کتاب هفته (23) - مدیر مدرسه
"در هر خراب شده ای از گوشه های زندگی که افتاده باشی، کم کم چنان در ابتذال فرو می روی و چنان عادتت می شود که حتی نمی خواهی داد بزنی..."
شاید هرکدام از ما ایرانی ها یک " مدیر مدرسه " در وجودمان داشته باشیم..همه ی ما در جایی از زندگیمان بعد از دیدن فسادهای گسترده اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی ... به شکلی گفتیم " به ما چه " ،" اصلا چه کاری از دست من بر می آید ؟ " و سعی کردیم در این کثافت ها ، به اجبار برای گذران زندگی ، شبیه دیگران جا و مقامی برای خودمان دست و پا کنیم و با خودمان گفتیم " .. اما خودم را درگیر بازی ها کثیفشان نمیکنم.. " فکر کردیم میشود با سکوت کردن پاک ماند
اما دیری نگذشت که فهمیدیم ، به دنیا آمدن در همچین سرزمینی یعنی آلوده شدن..چه همدستشان بشوی و چه سکوت کنی و در کنار بمانی..
شاید بعضی از ما به گزینه ی دیگری هم فکر کنیم ، تغییر ! کاری که مدیر در آغاز ورود به مدرسه تصمیم به انجامش میگید اما خیلی زود متوجه میشود تلاش فردی او که از روی آگاهی و قدرت هم نیست ( وفقط نتیجه ی کمی دلسوزی و احتمالا وظیفه شناسی و نوع دوستی ست ) نتیجه ای ندارد
در واقع اگر ما حتی بخشی از فساد اجتماعی را از بین ببریم، فساد از جای دیگری سر بر می آورد .
یک حکومت فاسد از میان مردم فاسد بلند میشود ، شاید بشود حکومت فاسدی را از میان برد ، اما جامعه و مغزهای فاسد تا ابد به پوسیدنشان ( که مسری و ارثی نیز هست ) ادامه خواهند داد..
+شاید نگاه من کمی بدبینانه باشه به هرحال هیچ مملکتی یک شبه خراب نشده و یک شبه هم آباد نخواهد شد..ما در دوره ای زندگی میکنیم که اروپایی ها سال ها قبل در قرون وسطا تجربه اش کردند و از اون عبور کردند..به امید رنسانسی در ایران که احتمالا چندین قرن به طول میکشه و متاسفانه قطعا به عمر ما قد نخواهد داد .
«میبینی احمق! این را میگویند قدم اول. همیشه هم وضع از این قرار است. موقعیتی ایجاد می کنند درست شبیه بآنچه تو در آن گیری. برایت شخصیت و اهمیت میتراشند. عین یک بادکنک بادت میکنند و میبندند به شاخهی اقاقیا که گله به گله تیغ دارد. موقعیتی که برایت ساخته اند نمیگذارد بفهمی چه خبر است. عینا مثل حالا. ناظم مدرسه ات کلافه است. البته از دست مدیری مثل تو حق هم دارد. نمیخواهد لای این چرخها خردش کنند. همیشه هم که نمیخواهد ناظم بماند.
آخر ترفیعی، حق مقامی، مدیریتی و بالاتر و بالاتر. و حالا تو برایش عور و اطوار میآیی… ناظم دیگری هم که سراغ نداری. داری؟ اگر هم داشتی مگر سلمان بود یا اباذر؟ و اصلا خیال میکنی اگر سلمان و اباذر را هم جای این چلفتههای بی سر و زبان میگذاشتند فرقی میکرد؟ یا ول کن و برو یا قدم اول را بردار. سور بده بعد هم بخور- بده و بستان. بعد هم قدم دوم و بعد چهاردهم و… درست یک جیره خور صندوق دولت. موقع شناس، به نرخ روز نانخور، چرب زبان و درست همچون کنه ای چسبیده به مقررات! …»
+مدیر مدرسه | جلال آل احمد
- دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۴ ب.ظ