دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است


گاهی خوشحال می‌شم که اثر محبوبم جایزه نمی‌گیره، محبوب نمی‌شه و از یادها میره!



چرا وقتی ما انسان‌ها از ناچیز بودنِ خودمون آگاه می‌شیم...و می‌فهمیم که موجوداتِ چندان مهمی هم نیستیم به طورِ غریزی دچارِ رنج و عذاب می‌شیم؟ آیا بهتر نیست که بهش همچون لحظه‌یِ کلیدیِ کشف و شهود نگاه کُنیم؟

درحالیکه این خودِ ما هستیم که باورهامون رو شکل می‌دیم، بنابراین باید به همون اندازه که به زیبایی و عشق باور داریم، به جدایی هم باور داشته باشیم و خودمون رو مهیایِ اون کُنیم، چون انفصال و جدایی همواره در کمینِ هر چیزِ زیباست.

پس در اینصورت، چرا نباید این‌چنین رنج و محنت‌هایی رو همچون فجایعی سازنده در نظر بگیریم؟
فجایعی که به ما کمک می‌کُنن به درکِ اسرارِ ناشناخته‌یِ درونِ‌مون نائل بشیم؟


The Wild Pear Tree 2018 Nuri Bilge Ceylan Drama 8.3/10IMDb 86%Metacritic



http://s8.picofile.com/file/8352535618/The_Wild_Pear_Tree_2018_1080p_BrRip_Vito_30NAMA_064737_2019_02_17_13_32_45_Small_.JPG


اریک فروم می‌گوید: «هرگاه سعی می‌کنیم پدیده‌ای را همان‌طوری که هست حفظ کنیم، دچار اضطراب و رنج فراوان برای حفظ قرار آن پدیده می‌شویم. بی‌قراری آدم‌ها عمدتا نتیجه‌ی این است که به دنبال قرار می‌گردند. فقط بی‌ثباتی‌ست که ثبات دارد و ما مدام در حال نقض این مهم‌ترین قانون جهان هستیم. مدام می‌خواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالی که اصل جهان بر بی‌ثباتی است.»

فروم احتمالا درست می‌گوید؛ این یکی از خطاهای شناختی اغلب مردمان است...زندگی مجموعه ای از آمدن‌ها و رفتن‌ها، بودن‌ها و نبودن‌ها و تولدها و مرگ‌هاست. آمدن خوشی‌ها و رخت بر بستن هاشان؛ تولد یک دوستی و به یکباره مرگش و...
اساسا پایاییِ این جهان، مبتنی بر همین آمدن‌ها و رفتن‌هاست که اگر فقط تولد بود و مرگ نبود، کلیت جهان به بافتی سرطانی مبدل می‌شد و حیاتش مختل می‌گشت...

خطای ما این است که دنبال قرار و ثبات می‌گردیم و این حرکتی است در خلاف جهت قانون جهان و تمام بی قراری‌هایمان هم ریشه در عدم پذیرش این قانون اساسی دارد.

مولوی در دیوان شمس می‌گوید:


جملهٔ بی قراری ات، از طلبِ قرارِ توست
طالبِ بیقرار شو، تا که قرار آیدت...




بسیاری از چیزهایی را که به ذهنم می‌رسد، یادداشت نمی‌کنم. اجازه می‌دهم که جایی در ته ذهنم، گم یا فراموش شوند‌. نویسندگی، خودفروشی‌ست و آنچه به دیگران می‌گویی برای همیشه از دست می‌رود.



خطای من نبود، سستی تخته‌ها را لحاظ نکرده بودم. پل فرو ریخت. نمی‌دانم به سوی دیگر دره رسیده بودم یا نه. زمین هم سست بود. خاک نرم، به آب اگر نمی‌رسیدم در آب فرو می‌رفتم. تنم به آب نرسیده طوفان می‌شد، موج‌ها، به شلاقش می‌گرفتند. باید روی صخره‌ای پناه می‌گرفتم. به غاری فرو خزیدم و تنم هنوز بوی نم و آهک می‌دهد.

