آن را می توان به طور ضمنی مشاهده نمود، اما به محض آن که بخواهیم به آن نزدیک شویم از ما فاصله می گیرد و اگر به خود جرئت دهیم با تدوین قوانینی عام المنفعه تسلط آن را محدود سازیم، به ضد حمله دست خواهد زد.

به عبارت روشن تر هدف مردم از انتخابات دولت های خود، آن نیست که آنان مردم را به بازار « هدیه دهند »، اما بازار، دولت ها را ملزم می سازد تا مردم خود را به وی « هدیه دهند ». در عصر جهانی سازی لیبرالی، بازار ابزار تمام و کمال تنها قدرت، به معنای واقعی کلمه، یعنی قدرت اقتصادی و مالی است و این قدرت مطلقا دموکراتیک نیست، چراکه از جانب مردم انتخاب نشده، توسط مردم اداره نمی شود و به ویژه هدف آن سعادت مردم نیست..


+بخشی از یک مقاله - ژوزه ساراماگو - بینایی



http://s7.picofile.com/file/8239542026/42.jpg


http://s7.picofile.com/file/8239540500/1445799671597.jpg


+پندار خدا - ریچارد داوکینز..



اما سرورم روزگار بدی است .حکام و امرا فاجر و ستمکارند علما به کار خود مشغولند و چیزی که ندارند درد دین است ، این توده ستمکش که بخواهند و نخواهند و بدانند و ندانند ، نه دنیا دارند و نه دین!
گویی برای آن آفریده شده اند تا شب و روز جان بکنند و این زندگی دوزخی را تحمل کنند، تا برای مشتی پست تر از چارپایان که خود را سایه خدا و جانشین مصطفی می دانند ، زندگی پر تجمل بهشت گونه ای فراهم سازند!
روزی نیست که شاهد قتل و تجاوز نباشیم . سرورم! پس تکلیف ما چیست؟ آنان که اهل علم و معرفت اند،البته نه به ادعا بلکه واقعا فهمی از دین و شریعت داشته،بویی از باطن و حقیقت برده باشند،در شرایط کنونی جامعه سه راه بیشتر ندارند:
یا باید به خدمت این ناکسان در آیند؛
یا گوشه گیرند و کاری به کار کسی نداشته باشند؛
یا آن که به وظیفه عمل کنند و به فکر دنیا و دین مردم باشند،همین طبقه عظیم زحمت کش و مظلوم!
سرورم من راه سوم را برگزیده ام .از نتایج و عواقب آن هم تا حدودی آگاهم .چنان که می فرمایید غریب و بی کس هم هستم !
اما چه پناهی بهتر از خدا ؟و چه تکیه گاهی استوار تر از حقیقت؟ مرا باکی نیست!
اینان کوچکتر از آنند که به شمار آیند . علی بی ابی طالب کرم الله وجهه ،روزی از ابن عباس پرسید:
- این پای افراز که پارگیش را می دوزم چند می ارزد؟
ابن عباس گفت: هیچ!
علی گفت: فرمانروایی بر شما از این هم کم بهاتر است.
سرورم این بهای خلافت و امارت علی است ،تا چه رسد به حکومت این فاسدها.اینها و حکومتشان نه تنها پشیزی نمی ارزند، بلکه اسباب ننگ هم هستند.انسان را آلوده می کنند. وقت خود را خراب نکنیم ! اینان کیند؟
-چه می گویی شهاب الدین ؟ به هر حال دنیا در دست اینها ست . اینها خود را مالک جان و مال و صاحب اختیار مرگ و زندگی مردم می دانند.همانند نمرود بر این باورند که  آنان اند که یکی را می کشند و به دیگری اجازه زنده ماندن می دهند.
چرا کار از دستشان بر نمی آید؟اینان مثل آب خوردن آدم می کشند ،این دارزدن ها و گردن زدن ها علنی بیشتر برای آن است که مردم بدانند که با که طرفند...

