دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳۵۸ مطلب با موضوع «جست و جو در کتاب‌ها» ثبت شده است


بعضی اوقات باید آدم ها را در موقعیتی که در آن بزرگ شده اند دید تا بتوان درکشان کرد ..


اتحادیه ابلهان  | جان کندی تول | مترجم: پیمان خاکسار



وقتی نابغه حقیقی در دنیا پیدا می‌شود ، می‌توانید او را از این نشانه بشناسید :

تمام ابلهان علیه‌اش متحد می‌شوند ! ( جانتن سویفت)


 کتاب اتحادیه ابلهان به ترجمه پیمان خاکسار


یک مامور مخفی دست و پا چلفتی که برای تنبیه به مستراح ایستگاه اتوبوس تبعید شده ، پیرمرد عاشق پیشه ای که فکر می کند همه پلیس ها کمونیستند ، یک پیرزن فقیر دایم الخمر ، رییس بی انگیزه کارخانه در حال ورشکستگی تولید شلوار و کارمندان و کارگرانی از او درب و داغانتر ، زنی که به سبک بیمارگونه و مسخره ای نظریات نوین روانشناسی را بلغور می کند و در حقیقت به هجو می کشد ، هات داگ فروش متقلبی که به عنوان ادای دین به سنت و تاریخ نیواورلینز بر تن فروشندگانش لباس فرم دزد دریایی می پوشاند : این ها و شخصیت های دیگری از این قبیل ، در ماجراهایی موازی قرار می گیرند و در نهایت مانند تکه هایی از یک پازل به هم می پیوندند تا اتحادیه ای از ابلهان را در جامع های که نمونه عصر حاضر است تشکیل دهند .

همچنین با کارها و حرفه ای بی معنی و دلقک گونه شان بر ادعای «ایگنیشس» قهرمان محوری رمان که جهان امروز را سیرکی متحرک می بیند صحه بگذارند . اما شخصیت اصلی اثر ، ایگنیشس است که سایه سنگین و هیولاوار او بر کل رمان اتحادیه ابلهان سنگینی می کند : ایگنیشس ، پسر چاق و تنبلِ سی و چندساله ، ساکن محله ای پست در نیواورلینز با مادر پیر و دایم الخمرش زندگی می کند و متخصص فرهنگ و هنر قرون وسطا است . او که معتقد است با فروپاشی نظام قرون وسطا ، خدایان هرج و مرج و جنون و بدسلیقگی مستولی شدند و انجیل مزورانه شان را روشنگری نام نهادند ، عجیب و غریب می پوشد ، رفتار می کند و حرف می زند و روزهایش را به تنظیم کیفرخواست تاریخی علیه جامعه و علیه قرن حاضر می گذراند : اثری که به گفته خودش از دریچه ای در وجودش به او الهام می شود و یک پژوهش فوق العاده در تاریخ تطبیقی است تا به انسانهای فرهیخته مسیر فاجعه باری را که بشر طی چهار قرن اخیر در پیش گرفته نشان دهد .

او آخرالزمانی شخصی دارد که در خیال خود ، در آن ، آدمها را به محاکمه و چهار میخ می کشد . ایگنیشس یک عاصی است و آرمان های خود را در تضاد با وضع موجود می بیند . بخش مهمی از طنز اثر ، برخاسته از همین تضاد است . در حقیقت می شود گفت موتور محرکه و در حقیقت جوهر اثر تضادی است که در کل رمان و رفتار و گفتار و حتی پوشش قهرمان های (و در واقع ضد قهرمان ها) اثر جاری است . قهرمان اصلی و دیگر آدم های اثر ، در هاله ای از طنز رفتار می کنند و حرف می زنند ؛ طنزی که گاه سیاه می شود و گاه سرخوشانه و ساده و گاه رنگ هجوی گزنده به خود می گیرد .

تقابل ایگنیشس با جامعه سیرک گونه اطرافش در قالب طنزی دلنشین ظاهر می شود ؛ طنزی که درونی و برخاسته از ذات و منطق اثر است . قهرمان اصلی و دیگر آدمهای کتاب اتحادیه ابلهان ، در هاله ای از طنز رفتار می کنند و حرف می زنند ؛ طنزی که گاه سیاه می شود و گاه سرخوشانه و ساده و گاه رنگ هجوی گزنده به خود می گیرد .

عصیان ایگنیشس از نوع عصیان هولدن در ناتوردشت نیست . او یک کمال گرا است که به دوره شکوه قرون وسطا دل بسته و در جهان امروز اثری از این شکوه و امیدی برای دستیابی به آن در آینده نمی بیند . این است که به قول خودش در انزوا و مراقبه میلتونی در صومعه شخصی خودش غرق شده و از اتاق متعفن خود حاضر نیست بیرون بیاید و تن به تعفن رویارویی با جامعه ای که آن را در حال فروپاشی می بیند ، بدهد . اینجا است که اولین جرقه های طنز اثر زده می شود .