این همه تمثیل برای چیست؟ چه کسی می‌گوید ظرافت در پرده‌های هزار لایه پیچیده است؟ چرا لذت در برهنگی‌ نیست و چه چیز در جامه‌ها و حجاب‌ها به دردناک‌ترین تمناها زیبایی می‌بخشد؟ چه کسی گفت ماه کامل از پشت شاخه‌های در هم تنیده چشم‌نوازتر است؟ چرا به جای این که بگویم در رنج خود نشسته‌ام، از سنگ سیاهی که ردش بر شانه‌هام مانده است حرف می‌زنم؟ چرا نمی‌گویم تنهایم، و می‌گویم؛ سایه‌ی گرگ سیاهی که بر قله‌های دور نشسته است، در شهر تنها بر وجود من افتاده‌ست؟ چرا عزالدین؟

قدم زدن در جاده‌های گشاد بی‌خاصیت‌ توان آدمی را در ظرافتی که می‌تواند در «قدم برداشتن» به رخ بکشد، هویدا نمی‌کند. این خاصیت مسیرهای صعب‌العبور است. و البته جز این، می‌تواند هرچه خواست را بپوشاند و از یک منجلاب قصه‌ی چشمه‌ها و نهرهای روانی تحویلت بدهد...من‌ احمق بودم عزالدین. این‌ها را نمی‌فهمیدم.

این همه تمثیل و تشبیه و استعاره آدم را پیر می‌کند. شعارهایت را راحت بده. نگو آزادی مثل باد و باران است. بگو آزادی، آزادی‌ست. نگو مبارزه یافتن گوهرهای گران‌قدر است. بگو مبارزه ضروری‌ست. هر کس نفهمید، به درک.

من هم با کلیشه‌ی کلمات تکراری زندگی خواهم کرد. مثلا مستقیم می‌گویم «دوستت دارم»، یا «دلتنگم»، یا «بیا بنشین کمی حرف بزنیم». شعر دنیای حقیقی را زیبا می‌کند. اما رمز و راز هم حدی دارد. می‌گویم «قربانت بروم»، مبالغه نیست، یعنی به خاطرت خنجری در سینه فرو خواهم کرد. چقدر عشق چیز غریبی‌ست عزالدین. چقدر آدم را زخمی و بی‌دفاع می‌کند.

می‌گویم می‌خواهم بروم در یک غار زندگی کنم. استعاره و کنایه نیست. به کوهستان می‌روم، یه غاری پناه می‌برم. هر وقت دنیا جای بهتری شد، خبرم کن.

"تنها تو با بوی و نم و آهکی که تا ابد با من است، کنار می‌آیی."

دستانت را می‌فشارم.
دریابند تو


+از نامه‌های حسین دریابندی به عزالدین ماه‌رویان. 


کتاب‌هایی هستند که بیشتر از خود داستان ما را جذب و شیفته نویسنده آن می‌کنند. به گمانم «ابر‌ آلودگی» هم از آن دسته از کتاب‌هاست. داستانی که مرا بارها با توصیفات دقیقش از جزئیات ظریف زندگی شگفت زده کرد و میل به معاشرت با ایتالو کالوینو را در وجودم برانگیخت.


کالوینو داستان «ابر آلودگی» را در سال ۱۹۵۸ میلادی و با نام اصلی:‌«I racconti» نوشته و منتشر کرده است. وی در این کتاب ماجرای مرد ناامید و سرخورده‌ای را نقل می‌کند که در پس یک زندگی کاملا بی‌تفاوت برای قبول کردن یک پیشنهاد کار به شهر دیگری سفر می‌کند. کالوینو از زبان این شخصیت داستانی، ماجرای اقامت او را در این شهر غریب نقل می‌کند. 
این مرد که در دفتر روزنامه‌ای کار می‌کند، باید درباره انواع آلودگی‌ها مقاله‌ بنویسد. او شخصیتی منحصر به فرد دارد. دارای خویی آرام و نه ستیزه‌ جوست، اما با نگاهی انتقادی به هرچیز در ذهن خود. روشنفکری وسواسی و بسیار تیزبین. 