+قلندر و قلعه  | یحیی یثربی

هاکلبری فین داستان نوجوانی است که از پدری الکلی متولد می‌شود. او  به دنبال دعوا با پدرش از خانه فرار می‌کند و در راه این فرار با برده سیاه پوستی به نام جیم آشنا می‌شود. آنها با کلکی که می‌سازند رودخانه می‌سی‌سی‌پی را طی می‌کنند. این کتاب به حوادثی که بر این دو رخ می‌دهد می‌پردازد. ارنست همینگوی درباره این کتاب نوشته است:

 "ماجراهای هاکلبری فین بهترین کتابی است که تا به حال داشته‎ایم. تمام داستان‌های آمریکایی از آن بیرون آمده‎اند. چیزی پیش از آن نبوده است."

او همچنین در مورد مارک تواین میگوید :
«ادبیات آمریکا با او شروع شده. پیش از او چیزی نبود، پس از او هم چیزی نیست.»

تم اصلی این داستان کشمکش های وجدانی و اخلاقی هاکلبرفین با خودش است و این که چگونه این کشمکش ها در طول داستان هاک را تغییر می دهد.

هاک در همه زندگیش آموخته که سیاهان پست و انسان هایی درجه دوم هستند و مطابق با همین ایده هم باید با آنها رفتار کرد. داستان "ماجراهای هاکلبری فین" هم روی نبرد هاک با این فکر متمرکز است و این که هاک تصمیم می گیرد که دیگر این چنین فکر نکند. در پایان داستان او به قدر کافی قوی شده تا تقریبا همه ایده های نژادپرستانه را از سرش بیرون کند.

بر اساس فکری که در ابتدا هاک دارد، آزاد کردن جیم از بردگی از نظر اخلاقی صحیح نیست. چرا که هاک در همه زندگی یاد گرفته که اگر کسی برده ای را از بردگی آزاد کند به جهنم می رود.

هاک حالا باید براساس احساس شخصی خودش تصمیم بگیرد نه بر اساس آن چیزی که جامعه به او یاد داده است. در پایان هاک تصمیم درست را می گیرد و هرکاری را هم برای انجام تصمیمش انجام می دهد.

هاک که در همه زندگی هرگز دوستی حقیقی را تجربه نکرده، دوست واقعیش را در جیم کشف می کند. او می آموزد که نژاد مهم نیست و این که جیم همه کاری برای او انجام می دهد. در ابتدا هاک نسبت به جیم احساس فضیلت و برتری دارد و شوخی هایی با او می کند. اما به این باور می رسد که جیم هم احساس دارد. سپس به تدریج به این نتیجه می رسد که با وجود این که رنگ پوستشان با هم متفاوت است اما شباهت های زیادی به هم دارند.

به این ترتیب هاکلبری فین با آن چه که در همه عمر آموخته می جنگد و رفتار درستی که باید با سیاهان داشته باشد را می آموزد و تا آن جا پیش می رود که تمام قیدها را برای دوستی با جیم کنار می گذارد و بین آن دو دوستی واقعی شکل می گیرد. ماجراهای هاکلبری فین یک داستان بزگ و بدون تاریخ و زمان است..

ماجراهای هاکلبری فین  از چند چیز ملموس مانند رودخانه برای اشاره به گستره‌ای متنوع از احساسات، عواطف و حتی کردارها بهره می‌گیرد. نماد غایی در ماجراهای هاکلبری فین، رودخانه‌ی می‌سی‌سی‌پی است. رودخانه‌ها بیشتر وقتها بر «خودِ زندگی» دلالت دارند و مظهر دگرگونی مدام جهان و کل کیهان‌اند

در این مورد، رودخانه به مثابه مکانیزمی در خدمت تکوین بلوغ هاک عمل کرده است. هاک و جیم خیلی زود پی می‌برند که رودخانه راه دستیابی هر دو آنها به سعادت است. آن دو کم‌کم احساس می‌کنند رابطه‌ای خاص میانشان وجود دارد؛ چیزی از جنس رابطه‌ی موجود میان دوستان ناهمگون.