این طنز در سایه تضاد میان لحن و نگاه آرمانخواهانه و پرطمطراق ایگنیشس که می خواهد دنیا را نجات دهد با نگاه تقدیرگرایانه اش که متاثر از آموزه های بوئتیوس فیلسوف قرون وسطایی و تعالیم او در کتاب تسلای فلسفه است رخ می دهد . او از سویی خود را در مقام منجی می بیند و از سوی دیگر گرفتار بی عملی ، انفعال ، بی تفاوتی ، بیکاری ، تنبلی و کثیفی است .

سویه دیگر این تضاد ، اندیشه بنیانی او است : قرون درخشان و اتوپیایی او (قرون وسطا) ، از تاریکترین دوره های حیات بشریت به شمار می آید . اما این پایان ماجرا نیست : ایگنیشس برای تامین خسارت تصادف اتومبیل مادرش مجبور می شود به قول خودش «به گونه ای شجاعانه» پای به اجتماع بگذارد : اینجا است که تضاد او با جامعه ای که از آن متنفر است در جای جای اثر متجلی می شود و طنز در موقعیت و کلام می آفریند .

این طنز در آمیزش با رفتارهای عجیب و کاریکاتوریستی شخصیت های دیگر رمان و تضادی که میان جایگاه اجتماعی و فردی آنها با رفتارشان وجود دارد کامل می شود . آنچه به طنز در رفتارهای ایگنیشس شدت می بخشد ، در درجه اول ادبیات خاص او است که پرطمطراق و مطنطن است و در تقابل با ادبیات محاورهای قرار دارد و خود به خود دارای بار کمیک است ، همچنین رفتارها و سخنان غریب و تضاد آلوده او است که موقعیت طنز می آفریند . او فلسفه بیروح طبقه متوسط را به دیده حقارت می نگرد ، از این رو آن را به هجو می کشد ، مسخره می کند ، به بازی می گیرد و آگاهانه دست به ویرانگری می زند :

« فکر کنم خوابم برد ، چون یادم می آید که توسط پلیسی که با نوک کفش بی ادبانه به دنده ایم سقلمه می زد بیدار شدم . فکر می کنم سیستم من نوعی مُشک ترشح می کند که برای اولیای امور دولتی بسیار خوشایند است . وگرنه چه کسی به خاطر انتظار معصومانه برای مادرش جلو یک فروشگاه دستگیر می شود ؟ جاسوسی چه کسی را می کنند و گزارش چه کسی را می دهند به خاطر برداشتن یک بچه گربه ولگرد بیچاره از جوی آب ؟ ظاهرا مثل یک زن خیابانگرد درشت اندام جماعت پلیس ها و بازرسان بهداشت را به خود جلب می کنم . بالاخره روزی دنیا مرا به عذری مضحک دستگیر خواهد کرد . در انتظار روزی نشسته ام که مرا کشان کشان به سیاهچالی با تهویه مطبوع ببرند تا زیر نور لامپ های فلورسنت و سقف های عایق صدا تاوان تمسخر تمام ارزش هایی را بدهم که سال ها در قلب های کوچک لاستیکیشان عزیز داشته اند . تمام قد از جا برخاستم - برای خودش نمایشی بود - و از بالا به دیده تحقیر پلیس بی ادب را نگاه کردم و او را با جمله ای در هم شکستم که خوشبختانه معنایش را متوجه نشد … » (ص282)
اگنیشس سر سوسیس فروش کلاه می گذارد نه به خاطر میل به زیاده طلبی بلکه از روی میل به تحقیر فروشنده . نقش رییس یک حزب ترقی خواه را برای مشتی دیوانه فاسد خوشگذران بازی می کند تا از این راه توانایی اش را به رخ دوستش (میرنا) بکشد و رویش را کم کند . تلویزیون و سینما دو وسیله ارتباط و پرورش افکار عمومی که به گفته ایگنیشس برنامه ها و فیلم های اهانت آمیز و مزخرف منتشر می کنند و منزجرش می کنند ، سرگرمی اویند و به تعبیر خودش دیدن عمق منجلاب حالش را بهتر می کنند .

