راه دیگه ای نیست؟ برو کالج، یه کار مناسب پیدا کن، ازدواج کن و یه مصرف کننده خوب باش.
- ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۱۷
راه دیگه ای نیست؟ برو کالج، یه کار مناسب پیدا کن، ازدواج کن و یه مصرف کننده خوب باش.
+ کی میخوای دست از مسخره کردن من برداری؟
- تو کی میخوای از اهمیت دادن به افکار من دست بکشی؟
Six Feet Under First Season Episode 06
(در حال بحث در مورد اینکه رامون حق اتانازی دارد یا نه)
+بهت اجازه نمیدم. من رئیس خانواده و برادر بزرگتر توام.
-که چی؟ فکر می کنی این اصلاً برام معنی داره؟ ها؟ اونم تو سن من؟
چیزی که برام مهمه، چیزیه که توی سر آدماست مرد..و سر تو پر از خاک اره است!
من نمی تونم برده جهل تو بمونم، می فهمی؟
The Sea Inside
+فکر میکنم چیزی که بدترین پدر و مادر ها رو میسازه دقیقا همینه..اینکه به هرشکلی فرزندانشون رو وادار میکنند تا برده ی نادانی شون باقی بمونند..زمانی که فکر میکنند تنها یک طرز فکر درست وجود داره که شکل فکر کردن اونهاست و تنها یک راه درست وجود داره و اون راهیه که اون ها در حال طی کردنش هستند..
هرچند به نظر میرسه اینجا برادر بزرگتر قصد اعمال زور داره اما در واقع در حال برانگیختن احساسات برادر کوچکترش هست تا به خاطر ناراحت نکردن اون از انجام کاری که به نظرش درسته دست بکشه...
پدر و مادرهای زیادی هم از این حربه برای کنترل فرزندانشون استفاده میکنند ، زمانی که به صورت صریح یا ضمنی ازشون میخوان کاری رو ( بدون در نظر گرفتن نظر شخصی ) بلکه صرفا به خاطر احترام گذاشتن به احساسات یا اندیشه اون ها انجام بدن..و این میتونه یکی از وحشتناک ترین شکل های بردگی باشه .
Look, I know you think that she was the one...
but I don't.
Now, I think you're just remembering
the good stuff.
Next time you look back, I, uh...
I really think you should look again.
میدونم که فکر می کنی اون با بقیه فرق داشته، اما من اینطور فکر نمی کنم...
فکر می کنم تو فقط خاطرات خوب رو به یاد میاری
دفعه بعد که به گذشته نگاه کردی
فکر کنم بهتر باشه که بهتر نگاه کنی...
500 Days of Summer 2009
فکر میکنم اینم یکی از صرفه جویی ها یا میانبرهای ذهن باشه..دلیل این که نمیتونیم کسی رو فراموش کنیم شاید این باشه که فقط لحظات و کارهای خوبشو به یاد میاریم، بدون توجه به این موضوع که برای رسیدن به نقطه ی پایان قطعا لحظات بد زیادی هم وجود داشته..
و علت اینکه از کسی متنفر میشیم هم همینه..فقط کارها و رفتارهای نفرت انگیزو به خاطر میاریم، با فیلتر بی رحمانه ی تمام یادها و لحظات خوب..
تو لب باز میکنی
تذکره ها غزل میشوند
سیگارها مربای بهار نارنج : )
+نه لبی داشت کزان بوسه توان کرد دریغ
نه رخی داشت کزو صبر توان برد به کار...
(قاآنی)
همیشه این موضوع ذهنمو مشغول کرده که زندگی تا چه زمانی ارزش زیستن داره ؟
بارها در خیابون مردهایی رو دیدم که با پاهای قطع شده کشون کشون خودشونو بر زمین میکشیدند..پیرمردهایی با شونه های خمیده ، چشمانی تقریبا نابینا و گوش های سنگین..پیرزن هایی که حتی در بالا رفتن از دو پله هم عاجز بودند...دخترانی با صورت های سوخته و دستانی که برای گدایی دراز میشدند..من نمیتونم و نمیخوام که به جای این افراد تصمیم بگیرم ، لابد اون ها هم در کنار رنج هایی که دارند ، لذت هایی رو تجربه میکنند که به زندگی و زندگی کردن ادامه میدن ، نمیدونم ..شاید هم به گزینه های دیگه شون فکر نکردند..