آن ها متوجه می‌شوند که آرام‌آرام به یک‌دیگر تکیه می‌کنند تا آن‌جا که سرانجام هر یک برای بقای خود نیازمند دیگری خواهد بود.

رودخانه در تضاد با محدودیت‌ها و مسئولیت‌هایی که هاک در خشکی تجربه می‌کند، نماد آزادی است

«علاوه بر این، رودخانه محملی برای فرار از فرهنگ اجتماع است. رودخانه‌ی می‌سی‌سی‌پی در داستان‌های تام سایر و ماجراهای هاکلبری فین به عنوان چیزی استفاده می‌شود که در مسیر ویژه‌ی خود روان است و به دور از تمدن جریان دارد

نماد برجسته‌ی دیگر در رمان ماجراهای هاکلبری فین، خشکی است. خشکی جایی است که همه‌ی اتفاق‌های ناگوار می‌افتد. هر چیزی که حتی ارتباطی مبهم با خشکی دارد، آغازگر خطر یا نیرنگ‌های پنهانی است که هر لحظه ممکن است هاک و جیم را درگیر کند. برای نمونه، در جزیره‌ی جکسون است که هاک و جیم نخستین بار با مشکل روبه‌رو می‌شوند.
«موضوعی که در نظر هاک یک شوخی سرگرم‌کننده است، جیم را به آستانه‌ی مرگ می‌کشاند.

هاک مار مرده‌ای را در رختخواب جیم می‌گذارد اما فراموش کرده که جفت مار مرده همیشه به دنبالش خواهد آمد. جیم چهار شبانه‌روز در بستر می‌افتد تا سرانجام بهبودی‌اش را بازمی‌یابد

معلوم است که هاک زندگی روی رودخانه را به زندگی در خشکی ترجیح می‌دهد. با توجه به این‌که هاک در خشکی شاهد کشته شدن دوستش باک است، پیوند این اتفاق با خشکی و ترجیح زندگی روی رودخانه را می‌شود درک کرد. اتفاق دردسرساز دیگر، زمانی در اطراف خشکی رخ می‌دهد که هاک پیشنهاد می‌دهد سوار قایقی رها شده و شکسته شوند. در میان این دو، هاک شجاعت و جسارت بیشتری دارد، اما جیم که بافکرتر و محتاط‌تر است تردید می‌کند.

هاک به هر ترتیب جیم را روی قایق می‌کشاند. روی قایق، آنها به گروهی دزد برمی‌خورند که دارند یکی از افرادشان را غرق می‌کنند. وقتی هاک و جیم به کلک‌شان برمی‌گردند متوجه می‌شوند طنابش جدا شده و قایق در پایین‌دست رود شناور است. بعد از همه‌ی این‌ها تصمیم می‌گیرند کرجی دزدها را بدزدند. از هم جدا می‌شوند و مدتی کوتاه یکدیگر را گم می‌کنند. وقتی همدیگر را پیدا می‌کنند و دوباره با هم‌اند، می‌بینند یک قایق بخار پرقدرت، کلک سست و ضعیف‌شان را داغان و روی زمین پهن کرده است.

«همه‌ی اتفاق‌های وحشتناکی که در این قصه‌ی جالب ـ که درباره‌ی ورود یک پسربچه به دوران بزرگسالی است ـ رخ می‌دهد، از خشکی سرچشمه می‌گیرد.

بعد از چندین ماجرای دردناک دیگر، هر کسی به‌سادگی می‌فهمد چرا خشکی جایی چنین شرارتبار و نامعقول برای زندگی هاک و جیم است.

در نهایت می‌توان دید که مارک تواین برای بیان عواطف در رمان کلاسیک ماجراهای هاکلبری فین، نمادهای متفاوتی به کار می‌گیرد. هرچند نویسندگان پرشمار دیگری در رمان‌هایشان از سمبولیسم بهره می‌گیرند اما سمبولیسم تواین به لحاظ دراماتیک شاخص است..