او که استیلای خدایان هرج و مرج و جنون را بر جامعه امروز به نقد می کشد خود نیز در تعامل با جامعه گرفتار همان خدایان می شود و حرکت های اجتماعی او رنگ جنون به خود می گیرد و هرج و مرج می آفریند و به مضحکه بدل می شود . این است که همه تلاش هایش در نهایت به « مسخره بازی های همیشگی» تبدیل می شود و از سوی جامعه هیولای وحشتناک و غول بیشاخ و دم و ولگرد و دیوانه لقب می گیرد . حتی در نهایت از سوی مادرش نیز طرد می شود ، چراکه به نظرش ، همیشه مقصر است و رسوایی و آبروریزی به راه می اندازد . او دن کیشوتی است که با شمشیر پلاستیکی توان مقابله با واقعیات تلخ پیرامونی خود را ندارد و این تضاد ، ستیزش های او با جهان پیرامونش را در هاله ای از طنز تلخ قرار می دهد : « ایگنیشس فریاد زد : من شمشیر انتقامجوی سلیقه و نجابتم . » همانطور که با سلاح شکسته پیراهن را خراش می داد خانم ها به سمت خیابان رویال می گریختند . » (ص304)
ایگنیشس وقتی هم که می خواهد در جنگل سوداگری مدرن کاری کند ، قاعده بازی را بلد نیست . همیشه بازنده است ، خودش می گوید چون ارزش های کارفرماها را زیر سوال می برد . در اولین تجربه کاری اش در مقام کارمند دفتری یک کارخانه در حال ورشکستگی ، برای اینکه روحی تازه در کسب و کار بدمد و نظرات به قول خودش فوقالعاده را اجرا کند ، کارگران سیاهپوست کارخانه را با شعار پرطمطراق ولی توخالی « جنگ صلیبی برای احقاق حق سیاهان » به شورش تشویق می کند چراکه معتقد است ستیزه خویی و استبداد شرط دوام آوردن است و دنیا فقط حرف زور را می فهمد ، ولی این کار تنها به مضحکه ای غریب ختم می شود و به اخراجش می انجامد . او همان گونه که دوستش میرنا برایش نوشته است ، نمی تواند خودش را با مشکلات حاد عصری که در آن زندگی می کند تطبیق دهد . او به گفته خودش : « یک نابه هنگامی است ، یک خطای تاریخی است ، مردم این را متوجه می شوند و بدشان می آید . » میرنا هم دانشگاهی سابق ایگنیشس است که عقایدی به رادیکالی او دارد و نامه های این دو به هم از خواندنی ترین بخش های کتاب است که طنزی خواندنی و دلنشین در آن جاری است . در انتها این دختر در پی نجات ایگنیشس برمی آید ؛ نجاتی که احتمالا همانطور که خود ایگنیشس پیش بینی کرده است نتیج های جز سردرگمی مضاعف برایش نخواهد داشت …


+این نقد هم خوبه -  مجتبا پورمحسن


1.  پیش بردن همزمان چند کتاب {کتاب های سنگین و حجیم برای مطالعه در خانه و کتاب های سبک و قابل حمل برای بیرون از خانه/ کتاب های ساده تر (رمان های معمولی) برای محیط های شلوغ و پر سر و صدا و کتاب های سنگین و عمیق تر برای مطالعه در زمان آسودگی در خانه یا کتابخانه)

2.وابسته کردن یکی از رفتارها یا اتفاقات به مطالعه (برای مثال به محض روشن شدن تلویزیون یا نداشتن برنامه ای مشخص یا سر رفتن حوصله ، برداشتن کتاب و شروع مطالعه)

3.استفاده از قلم و کاغذ برای یادداشت عبارت های زیبای کتاب

4.تلاش برای تعریف کردن و یا یاد دادن قسمت های جالب کتاب به دوستی علاقمند..

5.نوشتن نقد یا یادداشت در موردکتاب و انتشار آن در شبکه های اجتماعی

6.مطالعه همزمان و با برنامه یک کتاب، کنار یک دوست منظم و همراه

7.برنامه ریزی و تعیین مهلت برای خوندن هر قسمت از کتاب

8.استفاده از کتاب های الکترونیکی و صوتی و  کتاب های مخصوص تلفن همراه

9.شرکت در جلسات کتابخوانی دانشگاه، کتابخانه های شهر و ..

10. ؟


http://s7.picofile.com/file/8258824468/IMG_20160218_111941.jpg


شمار بسیار معدودی می توانند فکر کنند، ولی هر انسانی می خواهد باوری داشته باشد

بنابراین، چه راه دیگری باقی می ماند جز این که باوری را به طور حاضر آماده از دیگران بگیرند، به جای این که باوری مستقل برای خود دست و پا کنند؟

حالا که اوضاع از این قرار است، باور حتی صد میلیون نفر چه ارزشی دارد؟


+هنر همیشه بر حق بودن - آرتور شوپنهاور


من اصلی را که کلمه شرافت متضمن آن است به عنوان این که اصلی احمقانه است تخطئه میکنم .

زیرا به موجب آن هرگاه کسی به من اهانت کند ، شرافتم لکه دار میشود و این لکه را نمیتوانم از دامن خود بزدایم مگر این که اهانت شدیدتری در حق او روا دارم یا خون خصم یا خودم را بریزم !