کتاب با جملاتی این‌چنین شروع می‌شود: «زمانی که آمدم در این شهر مستقر شوم،‌ هیچ چیز برایم مهم نبود. استقرار کلمه درستی نیست. راستش میل زیادی به استقرار نداشتم. دلم می‌خواست در اطرافم همه‌چیز جاری و موقت باشد و تنها از این طریق بود که فکر می‌کردم می‌توانم استقرار درونی‌ام را نجات دهم؛ استقراری که قادر به توضیح آن نبودم... برای تازه واردی که از ترن پیاده شده است، شهر، تنها یک ایستگاه قطار است. او می‌گردد و می‌گردد و بیش از پیش خود را در خیابان‌ها لخت و بی‌روح می‌یابد. بین گورستان‌ها و ماشین‌های اسقاط، انبارهای پخش کالا، کافه‌هایی با پیشخوان‌هایی از جنس روی کامیون‌هایی که دود و دم بدبو به سمتش حواله می‌کنند.» 



ابر آلودگی


ابری سیاه از آلودگی که کالوینو در این اثر بارها به آن اشاره می‌کند شاید نمادی از آلودگی سیاسی – اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی اروپا و نارضایتی این مرد از جامعه‌ای باشد که در آن زندگی می‌کند. 


شخصیت داستان نامزدی دارد و بسیار هم به او علاقه‌مند است، اما زن به طبقۀ متمول جامعه تعلق دارد و این دو زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند. شخصیت داستان از این موضوع در رنج است زیرا باید نقش بازی کند و خود را آدمی بی‌خیال و بی مسئله و بی‌غم جلوه دهد که هیچ مشکل اقتصادی ندارد. شرح شکل رابطه این دو انسان بسیار جذاب و خواندنی‌ست.


شخصیت این داستان نیز مانند تمام شخصیت‌های دیگر داستان‌های کالوینو (آقای پالومار، ...) به خود او شباهت دارد و آینه‌ای از اوست. کالوینو در تمام داستان‌هایش شخصیت خود را معرفی می‌کند. روشنفکر، وسواسی، تیزبین، عصبی، نا آرام، نگران از آینده و بی‌اعتماد به وضعیت موجود. او به رغم تمام این ناامیدی‌ها و وسواس‌ها در پایان کتاب در ناحیه‌ای خارج از شهر تقریبا به آرامش می‌رسد. 


«در میان چمنزارها و پرچین‌ها و سپیدارها، با نگاهم چشمه‌ها را دنبال می‌کردم؛ همچنین نوشته‌های روی برخی از ساختمان های کوتاه را، رختشویی با بخار، تعاونی رختشویان با‏‏رکا بر‏تولّا؛ و زمین‌هایی را که زنان، مانند اینکه مشغول انگورچینی باشند، با سبدهایشان از آن می‌گذشتند و رخت‌هایی خشک را از بندها جدا می‌کردند؛ و دشت را که در زیر نور آفتاب، سبزی خود را در میان آن سپیدی به نمایش می‌گذاشت، و آب پف ‏کرده از حباب‌های آبی‏رنگش را که جاری بود. این‌ها چیز زیادی نبود امّا، برای من که می‌خواستم تصویرهایی در چشمانم نگهدارم، شاید کافی بود.»



تکه‌های زیبایی از کتاب

آدم خیلی چیزها می‌بیند و توجهی نمی‌کند، شاید این چیزهایی که می‌بیند بر او اثر می‌گذارند، اما او متوجه می‌شود. بعد او شروع می‌کند به ربط دادن یک چیز به چیز دیگر و ناگهان همه چیز معنایی پیدا می‌کند.