هاکلبری فین | مارک تواین | ابراهیم گلستان


یرخی از مسائل فلسفه قرن هاست ذهن فیلسوفان و علاقه مندان فلسفه را به خود مشغول داشته اند و گرچه درباره ی آن ها بحث های بسیار درگرفته و حتی کتاب های فراوان نوشته شده، هنوز مسائلی حل شده و فیصله یافته محسوب نمی شوند.

در این کتاب 101 مسئله فلسفی از این گونه مسائل، با زبانی ساده و در قالبی داستان گونه مطرح شده اند.

«صد و یک؟!»خواننده ممکن است با تعجب بگوید « فکر نمی کردم این قدر مسئله فلسفی وجود داشته باشد!»

آخر، برتراند راسل در اثر برجسته اش "مسائل فلسفه (1912 و 1980 )" ظاهراً فقط از ده دوازده مسئله آگاه بود که اغلب این مسائل هم در مورد گونه های معرفت بوده اند.

در خلال صفحات تمام مسائل مطرح فلسفه، حتی بعضی که مطرح نیستند، آورده شده است. بحث ها خلاصه، اما در جای خود روشنگرند و در آنها از شیوه ی «داستان روایی» استفاده شده استـ که تنها برای شاداب کردن بحث نیست.

اصطلاحات تخصصی که بسیار محبوب دانشگاهیان است کنار گذاشته شده اما هیچ کدام از مسائل و ایده ها چنین نشده اند.

اما پیش از اینکه ما خود برای حل این مسائل بکوشیم ، از راسل (کتاب مسائل فلسفه ص 194 ) قطعه ای درباره مسائل فلسفی بطور عام نقل کنیم:

فلسفه با اینکه قادر نیست با یقین و قطعیت به شکوک و تردیداتی که خود مطرح ساخته است پاسخ بدهد لیکن طرق ممکنه ی متعدده ای را القاء می نماید که فکر ما را توسعه داده و آن را از قید و سلطه ی عادت جباره رهایی می بخشد.

پس هر چند حس یقین و قطعیت ما را درباره ی حقایق امور کاهش می دهد اما بر علم به شقوق ممکنه ی ماهیات آنها می افزاید و آن جزمیت قرین به کبر و نخوت را که مخصوص کسانی است که هرگز به قلمرو شک آزادگر قدم ننهاده اند زایل می سازد و حس اعجاز و دهشت ما را به وسیله ی ارائه ی جنبه ی نا مأنوس اشیاء و امور مأنوس زنده و باقی نگه می دارد.


همانطور که در بیان راسل دیدیم، پاسخ ها کمتر از پرسش ها اهمیت دارند.

بهترین طریق استفاده خواندن آن همچون گشت و گذاری فلسفی است، که در آن با بسیاری چیزها برای دیدن، توجه، اما هنوز نه تحقیق کامل مواجه می شویم ، که هرچه کمتر باید بر آن ها متوقف شد. با این رویکرد، مانند بهترین سفرها، به محض اتمام آن در می یابید که چندان زیادتر از هنگامی که اغاز کرده اید، نمی دانید !

در واقع ممکن است به نسبت کمتر بدانید اما در پایان، چیز های جدید ی خواهید دانست که نمی دانید..


101 مسئله ی فلسفی | مارتین کوهن | ترجمه ی امیر غلامی


خاطرات خانه ی اموات بیشتر از هرچیزی من را یاد فیلم رستگاری در شاوشنگ انداخت با این تفاوت که داستان فراری در کار نبود...داستایوسکی در تشریح و روانکاوی ذهن و شخصیت ها استاد است و این نکته در این کتاب هم مانند تمامی آثارش مشهودست..

درباره شدت اثری که مطالعه این کتاب در خواننده برجای می گذارد ذکر همین یک موضوع بس که مطالعه آن حتی تزار روس ( یعنی همان جلادی که موسس خانه اموات بود  ) را هم به گریه انداخت . کتابی که آن قدر ژرف ست که گاهی فراموش می کنی ، چیزی که می خوانی حکایت نکبت و بدبختی و فروشدن انسان ها به منجلابی عمیق و بی سرانجام است .