اما اگه این اتفاق روزی برای خودم بیفته چی ؟ اگه به هرشکلی قدرت بینایی یا کنترل عضلاتم رو از دست بدم ؟ اگه روزی نخوام به زندگی ادامه بدم و حتی قدرت خودکشی رو از دست داده باشم ، دوست دارم دیگران چه تصمیمی برام بگیرن و چه طور باهام رفتار کنند ؟
نحوه ی برخورد خودم با این موضوع چطور خواهد بود ، دوست دارم به زندگی ادامه بدم یا..
واقعا ، زندگی ، تا چه زمانی ارزش زیستن داره ؟
The Sea Inside شما رو مجبور میکنه تا بارها و بارها به این موضوع فکر کنید.. این فیلم بر پایه زندگی واقعی رامون سمپدرو ساخته شده ..داستانی حقیقی از تلاش های فردیه که به دلیل فلج بودن چهار دست و پا حتی قادر به خاتمه دادن زندگی خودش نیست.
فیلم تفسیری از "همه از اوییم و به سوی او باز می گردیم" نیست. دریای درون مفهومی کاملا برعکس داره. رامون فکر نمیکنه بعد از مرگ چیزی وجود داشته باشه ، همانطور که قبل از تولد چیزی نبوده ، برای همین مرگ برای او تنها پایان تمام دردها و رنج ها و سختی هاست..
فیلم به حکومت های اروپایی طعنه می زنه که هنوز رگه هایی از سلطه حکومت واتیکان را در خودشون پنهان کردند. اینکه فردی درخواست میکنه تا در دنیای آزاد به زندگی اش پایان بده اما این امر با وجود منطقی بودن از نظر قانونی و قضایی و البته به حکم شرع و عرف (؟) امکان پذیر نیست..
محور و سوال اصلی فیلم اینه که انسان تا چه میزان در برابر "زندگی" خود، "حق" و "آزادی" داره و گستره این حق تا کجاست و آیا انسان این "حق" رو داره که به خاطر رنج هاش، بطور قانونی ، مرگ رو طلب کنه؟ و البته نگاهی به این موضوع که در این راه تکلیف کسانی که او رو دوست دارند چی میشه و این تصمیم بر زندگی اون ها چه تاثیری داره...
فیلم رامون رو مستحق این می دونه که خودش برای مرگ و زندگیش تصمیم بگیره.
با این نتیجه گیری و دیالوگ محشر :
" بر
این باورم که زندگی یک حق است ، نه یک التزام... "
دیدن این فیلم رو به شدت توصیه میکنم..هر فیلم یا کتابی اگه تنها و تنها یک پرسش هم در ذهن ایجاد کنند ارزشمند هستند..سکانس انتقال رامون از خونه به دادگاه از نگاه من یکی از زیباترین سکانس های تاریخ سینماست..بارها تماشاش کنید..علاوه بر این در این فیلم یکی از زیباترین و غم انگیزترین لبخندهای دنیا رو بر لب های خاویر باردم خواهید دید..
موضوع فیلم به چالش کشیدن حق انسان در
پایان دادن به زندگی خویش است. فیلم مفاهیمی چون عشق ،مرگ و زندگی را به
طرز شاعرانه ای مورد کنکاش قرار می دهد . دریای درون ، با بازی هنرمندانه و
تاثیرگذار خاویر باردم تجربه ای بسیار فراتر از تماشای یک فیلم است..