من میگویم که شرافت حقیقی انسان را نه اعمال دیگران بلکه فقط و فقط اعمال خودش لکه دار میکند ..


+هنر همیشه بر حق بودن - آرتور شوپنهاور


آرتور شوپنهاور ، فیلسوف نامدار آلمانی ، در این کتاب ، که اثری منحصر به فرد در مجموعه آثار اوست ، رهنمودهایی برای غلبه بر حریف در بحث و مجادله بیان می کند .در این رهنمودها به ظاهر آنچه اصل است غلبه بر حریف به هرتدبیری است و غالباً مطالبی آمده است که جنبه جدلی دارد ، نه استدلالی .
با این حال ، از منظری دیگر ، خواننده در این کتاب با برخی آفات بحث و استدلال آشنا می شود ، آفاتی که به کرات در گفتگوها و بحث های روزمره نیز رخ می نمایند .

شوپنهاور در این کتاب توصیه هایی میکند که بی هیچ عذر و بهانه ای ماکیاولیایی هستند.

او معتقد است:  «جدل مناقشه آمیز عبارت است از هنر مباحثه به گونه ای که شخص، فارغ از درستی یا نادرستی موضعش، از آن عقب نشینی نکند.» شوپنهاور در این رساله عمدا از سوفسطائیان یونان باستان تقلید کرده است.
او می گوید: «ممکن است به طور عینی حق با کسی باشد، ولی با وجود این، از دید ناظران و گاهی از نظر خودش شکست بخورد. بنابراین خوب است که بدانیم چگونه در مواردی که حق با ماست، گرچه به نظر می رسد بدترین استدلال را داریم، بر خصم غلبه کنیم  ولی این امر مستلزم آن است که در عین حال بتوانیم حتی وقتی حق با ما نیست، بر خصم چیره شویم.»

شوپنهاور در پاسخ به این سئوال که چگونه ممکن است آدم ها به هنگام بحث فقط در پی پیروزی باشند و به حقیقت اعتنا نکنند، می گوید: «به سادگی» این دنائت فطری طبیعت بشری است .

این امر نتیجه «نخوت ذاتی» و این واقعیت است که مردم پیش از سخن گفتن فکر نمی کنند، بلکه پرحرف و فریبکارند آنها به سرعت موضعی اختیار می کنند و از آن پس فارغ از درستی یا نادرستی آن موضع، صرفا به خاطر غرور و خودرایی به آن می چسبند.
نخوت همیشه بر حقیقت غلبه می کند. این فریبکاری، این پافشاری بر سخنی که حتی به نظر خودمان هم نادرست است، گویای نکته ای است.

به عقیده شوپنهاور ما اغلب ابتدا باور داریم که حق با ماست، ولی سپس به وسیله استدلال خصم در باور خود متزلزل می شویم، و فقط در موعد مقرر درمی یابیم که از همه این حرف ها گذشته حق با ما بوده است. بنابراین خوب است که از حرف خود کوتاه نیاییم.

بر این اساس سستی عقل و سرسختی اراده ما به طور متقابل از یکدیگر حمایت می کنند.
شوپنهاور وقتی به «هنر همیشه برحق بودن» رجوع می کرد آن را سندی طنزآلود و طعنه آمیز می شمرد، هشداری به وسیله ارائه مثال، نه سرمشقی اخلاقی. بی پردگی محض و نمایان برخی از ترفندهایی که توصیف می کند حاکی از آن است که هنگام نگارش این رساله اغلب در پی طعنه و ریشخند بوده است.

هیچ کس شوپنهاور را یک ماکیاولیایی اصیل و مبدع هنرهای اهریمنی استدلال فریب کارانه نمی شمارد بلکه این رساله کوچک، عجیب، جالب و
جذاب را یکی از نمودهای خودسرانه نبوغ او و موافق با دیگر دیدگاه های فلسفی اش تلقی می کنند...

{ دانلود کتاب - هنر همیشه بر حق بودن }


بخشی از کتاب :

اگر طبیعت بشری پست نبود بلکه کاملاً شریف بود، می‌بایست در هر مباحثه‌ای فقط در پی کشف حقیقت می‌بودیم. نمی‌بایست کم‌ترین اهمیتی می‌دادیم به این که حق با ماست یا خصممان. می‌بایست این مسئله را بی‌اهمیت، یا، به هر حال، حائز اهمیتی ثانویه تلقی می‌کردیم.
ولی، در شرایط فعلی، دلمشغولی اصلی همین است. نخوت  ذاتی ما، که نسبت به قوای فکریمان حساسیت خاصی دارد، قبول نخواهد کرد که موضع اولیه ما نادرست و موضع اولیه خصممان درست بوده است.تنها راه‌حل این معضل آن است که همیشه به خود زحمت دهیم تا حکم درستی صادر کنیم.
به این منظور، انسان باید پیش از سخن گفتن بیندیشد. ولی، در مورد اکثر مردم، نخوت ذاتی با پُرحرفی و فریبکاریِ ذاتی توأم است. انسان‌ها پیش از این که بیندیشند سخن می‌گویند؛ و حتی اگر پس از آن بفهمند که سخن نادرستی بر زبان رانده‌اند، باز هم می‌خواهند این امر را وارونه جلوه دهند.