داستایوسکی خود، پس از بازگشت از زندان چهار ساله، دیگر امیدی به بشر نداشت. دیگر آن مرد شاد و مبارز نبود. به گفته ی خود، در عرض چهار سال زنده به گور شده بود. مرگ اجباری چنان او را فلج کرده بود، که برای رهایی و گریز از درد غم، گاهی جز می خواری و قمار، راهی نمی یافت.

مرد تیره روزی شده بود. زندگیش بیشتر به یک حریق مدهش شبیه بود. حریقی که به تدریج جوهر وجودش را به خاکستر تبدیل کرد...


http://ketabnak.com/images/covers/7380_6_untitled.JPG


1

با گذر ایام، متوجه شدم که در زندگی چیزی وجود دارد که تحملش خیلی سخت تر از تحمل عدم آزادی و یا انجام اعمال شاقه است و آن عدم امکان تنها بودن است، حتی برای یک لحظه.

اطمینان کامل دارم هر مقصری این امر را احساس می کند و از آن رنج می برد گو این که علت ناراحتی و رنج خود را نمی داند.


2

من گاهی فکر کرده ام که بهترین راه خرد و متلاشی کردن انسان به طور کامل، این است که کاری کاملاً پوچ و بی فایده به او واگذار کنیم.

اگرچه کاری که زندانی انجام می دهد برای خود بی فایده و خسته کننده است، نفس کار بی مقصد و بی فایده نیست. او آجر می سازد، در مزارع کار می کند، خانه بنا می کند و غیره. حتی گاهی به کار خود دلبستگی نشان می دهد و می کوشد آن را بهتر و سریع تر از رفقای خود به انجام رساند.

ولی اگر او محکوم شود که آب را از ظرفی توی ظرف دیگر بریزد و سپس باز از آن ظرف در ظرف دیگر بریزد و یا این که شن را در هاون بکوبد و یا یک مقدار خاک به عقب و جلو ببرد، من یقین دارم در این صورت یا او در عرض چند روز انتحار خواهد کرد و یا این که یکی از رفقای خود راخواهد کشت تا فوراً از این ننگ و زبونی نجات یابد.


3

چرا مجرمینی که جنایت های مشابهی مرتکب گشته اند به طور یکسان مجازات می شوند؟


4
انسان مخلوقی است که میتواند خود را با همه چیز عادت بدهد، و من گمان می کنم این قدرت معتاد شدن به محیط خود، یکی از بزرگترین احسان هایی است که طبیعت به فرزندانش می کند.


5

نه محبوسیت و نه مجازات اعمال شاقه،هیچ کدام قادر نیست زندانی را به یک مرد بهتر و سودمندتر مبدل کند، با آن که این ها وسائلی برای مجازات او و حمایت جامعه از شر او انگاشته می شود، در حقیقت این مجازات ها در قلب زندانی یک احساس نفرت شدید و یک تشنگی فوق العاده برای تفریحات ممنوعه و یک تهور و بی باکی باور   نکردنی ایجاد می کند..


6

هیچ یک از مقصرین انجام اعمال شاقه را کار و شغل حساب نمی کند. برای او اعمال شاقه وظیفه ی نفرت انگیزی است که اجبارا بایستی انجام داده شود و به مجرد این که این شغل به پایان رسید و یا کار ساعات مقرر را انجام داد، به زندان مراجعت کرده قسمت اعظم ساعات فراغت خود را صرف انجام دادن کاری سودمندتر از کار اجباری دولت می کند هیچ کس نمی تواند بدون کار زندگی کند و زندانی مقصر، کمتر از همه از عهده ی چنین عملی برتواند آمد. این یک ضرب المثل قدیمی است 

"که شیطان برای دست های کاهل کار پیدا می کند"


7

این گفته شاید در هیچ مورد صادق تر از مورد زندانیان نباشد و زندان هم محلی است که قسمت  اعظم ساکنینش هنوز دوران آغاز عمر را طی نکرده و مالامال از حیات و قوت ند. و به همین جهت برای آزاد کردن این نیروهای محصور در یک جا، احتیاج به مفری هست.