فیلم اقتباسی از زندگی واقعی “رامون سم پدرو”
است. رامون که در ابتدای جوانی قطع نخاع شد 30 سال تلاش کرد تا دادگاه حق
مرگ آسان را برایش به رسمیت بشناسد تا بتواند به زندگی خود پایان دهد. فیلم
ما را به درون زندگی پررنج و دشوار رامون می برد. خانواده ای که او را
بسیار دوست دارند و دوستان و غریبه هایی که بدون درک رنج عظیمی که می کشد
سعی دارند به او امید به ادامه زندگی بدهند.
فهمیدهام که
کار صدفهای ابله است !
تا پایِ جان محافظت از گوهری که نیست...
{ حسین جنتی }
Liberal Arts (2012)
+قبل از این هم خیلی به این موضوع فکر کردم..و اینو تجربه کردم که صحبت کردن در مورد چیزهایی که ازشون بدم میاد چقدر حساسیت بر انگیزه..و فهمیدم بهتره به جای اینکار ، از آدمایی که دوستشون ندارم دور شم ، وبلاگها یا کتاب هایی که ازشون خوشم نمیاد نخونم ، به آثار خواننده ای که به نظرم سخیفه گوش نکنم و به طور کلی به جای حرف زدن در مورد چیزهایی که ازشون متنفرم ، فقط فاصله بگیرم و به جای اون در مورد چیزهایی که دوستشون دارم صحبت کنم..
+اگه من شبیه یکی از اون زندانیایی باشم..که آزادی مشروط میخوره بعد میفهمه زندگیه بیرون رو نمیتونه تحمل کنه و یه جرم کوچیک انجام میده تا برگرده به هرچیزی که میدونه ، چی؟
-فکر میکنی اینجا یه زندانه؟
+هرجایی رو که ترک نکنی یه زندانه...
Liberal Arts (2012)
تو سیگاری نیستی..تبریک میگم..صد سال هم عمر میکنی
اما وقتی زندگیت لذت بخش نیست ، عمر چه فایده ای داره؟
Liberal Arts (2012)
+شنیدی موافقت کردن بازداشتیها با هم توی زمین بازی کنن؟
-آهان. واقعاً خوش شانس هستن..
+ اگه غیر عادی رفتار نکنی .تو رو هم منتقل میکنن.. اینو میدونی دیگه؟
-آها..
+و اهمیتی نمیدی؟
-اونا هستن که واسشون مهم نیست مو بور...به هیچی اهمیت نمیدن .فقط چیزهایی که زندگی رو واسشون راحت میکنه رو میخوان..شما همش میگین "اگه از این قوانین پیروی کنین اجازه میدیم تلویزیون نگاه کنین" ...اما اگه من پیروی کنم یعنی چی؟
یعنی من موافقم که این حق رو دارین که واسم قانون بذارین ، درسته؟
خب ندارین..این حق رو ندارین..
Camp X-Ray (2014)
+شاید بشه این دیالوگ رو به زندگی هم تعمیم داد . به سیستم فرمانبرداری و پاداشی که در زندگی جریان داره..از بچگی هم شروع میشه..هم پدر و مادرها تو خونه و هم در مدرسه این کارو میکنند..گاهی اسمش تربیت میشه..کسی که منصف تر باشه میگه کنترل..
بعید میدونم هیچ فرمان و پاداشی خوب باشه..پاداش باید تو خود فرمان باشه..و گرنه میشه فروختن چیزی که واقعا میخوایش به یه پاداش خیره کننده..
دو ترم قبل باید سر کلاس معارف ( اخلاق اسلامی ) در مورد موضوع خودکشی صحبت میکردم . کمی جست و جو کردن در این مورد نگاه من به خیلی از موضوعات رو تغییر داد . پیش از اون من هم نگاه منفی نسبت به خودکشی داشتم . یعنی خودکشی در هر شرایطی رو کاری " بد " تلقی میکردم .