برای تازه واردی که از ترن پیاده شده است، شهر تنها یک ایستگاه قطار است.

 

رئیسی که میز کارش را خالی نگه می دارد، کسی است که هیچ وقت پرونده ها را انبار نمی‌کند و همیشه هر مشکلی را زود حل می‌کند.

 

 آشنایی ها اولش چیزی نیستند اما بعد آدم وابسته می‌شود.




La nube de Smog / Smog cloud



غریبه‌ای نگاهم می‌کند
غریبه‌ای هم‌کلامم می‌شود
به غریبه‌ای لبخند می‌زنم
با غریبه‌ای حرف می‌زنم

غریبه‌ای به من گوش می‌سپارد
و من، بر غم‌های ساده او
می‌گریم

در این تنهایی که
غریبه‌ها را گرد هم می‌آورد


{ مرام المصری }



http://s9.picofile.com/file/8351240968/e27d932d911ef68a878ac18f65874752.jpg


Lost in Translation 2003 Sofia Coppola Drama/Indie film 7.8/10IMDb 95%Rotten Tomatoes


یونگ اعتقاد داشت، برخی از انسان‌ها دو چهره دارند: چهره‌ای که به دیگران (و حتی خودشان) نشان می‌دهند که او آن را "ماسک" یا  "نقاب" می‌نامید. و چهره ای که در پشت این نقاب پنهان است که یونگ آنرا "سایه" می‌گفت.

یونگ اعتقاد دارد که "هر تعصبی، تردید سرکوب شده است" و هر کس در هر زمینه ای دچار افراط است و در تلاش است تا سایه ای (که برعکس چیزی است که نشان می دهد) را در پشت نقاب آن افراط پنهان نماید. اما بازی زندگی گاهی بازی پیچیده ای است. وقتی پدر یا مادری دچار چنین نمایشی است در فرزند او تمایلی برای مقاومت در برابر این افراط شکل می‌گیرد. مثلا در مقابل پدر یا مادری که بیش از حد منظم یا وسواسی است فرزندی بزرگ می‌شود که شلخته و بی‌نظم است!

در برابر پدر یا مادری که بیش از حد درویش مسلک و پارسا نماست، کودکی رشد می‌کند که پول‌دوست و حسابگر است. و این همان چیزی است که یونگ می‌گوید: «هیچ چیز بیش از زندگی نزیسته والدین بر فرزندانشان تاثیر نمی‌گذارد!».

به همین خاطر یونگ توصیه می‌کند هنگامی که با شخصی بر سر موضوعی اختلاف نظر شدید و درگیری دارید و نمی توانید همدیگر را تحمل کنید؛ زمانی را به این اندیشه و پرسش اختصاص دهید که «آیا این افراط طرف مقابل، پاسخی به افراط من در جهت معکوس نمی‌باشد؟»


+دکتر مهدی قاسمی


  • January

  • Book

  1. کاناپه‌ی قرمز | میشل لبر | عباس پژمان | 120 ص
  2. مون بزرگ |‌ آلن فورنیه | مهدی سحابی | 296 ص
  3. پنجاه و سه نفر |‌ بزرگ علوی | 242 ص
  4. تیستوی سبزانگشتی | موریس دروئون | لیلی گلستان | 135 ص
  5. غیرمنتظره | کریستین بوبن | نگار صدقی | 106 ص
  6. ابر آلودگی  | ایتالو کالوینو | آرزو اقتداری | 77 ص
  7. لبه تیغ | سامرست موام  | مهرداد نبیلی | 409 ص