اگر به آن ها کاری جذاب تر و جالب تر از کارهای روزانه شان داده نشود دیگر چه مفری باقی خواهد ماند مگر اینکه مرتکب پست ترین جنایت ها شوند؟


خاطرات خانه ی اموات | داستایوسکی | مهداد مهرین


پدر و مادر، فرزندانشان را میبینند، روحشان را؟ هرگز .

روح امیلی به اندازه ی یک قطره ی شبنم است، قلمرو او، قلمرو ریزترین جزئیات است. از خلال شیشه ی رنگین بال های یک سنجاقک آسمان را به تماشا می نشیند و به زنگوله های یک گل موگه صومعه ای برای خود میسازد، ستاره های آسمان در آتشدان شومینه اش فرو می افتند، تختخواب پوشیده از برف و میزش از چوب گیلاس است.

اتاقش سادگی شاهانه ی سلول یک راهب را دارد و چون زیبایی اش را به رخ نمیکشد، زیباترست.


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی


در شش سالگی بینی مان را به شیشه ی واقعیت می چسبانیم ، اما فقط برخی از جزئیات را میبینیم ، چون نفسمان شیشه را بسیار بخارآلود کرده..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی



ادوارد عرق ریزان ، با چشم های از حدقه در آمده ، اسب را سرزنش میکند که تواضع و فروتنی نداشته است . امیلی با موهای پریشان ، به سمت جلاد میدود ، ادوارد شلاق را رها میکند و مات و مبهوت ، عقب عقب میرود..

خشم قدیسان ، هولناک تر از خشم شیطان است..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی


با گذر از کودکی دو چیز را از دست دادم، لذت گم کردن کفش‌هایم در گل و پابرهنه برگشتن به خانه، در حالیکه در آب به دنبال گل‌های سرخ آتشین می‌گشتم، و سرزنش‌های مادرم که بیشتر به دلیل نگرانی برای من و کمتر به سبب ناراحتی حقیقی‌اش بود ،

زیرا اگرچه اخم‌ها را در هم می‌کشید اما لبخند می‌زد..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی


{ انوع مغالطه - کاری از گروه نشر دانش گمانه }


اینکه یک گروه ایرانی  اینقدر  پرانرژی و فعال ، بدون هیچ چشمداشت  وحمایت مالی و بدون هیچ غرض و جهت گیری خاصی شروع به فعالیت های علمی و مبارزه با خرافات و چرندیات ، زیرنویس و دوبله ی کلیپ های علمی و... کرده واقعا فوق العادست..با دیدن هرکدوم از کلیپ های این گروه میتونید در عرض چند دقیقه چیزهای زیادی یاد بگیرید که با زبان ساده ای هم مطرح شدند که برای همه قابل فهمه..

متاسفانه سایتشون فیلتر کردند..ولی میتونید از طریق آپارات و تلگرام دنبالشون کنید..


کانال گمانه در آپارات


تلگرام : @gomaneh



خیلی از مردم وقتی ببینند چیزی دارند که مورد علاقه ی فرد دیگری ست ، آن چیز ناگهان برایشان عزیز میشود ، چیزی که یک لحظه دیگر ممکن است آن را به دور بیندازند برایشان مهم و قیمتی میشود ،

زیرا یک نفر دیگر مشتاق داشتن آن است و میخواهد از آن استفاده کند..



+قطار به موقع رسید | هاینریش بل | ترجمه ی کیکاووس جهانداری



آخ هیچ دلم نمی خواهد زن باشم ، هی منتظر باش..منتظر باش..منتظر باش .



+قطار به موقع رسید | هاینریش بل | ترجمه ی کیکاووس جهانداری



 این عجیب است . دردناک است . کاش در نقطه ای زنی بود که به یاد من می افتاد!