اما بعد از اون نگاه به این موضوع تغییر کرد.. فکر کردن در این مورد باعث شد دیگه چیزی در نظرم خوب یا بد نیاد..اینطور به ذهنم رسید که ما تنها میتونیم در مورد خوشایند یا ناخوشایند بودن کارها ، فکرها و اعتقادات صحبت کنیم ، نه خوب یا بد بودنشون..
هر چیزی در نظر من میتونه خوشایند یا ناخوشایند باشه اما نفس اون عمل ، طرز فکر یا هر چیز دیگه ای فارغ از احساس من نه خوبه و نه بد...
شاید این موضوع برگرده به تعریف کلمات و عینی یا ذهنی بودنشون..
(کلمات «عینی» کلماتی هستند که همه شنوندگان از اونها معناهای تقریباً مشابه دریافت میکنند.
مثل ساعت هفت، میز ناهارخوری، تهران، سیاه، قرمز
کلمات «ذهنی» کلماتی هستند که افراد مختلف، مصداقها و معانی مختلفی را از آنها دریافت کنند. در کلمات «ذهنی»، شنونده و گوینده بخشی از معنای کلمه هستند.
برای مثال بد، خوب ، وجدان ،عشق ، مومن، ظالم ، فرسوده، حق ، ناحق )
در واقع کمی بعیده دو انسان در مورد تعریف کلمات ذهنی به توافق برسند و این صحبت کردن در این موارد رو به کاری دشوار تبدیل میکنه..
از اونجایی که خوب یا بد هم کلماتی ذهنی هستند برچسب خوب یا بد زدن به کارها منطقی به نظر نمیرسه .. این نسبی بون یک حکم کلیه با تنها یک استثنا ..تنها یک چیز بده و اون آزار رسوندنه..به هرچیزی..به طبیعت ، به حیوانات ، به انسان ها و حتی خودت..
فکر میکنم قانون هم در جوامع بشری بر همین اساس شکل گرفته..قانون برای این شکل گرفته که آزادی های شهروندان به حریم یکدیگه تجاوز نکنه.در واقع آزادی من باعث آزار رسوندن به تو نباشه...
هرچند آزار هم کلمه ای ذهنی به نظر میرسه و نیاز به تعریف داره.. شاید کلمه آزار نزدیک به کلمه ی آسیب باشه اما از نگاه من کمی متفاوته..
برای مثال در تمرین یک ورزش رزمی ، من ممکنه به حریفم ضربه ای بزنم و این ضربه علاوه بر درد و رنج برای اون مصدومیتی هم در پی داشته باشه ، هرچند من به اون آسیب رسوندم اما این به قصد آزار یا رسوندن یک آسیب بلندمدت نبوده . علاوه بر این اون با علم به اینکه همچین اتفاقاتی کاملا در این نوع ورزش محتمله پا به این تمرین گذاشته و نکته دیگه اینه که این آسیب در بلند مدت و با مداومت بیشتر باعث قوی تر شدن اون میشه...
اما آزار ، آسیب بلند
مدتیه که بدون میل و خواست و اجازه ی شخص آسیب بیننده ، به ناحق ( باز هم کلمه ای ذهنی ) بهش
وارد میشه..و اثرات منفی اون قابل برطرف کردن نیستند یا به تعریف دیگه هزینه های این آسیب بیشتر از منفعت هاشه..
نسبی بودن ارزش های اخلاقی بحث جدیدی نیست..اما این مسئله هنوز هم مورد پذیرش خیلی ها نیست .
هنوز هم بسیاری از آدم ها بسته به فرهنگ ، دین یا قوانینی که در کشورشون دارند ، رفتارهایی مثل خودکشی کردن ، روابط خارج از چارچوب ازدواج و احساسات و تمایلاتی مثل همجنسگرایی و ... رفتارهایی " بد " و سزاوار مجازات تلقی میکنند .