علاقه به حقیقت، که ممکن است تصور شود تنها انگیزه آن‌ها از بیان سخنی بوده که مدعی درستی‌اش هستند، جای خود را به منافع و مصالح نخوت می‌دهد.

بنابراین، به خاطر همین نخوت، آنچه درست است باید نادرست، و آنچه نادرست است باید درست به نظر برسد.



مواظب باشید که بنده ی ایده آل ها نشوید  و گرنه به زودی نوکر موعظه گران خواهید شد .


+اندیشه های متی | برتولت برشت | بهرام حبیبی



ما میدانیم که دشمن مایی..به همین علت میخواهیم که نابودت کنیم .

ولی به ملاحظه خدمت ها و صفت های خوب تو ،

دیواری نیکو انتخاب کرده ایم که تو را بر آن وا داریم ،

و با تفنگی اعلا ، رگباری از گلوله های خوب ،

نثارت میکنیم و دفنت میکنیم

یا یک بیل خوب در خاکی مرغوب...


+اندیشه های متی | برتولت برشت | بهرام حبیبی


بسیاری ، کشورهایی را می ستایند که فضایل خاصی چون شجاعت ، فداکاری ، عدالت دوستی و شبیه آن در مردم میپرورانند. ولی من به چنین کشورهایی شک میبرم .

وقتی میشنوم ملوانان یک کشتی باید قهرمان باشنند ، میپرسم : مگر کشتی پوسیده یا کهنه است ؟

اگر یک مرد مجبور شود کار دو نفر را انجام دهد یا شرکت کشتیرانی ورشکسته شده و یا میخواهد پیش از وقت به ثروت برسد .اگر لازم باشد که ناخدا حتما نابغه باشد ، پس دستگاه های کشتی قابل اعتماد نیستند .


+اندیشه های متی | برتولت برشت | بهرام حبیبی


کمتر کاری دیده ام که برای اخلاق انسان مضرتر از پرداختن به اخلاق باشد !

کسانی میگویند : راستی را باید دوست داشت ، به وعده وفا نمود و در دفاع از نیکی ها مبارزه کرد

ولی درخت ها نمیگویند : سبز باید بود و میوه را باید راست به زمین رها کرد و وقتی که باد میگذرد زمزمه در برگ ها باید انداخت !


+اندیشه های متی | برتولت برشت | بهرام حبیبی


قتل انواع گوناگون دارد . میشود با چاقو شکم کسی را پاره کرد ، یا نانیش را برید یا بیماریش را علاج نکرد .
میتوان کسی را در دخمه ای جا داد و یا تا حد مرگ به کار کشید . ممکن است کسانی را هم به خودکشی مجبور کنند یا به جنگ بفرستند و از این قبیل..

فقط بعضی از انواع قتل در کشور ما ممنوع است .


+اندیشه های متی | برتولت برشت | بهرام حبیبی


می-ین-له میخندید به همه ی کسانی که فکر میکردند با فرمان یک روزه میشود جای مصیبت هزارساله را آباد کرد...


+اندیشه های متی | برتولت برشت | بهرام حبیبی



کین - یه ، علاقه خاصی به جنایتکاران معمولی مانند دزدان ، جعل کننده ها و چاقو کشان نشان میداد و میگفت این ها عرف را زیر پا میگذارند ؛ منتهی نه با استدلالی که اندیشمندان مبارز برای شکستن عرف پیشنهاد داده اند ، ولی محرک آنها همان است . برای اینکه مردم گرسنه اند و با زور میتوان منافعی بدست آورد . می توان گفت که آنها برای حفظ منافع خود به منافع دیگران تجاوز میکنند .

ولی به هرحال قانونی را زیرپا میگذارند که بد است .مردم ، اشراری از این قبیل را دوست دارند. کتاب های زیادی در تحسین آن ها نوشته اند . اینها راه حلی برای حل مسئله ی مشکل  ِ زمانه نمیدانند ولی خواستار آن هستند .منفردند ، با این همه به ظاهر پنداشته میشود که با اجتماع یعنی با بقیه ی مردم ضدیت دارند . ولی در اصل ، سر و کار آن ها با عده ی معدودی است .