حتی اگر این زن بدبخت و دل شکسته باشد . خدا یار دل شکستگان است . زندگی بدبختی است ، زندگی خود درد است. چه خوب می شد که کسی ، زنی بود که به یاد من می افتاد و بعد از مرگ دنبالم گریه می کرد..

اگر چنین کسی بود به دنبال خودم می کشیدمش .با همان اشک هایش به دنبال خودم می کشیدمش.لازم نبود تا قیام قیامت چشم به راه من بماند.دختری در کار نیست !

عجیب است.هیچ دختری نیست که من بوسیده باشمش ..



+قطار به موقع رسید | هاینریش بل | ترجمه ی کیکاووس جهانداری

 


تنها اثری که از هانریش بل خوانده بودم " عقاید یک دلقک " بود . باید بگوم آنقدر خوب بود  که با پیدا کردن یک کتاب جدید و دیدن اسم بل مشتاق به خواندن این یکی هم شوم .   "قطار به موقع رسید "  حتی به عنوان اولین رمان کوتاه این نویسنده ی برنده ی جایزه ی نوبل به هیچ وجه شما را ناامید نمیکند..

قطار به موقع رسید، رمانی بی خاصیت و بی تاثیر نیست ، از کتاب هایی نیست که خواندن و نخواندنشان در پایان تفاوتی نکند ، البته اگر واقعا متوجه باشید چه اتفاقی دارد می افتد. تمام این کتاب داستان لحظات و ثانیه هایی است که از دست می دهیم.. داستان عمری است که می گذرد و می رود..


جنگ و نا امیدی حاصل از آن موضوع اصلی این کتاب است..جنگ ها در شروع معمولا با  احساس غرور و افتخار در میان عامه ی مردم شروع میشود ، اما پس از مدتی از این احساسات چیزی جز ناکامی و بدبختی ، نا امیدی و ترس و سرخوردگی باقی نمیماند..مردمانی که نه در آغاز و نه در پایان جنگ هیچ نقشی ندارند..


این رمان ، شرح انسانهای به پوچی رسیده ایست که برخی از آنها دچار وسعت روح شده اند و با تردیدی خاص به دنبال انسانیت و واقعیت های انسانی هستند. و اولین واقعیتی که کشف کرده اند، واقعیت مرگ است و آنچنان ناگهانی به آن رسیده اند که دچار ترس و توهم از بروز آن شده اند و با حالت استیصال در انتظار آن هستند و این واقعیت نیز علیرغم میلشان به عجیب ترین شکلی آنها را در خود می گیرد و با خود می برد.



" نمی خواهم بمیرم ، نمی خواهم بمیرم ، ولی این وحشتناک است که خواهم مرد..به زودی . "



http://www.cheshmeh.ir/wp-content/uploads/2015/09/%D9%82%D8%B7%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%88%D9%82%D8%B9-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-7.jpg



به زودی . به زودی . به زودی . به زودی . این به زودی کی خواهد بود ؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی . به زودی ممکن است یک ثانیه دیگر باشد . به زودی می تواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمه ای است هراس انگیز . این به زودی آینده را در هم می فشارد ، آن را کوچک می کند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود . هر چه هست دودلی و تزلزل مطلق خواهد بود . به زودی هیچ نیست و به زودی چه بسا چیزهایی است . به زودی همه چیز است . به زودی مرگ است...


+قطار به موقع رسید | هاینریش بل | ترجمه ی کیکاووس جهانداری




یک انتقاد مهم نسبت به دفاع مبتنی بر اختیار آن است که بهترین حالت میتواند وحود شر اخلاقی را توجیه کند ، یعنی شری که مستقیما حاصل کردار آدمی است .


میان اختیارمندی و وجود شرور طبیعی مانند زمین لرزه ، بیماری ، فوران آتشفشان ها و نظایر آنها ارتباط قابل درکی در کار نیست  ، مگر اینکه آنها را حاصل خیانت آدم و حوا به اعتماد خداوند بدانیم !