به نظر من همه ی این مسائل به تدریج و به مرور زمان حل میشن ، اما مسئله اینه که دقیقا چقدر طول میکشه که یک جامعه به فهم کافی در مورد این مسائل برسه.. خوشبختانه جوامع دیگه به این نقاط رسیدند یا در حال نزدیکی به اون هستند ... (و فکر میکنم دلیل اون جداسازی سیاست از دین باشه..جدا از برخوردهای قانونی ، به هرحال این موضوع باعث میشه سیاست های فرهنگی یک کشور در مورد آموزش افراد هم تغییر کنه و نگاه ، احساسات شهروندان به این موضوعات عوض شه )
برای مثال در مورد خودکشی...کشور فرانسه..
" خودکشی در اجتماعات قدیم بر اساس ضوابط شرعی گناه تلقی می شد اما از سال ۱۷۹۱ و حدود دو سال پس از انقلاب فرانسه از شمول مقررات جزایی خارج شد مبنای این خروج آن بود که هر شخصی مطلقاً آزاد و مالک نفس و جان خود میباشد ... "
در مورد هم جنسگرایی...کشور انگلستان..
جالبه که تا همین شصت سال پیش همجنس گرایی در انگلستان بیماری روانی و جرم تلقی میشده ..تا جایی که ریاضیدان بزرگشون آلین تورینگ پس از فاش شدن هم جنسگرا بودنش مجبور به خودکشی میشه.. اما سالهاست که دیگه همجنسگرایی از فهرست بیماریهای روانی توسط مجامع علمی خارج شده..
موضوع اینه که وقتی بخش بزرگی از جامعه رفتاری رو " بد " تلقی میکنه ، اون رفتار تبدیل به یک " گناه و جرم " میشه..به همین دلیله که میگم میتونیم احساسات شخصی خودمون رو نگه داریم ، اما باید دیدگاه و رفتارمون رو راجع به این موارد و چیزهای مشابه عوض کنیم..
هر چیزی در نظر من میتونه خوشایند یا ناخوشایند باشه اما نفس اون عمل ، طرز فکر یا هر چیز دیگه ای ، اگه محدود کننده ی آزادی های من نباشه ، نه جرمه ، نه گناه..نه خوبه و نه بد...خیلی ساده...
هیچ ربطی به من نخواهد داشت .
+این که چرا من دیگه خودکشی رو بد تلقی نمی کنم در یه پست دیگه شاید گفتم..تو این فرصت اگه تونستید فیلم The Sea Inside رو ببینید..
+ ما خیلی با هم توافق داریم، دیوونه کننده ست..اون ، اونطوری نیست که قبلاً درباره اش فکر می کردم..اون فوق العاده ست..
-اوه پسر ...
+چیه؟
-چون یه دختر خوشگل از همون مزخرفاتی خوشش میاد که تو دوست داری ، دلیل نمیشه که عاشقش بشی...
500 Days of Summer 2009
اصولا اینجور وقت ها حضور یک خواهر خیلی کاربردیه ..اونایی که خواهر دارن بهتر میتونند تجسم کنند این نصیحت های راه گشا رو ..هرچند گوش نمیکنیم هیچوقت ! : )
میلیارد ها آهنگ در اینترنت وجود داره و هر روز به تعدادشون اضافه میشه..فکر میکنم میلیون ها کتاب تا به حال به چاپ رسیده باشه.. و هزاران فیلم به روی پرده های سینما رفته باشه..
ما عمر و زمان محدودی برای تجربه کردن همه ی این ها داریم.. نه . تقریبا محاله خودمون به تنهایی بتونیم مزه ی همشون رو بچشیم..پس چیکار میتونیم بکنیم ؟
شاید یکی از راه هاش همین باشه که بهترین تجربه هامونو با هم به اشتراک بذاریم..اون وقت یک لیست اولویت ها شکل میگیره و انتخاب ها آسون تره میشه.. طبیعت رو چه دیدید ، شاید سلیقه هامون به هم نزدیک بود و از تجربه های پیشنهادی همدیگه حسابی لذت بردیم :)
به دعوت دوست ِ عزیز..نویسنده ی وبلاگ سایه ی سفید..