خطرناک تر از این نوع جنایت کاران کسانی هستند که این ها ، در کمینشان نشسته اند و آن ها هم در تعقیب این ها میکوشند . زیرا که جنایتکارهای اخیر دسته جمعی به کار میروند و اعمالشان را  هم شرعی مینامند !

جنایتکاران کوچک اعتقاد بر این که شایسته است انسان از منافع خود چشم بپوشد از دست داده اند . چنین برداشتی در زمان ما که فداکاری به معنای خودکشی است و مردم را به زور وادار میکنند از منافع خود چشم بپوشند ، نشان عقل سالم است .

به هرحال این ها به مراتب عاقل تر از کسانی هستند که حتی زندانبان خود را صالح و بی غرض میدانند !

حق نیست که در زمانه ی ما کسی نفع پرستی را لعن کن مگر اینکه مصمم باشد شرایطی فراهم کند که در آن چشم پوشی از منافع شخصی برای خود شخص عمل مفیدی باشد .

جنایتکارهای کوچک فقط رسم بازی نفع پرستان را به هم میزنند . ولی همین رسم بازی است که بیش از هرچیز مستحق لعن و نفرین است .


+اندیشه های متی | برتولت برشت | بهرام حبیبی



در روزگار مدرن ، ما انسان ها از سه تحقیر نظری بزرگ در رنج بوده ایم که هر سه نیز با علم پیوند دارند و با جزمیات مذهبی در تقابل قرار می گیرند .

نخستین تحقیر در قرن های شانزدهم و هفدهم به دنبال انتشار آثار کوپرنیک ، گالیله و کپلر اتفاق افتاد : زمین ، یعنی سیاره ی ما ، از مرکز کاینات اخراج شد ، سکون ممتاز و شاهانه ی خود را از دست داد و به دور خورشید شروع به چرخیدن کرد .

دومین تحقیر در قرن نوزدهم اتفاق افتاد : داروین به طرز قانع کننده ای ثابت کرد که نوع بشر صرفا نوعی از میان انواع بسیار است و ( ما حداقل مستقیما ) به وسیله ی خداوند و به الگوی او خلق نشده ایم ، بلکه به دنبال جهش های بی شمار در یک زنجیره ی بسیار طولانی ژنتیکی از سایر پستانداران انسان ریخت جدا شده ایم .

سومین تحقیر در پایان قرن نوزدهم ، به دنبال کار زیگموند فروید اتفاق افتاد : وی آگاهی یا روح ما را به چیزی پیچیده و عاری از وضوح تبدیل کرد ، متاثر از تکانه های ناخودآگاهی که ما بر آن سیطره نداریم .

در هر سه مورد ، یکی از ویژگی های استنثنایی خود را که به آن مباهات میکردیم و بر آن مبنایی الهیاتی تدارک دیده بودیم از دست دادیم . به این ترتیب ، بیش از پیش به آن چیزی شباهت پیدا کردیم که چندان خوشاندمان نیست...


+از کتاب معمای زندگی | نوشته فرناندو ساواتر

+به نظرم برای هر انسان سالم و عمیقی لازمه که اطلاعاتی هرچند کلی در مورد یک سری از علوم داشته باشه ..کتاب نبرد دین با علم نوشته ی برتراند راسل { دانلود از اینجا } میتونه مرجع مناسبی برای شروع باشه

این کتاب  که شامل 10 فصل :

1.میدان های نبرد  2.انقلاب کوپرنیکی  3.تکامل  4.جن شناسی و علم پزشکی  5.روح و جسم 6.جبرگرایی یا قطعیت 7.عرفان گرایی  8.هدف کیهانی  9.علم و اخلاق شناسی  10. نتیجه گیری

میتونه شما را نه بسیار عمیق اما به صورت صحیح و جالبی با شاخه های مختلف علم و نحوه و دلیل تعارض اون با ادیان آشنا کنه . خوندن فصل های 2 و 3 و 5 و 7 و 8 توصیه میکنم..

هرچند ارزش هر نوشته ی علمی  به روز بودن اونه و اگرچه از زمان نوشتن این کتاب بیشتر از 80 سال میگذره ، فکر میکنم این کتاب هنوز هم ارزش علمی خودش تا حدود زیادی حفظ کرده..



درست پیش از آنکه دوستی تلفن بزند یا وارد خانه ام شود درباره ی او فکر میکنم. بسیاری از مردم، این هم آیندی را پدیده ای ماورا طبیعی می دانند. اما اگر این دوست تلفن هم نزند، من به او فکر میکنم!

به علاوه، او بیشتر اوقات به من تلفن میزند، بی آنکه من به او فکر کرده باشم.