بر وفق آموزه ی هبوط ، هر قسم شری که در عالم هست تقصیرش بر گردن آدمی ست . با این حال ، این نظریه تنها مقبول کسانی ست که پیشاپیش به وجود خدای دین یهود و دین مسیح ایمان دارند .

تبیین های باورپذیر دیگری هم در باب شر طبیعی به دست داده اند . یکی از آن ها این است که نظم در قوانین طبیعت فایده ی مجموعا کثیری دارد که بر سوانح و بلایای گاه به گاهی که این نظم موجب میشود میچربد .

اما این استدلال دست کم از دوجانب آسیب پذیر است .

اولا توضیح نمیدهد که چرا این امکان به فعل در نیامده است که خداوندی که قادر مطلق است قوانین طبیعی خلق کند که هیچ گاه در عمل به شر طبیعی منجر نشوند .

یک جواب احتمالی این است که حتی خداوند هم مقید به قوانین طبیعت ست . ولی این قول حکایت از آن دارد که خداوند به راستی قادر مطلق نیست .


ثانیا این استدلال در توضیح این مسئله نیز ناکام میماند که چرا خداوند در عالم هستی تصرف نمیکند تا به دفعات یشتری معجزه انجام دهد { حداقل برای نجات کودکان ..}

اگر استدلال آورند که خداوند هرگز در جهان تصرف نمیکند یک وجه مهم ایمان خداباوران به پروردگارشان کسر میشود...



+الفبای فلسفه | نایجل واربرتون



اگر خداوند قادر مطلق باشد ، قاعدتا میتواند جهانی را پدید آورد که در آن هم اختیار باشد و هم در عین حال ، اثری از شر نباشد . واقعیت این است که تصور چنین جهانی چندان هم دشوار نیست .

هرچند اختیار مندی همواره باب این امکان را فرا روی ما میگشاید که به اعمالی از جنس شر دست بزنیم دلیلی وجود ندارد که این امکان لزوما روزی فعلیت پیدا کند .

منطقا ممکن است که شخصی واجد اختیار باشد ولی همواره اراده کند که از کردار توام با شر دوری بجوید .

آنهایی که دفاع مبتنی بر اختیار مجابشان کرده است احتمالا در جواب میگویند که این حالت ، اختیارمندی راستین نخواهد بود ..


+الفبای فلسفه | نایجل واربرتون



برهان نظم لزوما موید این رای نیست که طراح ( یا طراحان ) جهان قادر مطلق است . میتوان به طرزی موجه دلیل آورد که در جهان شماری " خطا در طراحی " وجود دارد .

به طور مثال ، چشم آدمی به نزدیک بینی و به آب مروارید در پیری گرایش دارد - که به سختی میشود باور کرد آفریده صانعی قادر مطلق باشد که میخواهد بهترین جهان ممکن را خلق کند . این مشاهدات چه بسا شماری از افراد را به جانب این تصور رهنمون شوند که طراح عالم هستی قادر مطلق نیست .


+الفبای فلسفه | نایجل واربرتون


برخی از روانشناسان اعتقاد دارند که میتوانیم هر تصمیم با انتخابی را که فرد آدمی صورت میدهد با ارجاع به نوعی وضعیت تعیین کننده مقدم بر آن که فرد دستخوش آن شده است تحلیل کنیم ، به طوری که ، هرچند ممکن است فرد احساس اختیار مندی کند ، عمل او را در واقع  ِ امر آنچه در گذشت روی داده مقدر و معین کرده است..


+الفبای فلسفه | نایجل واربرتون



اگر کتابی که میخوانم بدنم را آنچنان سرد کند که هیچ آتشی توان گرم کردنش را نداشته باشد ، آنگاه میفهمم که شعر است... اگر احساس کنم که راس سرم از جا کنده میشود ، باز هم در می یابم که شعر است .

تنها به این دو شیوه ، شعریت متن را در می یابم..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی




http://novler.com/Content/NovelImages/22412.jpg