در افسانه ها آمده که در زندگی هر کس هفت فیلم وجود داره که بیشترین میزان احساس و همدلی را در او بر می انگیزه..به عبارت دیگه هرکس هفت فیلم داره که عاشقشون میشه..هرکسی هفت فیلم ِ زندگی داره..و برای من این هفت فیلم عبارتند از :
اگه اینها رو ندید ، شک نکنید و اول از همه تماشاشون کنید.. من همیشه در این قسمت فیلم معرفی کردم..فکر میکنم همشون ارزش تجربه کردن دارند..همینطور در قسمت Cinema ، زیر پوسترها به فیلم هایی که فرصت معرفی کردنشون رو نداشتم ، امتیاز خودمو دادم..این لیست همیشه آپدیت میشه..اگه سلیقه ی من ( سه ستاره ها و بالاتر ) با سلیقه شما همخوانی داشته باشه میتونید ازش استفاده کنید..
فیلم های ایرانی :
سریال
1. چگونه کتاب بخوانیم ! - مورتیمر آدلر / از من میشنوید ، هرکتابی در دست دارید ، پایین بگذارید و خواندن این کتاب را شروع کنید..
رمان :
2.پَر-شارلوت مری ماتیسن / یکی از عاشقانه ترین کتاب هایی که خواهید خواند..
3.آتش بدون دود / هفت جلد - نادر ابراهیمی / نادر ابراهیمی مثل همیشه شگفت زده تان خواهد کرد . حداقل سه جلد اول را بخوانید . البته با شروع کردن جلد اول ، بقیه اش دست خودتان نخواهد بود !
4.شن های زمان - سیدنی شلدون / از معدود رمان هایی که دوبار خوانده ام
5.هویت - میلان کوندرا
6.برادران کاراموزف / داستایوسکی
4.دست های آلوده - ژان پل سارتر
ادبیات نوجوان :
1.نبرد با شیاطین - دارن شان / دنیایی که دارن شان خلق کرده حسابی هیجان زدتون میکنه
2.کوه های سفید - جان کریستوفر
3.سی و پنج کیلو امیدواری - آنا گاوالدا
فلسفه :
1.معمای زندگی | نوشته فرناندو ساواتر
شعر :
1.غزلیات سعدی / واقعا نمیفهمم بعد سعدی ، بقیه به چه امیدی شعر (عاشقانه) سرودند :)
2.دیوان اشعار صائب تبریزی
3.شعر نو - برای مبتدیان جوان - مسعود خیام
تاریخ :
دو قرن سکوت - عبدالحسین زرین کوب
موسیقی:
{ Jerry Goldsmith - Theme from Papillon }
{Freydoon Farokhzad - Dele zar }
{Fereidoon Farokhzad - Ashiane Man }
بقیه انتخابامو میتونید اینجا بشنوید..
در پایان دعوت میکنم از وبلاگ نویسان عزیز ، زهرا خانوم (ناگفته های واقعی ) ،هستی خانوم ( عصیان بودن ) ، ( الهام خانوم ( یادداشت ها ) ، MS Blue ، سوگند خانوم ( مشغول خودم ) و حدیث خانوم ( معبد دل ) تا اگه تمایل داشتند در این مجموعه حضور داشته باشند..
و البته تمام کسانی که دوست دارند دیگرانو در تجربه های گزینش شده شیرین و خاطره انگیزشون سهیم کنند ، تعارف نکنید.. :)
در کنج ِ دلم عشق ِکسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب ِ نگهداری دیوانه ندارد !
{ حسین پژمان بختیاری }
+گفتم مه من! از چه تو در دام نیفتی ؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد !
{Alireza Eftekhari -Afsaneh Omr }
در عشق تو کس پای ندارد جز من ، در شوره کسی تخم نکارد جز من...
با دشمن و با دوست بدت میگویم ، تا هیچ کست دوست ندارد جز من !
{ عنصری}