متوجه شدی؟ مسئله این است که مردم آن مواردی را به خاطر میسپارند که دو حادثه همزمان اتفاق می افتند. اگر درست زمانی که به پول احتیاج مبرم دارند، پولی پیدا کنند، عقیده دارند که علت آن چیزی ماوراء الطبیعی بوده است. آن ها حتی هنگامی که برای بدست آوردن مقداری پول خود را به آب و آتش میزنند نیز اینکار را میکنند.

به این ترتیب یک سلسه شایعات درباره ی تجارب گوناگون ماوراء الطبیعی به راه می افتد.مردم آنقدر به اینجور چیزها علاقه دارند که به سرعت یک مجموعه داستان ساخته میشود.

اما در اینجا نیز فقط بلیط ها برنده قابل دیدن اند.

وقتی من ژوکر جمع میکنم خیلی عجیب نیست که یک کشو پر از ژوکر داشته باشم!


+راز فال ورق | یوستین گوردر | عباس مخبر



- میدانی چرا اغلب مردم در اطراف و اکناف جهان پرسه می زنند، بدون آنکه از بابت چیزهایی که می بینند شگفت زده شوند؟  چون جهان به یک عادت تبدیل شده است. هیچ کس جهان را باور نمیکرد، اگر سال ها به آن عادت نکرده بود. این را می توان در کودکان دید. آنها چنان تحت تاثیر همه ی چیزهایی که در اطراف خود می بینند قرار می گیرند که نمی توانند چشمان خود را باور کنند.

به این دلیل که به اینجا و آنجا اشاره می کنند، و درباره ی هرچیزی که می بینند سوال می کنند.


+راز فال ورق | یوستین گوردر | عباس مخبر



http://s6.picofile.com/file/8247627484/12826025_1124190310965793_1344915530_n.jpg


کسی که متوجه شود چیزی را نمی فهمد ، روی هم رفته در مسیر درست فهمیدن همه چیزها قرار گرفته است..


+راز فال ورق | یوستین گوردر | عباس مخبر



خنک آن قمار بازی ، که بباخت هرچه بودش ، بنماند هیچش الا ، هوس قمار دیگر..(مولانا )


نمیدونم شاید قضاوتم اشتباه باشه ، اما انگار خاصیت قماره که ، بیشتر قماربازها اون قدر به بردن ادامه میدن تا (همه چیزی که بردند یکجا ) ببازند .

از طرفی حتی اگر پول هنگفتی هم به چنگ بیارند ، اونقدر غیرعاقلانه و با عیاشی خرجش میکنند تا به شرایط پیش از بردن برگردند ( خاصیت پول بادآورده برای کسی که زحمت نکشیده )

داستایفسکی «قمارباز» در شرایطی نوشت که به دلیل فقری که در  اون روزها ( به دلیل اعتیاد به قمار ! و بدهی های ناشی از انتشارات و مرگ برادرش) گرفتارش بود، پیشاپیش قراردادی با یکی از دلالان حوزه نشر بسته بود و اگر در زمانی مقرر داستانی را تحویل ناشر نمی داد، حق نشر تمام آثارش به ناشر تعلق می گرفت..

به همین دلیل و به خاطر نبودن زمان کافی برای نوشتن و بازخوانی فکر میکنم این اثر ، کیفیت پایین تری نسبت به جنایت و مکافات و برادران کارامازوف داره .

اصلا احساسات و رفتارهای شخصیت های داستان برام قابل درک و تحلیل نبود ، انگار یکباره در میان یک داستان و یک زندگی آشفته قرار بگیری و سردر نیاری که اون جا چه خبره..حتی در پایان داستان هم ابهامات زیادی نهفته ست که به نظرم به دلیل بازنویسی نشدن مناسب اثر باشه و نویسنده نتونسته به جنبه های مختلف زندگی تمام افراد داستان بپردازه.. اولین کتاب داستایوسکی بود که اونقدرها  از خوندنش لذت نبردم ...


http://s6.picofile.com/file/8246680342/12556120_1062259683836000_1417389401_n.jpg


"در قمارباز راوی عقایدی هم درباره روس ها و آلمانی ها و فرانسوی ها و انگلیسی ها ابراز می دارد. به طور کلی روس ها را آدم هایی اهل خطر و بی پروا از آینده و بی حساب و کتاب می داند. آنها را موجوداتی عاطل و باطل می داند که حتی اگر قمار می کنند در اندیشه جمع آوری پول و پله نیستند. قمار می کنند تا تفریح کنند. و چند صباحی را خوش باشند. در مقابل آلمانی جماعت را موجودی سرمایه دار و پول پرست می داند که همه زندگی اش را به خواندن کتاب های تعلیماتی می گذراند و فرانسوی جماعت را آدم حقه بازی می داند که ظاهر آراسته یی دارد و مخصوصاً دختران ساده روسی را شیفته خود می کند. در نهایت راوی می ماند و بطالتی بی انتها و وعده هایی برای کار کردن به خود و باز بیهوده و هوس قماری دیگر " (شاپور بهیان)


"... آلمانی ها نسل اندر نسل به سرمایه خدمت می کنند و به شرافتمندی می افزایند تا پس از شش نسل کسی چون " آرون دو روچیلد " یا "هوپه وسی " از بین شان سردرآورد. من کار کردن برای سرمایه را تحمل نمی کنم. مایل نیستم که فقط برای خدمت به سرمایه زنده باشم ... "


+قمار باز | داستایوسکی | جلال آل احمد



راستی هم، انسان دوست دارد که بهترین دوستان خودش را در مقابل خود، خوار ببیند .


+قمار باز | داستایوسکی | جلال آل احمد



"در هر خراب شده ای از گوشه های زندگی که افتاده باشی، کم کم چنان در ابتذال فرو می روی و چنان عادتت می شود که حتی نمی خواهی داد بزنی..."

شاید هرکدام از ما ایرانی ها یک " مدیر مدرسه " در وجودمان داشته باشیم..همه ی ما در جایی از زندگیمان  بعد از دیدن  فسادهای گسترده اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی ... به شکلی گفتیم " به ما چه " ،" اصلا چه کاری از دست من بر می آید ؟ " و سعی کردیم در این کثافت ها ، به اجبار برای گذران زندگی ، شبیه دیگران جا و مقامی برای خودمان دست و پا کنیم و با خودمان گفتیم " .. اما خودم را درگیر بازی ها کثیفشان نمیکنم.. "  فکر کردیم میشود با سکوت کردن پاک ماند
اما دیری نگذشت که  فهمیدیم ، به دنیا آمدن در همچین سرزمینی یعنی آلوده شدن..چه همدستشان بشوی و چه سکوت کنی و در کنار بمانی..

شاید بعضی از ما به گزینه ی دیگری هم فکر کنیم ، تغییر ! کاری که مدیر در آغاز ورود به مدرسه تصمیم به انجامش میگید اما خیلی زود متوجه میشود تلاش فردی او که از روی آگاهی و قدرت هم نیست ( وفقط نتیجه ی کمی دلسوزی و احتمالا وظیفه شناسی و نوع دوستی ست )  نتیجه ای ندارد

در واقع اگر ما حتی بخشی از فساد اجتماعی را از بین ببریم، فساد از جای دیگری سر بر می آورد .
یک حکومت فاسد از میان مردم فاسد بلند میشود ، شاید بشود حکومت فاسدی را از میان برد ، اما جامعه و مغزهای فاسد تا ابد به پوسیدنشان ( که مسری و ارثی نیز هست ) ادامه خواهند داد..

+شاید نگاه من کمی بدبینانه باشه به هرحال هیچ مملکتی یک شبه خراب نشده و یک شبه هم آباد نخواهد شد..ما در دوره ای زندگی میکنیم که اروپایی ها سال ها قبل در قرون وسطا تجربه اش کردند و از اون عبور کردند..به امید رنسانسی در ایران که احتمالا چندین قرن به طول میکشه و متاسفانه قطعا به عمر ما قد نخواهد داد .



«می‌بینی احمق! این را می‌گویند قدم اول. همیشه هم وضع از این قرار است. موقعیتی ایجاد می کنند درست شبیه بآنچه تو در آن گیری. برایت شخصیت و اهمیت می‌تراشند. عین یک بادکنک بادت می‌کنند و می‌بندند به شاخه‌ی اقاقیا که گله به گله تیغ دارد. موقعیتی که برایت ساخته اند نمی‌گذارد بفهمی چه خبر است. عینا مثل حالا. ناظم مدرسه ات کلافه است. البته از دست مدیری مثل تو حق هم دارد. نمی‌خواهد لای این چرخ‌ها خردش کنند. همیشه هم که نمی‌خواهد ناظم بماند.

آخر ترفیعی، حق مقامی، مدیریتی و بالاتر و بالاتر. و حالا تو برایش عور و اطوار می‌آیی… ناظم دیگری هم که سراغ نداری. داری؟ اگر هم داشتی مگر سلمان بود یا اباذر؟ و اصلا خیال می‌کنی اگر سلمان و اباذر را هم جای این چلفته‌های بی سر و زبان می‌گذاشتند فرقی می‌کرد؟ یا ول کن و برو یا قدم اول را بردار. سور بده بعد هم بخور- بده و بستان. بعد هم قدم دوم و بعد چهاردهم و… درست یک جیره خور صندوق دولت. موقع شناس، به نرخ روز نانخور، چرب زبان و درست همچون کنه ای چسبیده به مقررات! …»


+مدیر مدرسه | جلال آل احمد