  • شعر
  1. هلالی جغتایی
  2. مرام المصری

  • Movies
  1. The Exterminating Angel 1962 Luis Buñuel Drama/Fantasy 8.2/10IMDb
  2. A Quiet Place 2018 John Krasinski Drama/Thriller  7.6/10IMDb 95%Rotten Tomatoes
  3. Lost in Translation 2003 Sofia Coppola Drama/Indie film 7.8/10IMDb 95%Rotten Tomatoes
  4. Dressage 2018 Pooya Badkoobeh Drama 5/10IMDb
  5. The Handmaiden 2016 Park Chan-wook Drama/Thriller 8.1/10IMDb 84%Metacritic
  6. Thirst 2009 Park Chan-wook Drama/Thriller  7.2/10IMDb  81%Rotten Tomatoes
  7. I'm a Cyborg, But That's OK 2006 Park Chan-wook Drama/Melodrama 7.1/10IMDb
  8. Siccin 2014 Alper Mestçi Horror 6.3/10 IMDb
  9. Siccin 2 2015 Alper Mestçi Thriller/Horror 6.5/10 IMDb
  10. The Sale 2014 Hossein Shahabi Drama/Melodrama 6.1/10IMDb
  11. 21 Days Later 2017 Mohammadreza Shafah Drama  6.6/10IMDb
  12. Memories of Murder 2003 Bong Joon-ho Drama/Mystery 8.1/10IMDb 90%Rotten Tomatoes

  • Series
  1. Money Heist Spanish television series 8.6/10 · IMDb Season 1
  2. The Big Bang Theory American sitcom 8.2/10IMDb Season 12/ E10



  • Podcast


{ روایت شنیدنیِ ماجراهای واقعی }


✅اپیزود بیست و هفتم: «آنگلا مرکل» 109 دقیقه
✅اپیزود بیست و هشتم: «دریای پول» 93 دقیقه
✅اپیزود بیست و نهم: «برادران منندز» 94 دقیقه




  اپیزود اول: کاباره های تاریک
  اپیزود دوم: ودکا در میدان سرخ مسکو 
 اپیزود سوم: دربست بلوار الیزابت سر فلسطین



{ گپ و گفتمانی خودمانی با موضوع زندگی، کار و مهاجرت }

Ep06 - MartianBabies



به راه بادیه - 18 خرداد 97
به راه بادیه 26 خرداد 97
به راه بادیه - 10 تیر 97
به راه بادیه 28 تیر 97
به راه بادیه - 27.07.2018
به راه بادیه - 3.08.2018



109+93+94+31+31+30+41+90+79+93+113+73+77+22+35

serie: 807



Cinema

  1. Pouya Aghelizadeh 1 - Exterminating Angel
  2. Pouya Aghelizadeh 2 - Exterminating Angel

  • Art
  1. Joseph Lorusso

  • Album
  1. AaRON - Artificial Animals Riding on Neverland - Release date: January 29, 2007 - Genres: Alternative/Indie, Rock
  2. Mogwai - Happy Songs for Happy People - June 17, 2003 - Genres: Post-rock, Indie rock
  3. Hengameh Bertchi - Barge Paeiz
  4. Homayoun Shajarian - The Lords of the Secrets - Release date: November 22, 2015
  5. Dariush Eghbali - The Beloved is Here - Release date: 2003
  6. Tune & Faith (Avaze Vafa) - Mohammad-Reza Shajarian - Release date: 1999
  7. Marzieh - Dar Fekr-e Tou Boodam - Release date: February 21, 1992
  8. Marzieh - Didi Ke Rosva Shod Delam - Release date: May 25, 1975

  9. Mahasti - Avazak - Release date: April 1, 1999 - Label: Caltex Records
  10. Hayedeh - Azadeh
  11. Hayedeh - Bezan Tar - Release date: 1991 - Label: Taraneh Records
  12. Shahin Najafi - We Are Not Men - Release date: April 30, 2008


دکتر عباس میلانی، نویسنده کتاب نگاهی به شاه، هنگام رونمایی از کتابش گفت:

«در بیوگرافی معمای هویدا، نگاهی به شاه و نامداران ایران، مکررترین سئوالی را که از من شده این بوده که بالاخره هویدا آدم خوبی بود یا بد؟ این شاه خادم بود یا خائن؟ و جواب من به همه این دوستان این است که این کتابها را نوشته‌ام که بگویم چنین سئوالی جواب دادنی نیست. باید بعنوان جامعه بپذیریم که نفس این سئوال نادرست است. این سئوال فرض را بر این می‌گذارد که می‌شود یک نفر را به یک صفت و یک واژه تقلیل داد. شاه 37 سال حکومت کرد. شاه 1941 با شاه 1951 تفاوت داشت. شاه 1961 و 1971 با شاه 1980 تفاوت داشت. همچنانکه ما هم تفاوت کرده‌ایم. به همین دلیل باید مسئولیت او و مسئولیت خودمان را، هم در وجه ایجاد آن حادثه و هم در خواندن این کتاب و تاریخ بپذیریم. بپذیریم که شما بعنوان خواننده هستید که باید در این مورد قضاوت کنید. من حق ندارم برای شما قضاوت کنم. اگر قضاوت کنم حق شما را غصب کرده‌ام.


اگر کسی بیاید به جای دادن داده‌های تاریخی به شما برایتان قضاوت کند، روایت دیگری از ولایت فقیه را انجام داده است. ولایت فقیه فقط در شکل اسلامی آن نیست. اساس ولایت فقیه این است که انسان‌ها، یعنی همه ما توان تفکر مستقل نداریم و محتاجیم که کس دیگری برای ما تصمیم بگیرد. ولایت داشته باشد. چه حزب کمونیست پیشقراول باشد، چه روشنفکری به اسم جلال آل احمد باشد، چه مورخ مفلوکی به نام عباس میلانی. اگر هرکدام از اینها ادعا کنند حقیقت را بهتر از شما می‌دانند، جانشین قضاوتی شده‌اند که حق شماست و حق قضاوت را از شما گرفته‌اند. بنابراین یک گرفتاری و عدم عنایت به بیوگرافی همین عدم قوت فردگرایی است».


«من واقعا فکر می‌کنم بعد از انقلاب تحول عظیمی در ایران اتفاق افتاده است و رژیم را کاملا از لحاظ تاریخی منسوخ کرده است. بحران این رژیم بحران سیاسی نیست بلکه فرهنگی- تاریخی است یک ناهمخوانی تاریخی با جامعه دارند. جوانهای ما زیربار هر حرفی نمی‌روند و می‌خواهند خودشان فکر کنند. دیگر کارآکتری مانند آل احمد نمی‌تواند بیاید و ادعا کند که چه کسی روشنفکر است. نوع قضاوت‌هایی که حزب توده و چپ می‌کردند در میان نسل جوان امروز جایی ندارد. اینها نوع دیگری نگاه می‌کنند. این انقلاب فرهنگی مهم علت عنایتی است که الان به بیوگرافی دارند. دلیل توجه جامعه به کتاب معمای هویدا این بود که فکر کردند من انصاف به خرج داده‌ام، که البته وظیفه‌ام بوده است. جامعه ایران دیگر دنبال جوابهای مطلق نیست. متوجه شده که انسانها پیچیده‌تر هستند. متوجه شده که انسانها مقوایی نیستند. این تجددی که در جامعه پیدا می‌شود بخشی از آن فردگرایی و احساس غروری است که جوانها دارند. بخش دیگرش عنایت به نقش افراد و واکاوی آنها بدون قضاوت مطلق است».


«شاه دفتری داشت بنام دفتر مخصوص. در بیست سال آخر رئیس این دفتر یکی از زبده‌ترین، شریف‌ترین و کارآمدترین تکنوکراتهای ایران بود به نام معینیان. دفتر مخصوص اولین دفتری است که در ایران کامپیوتری می‌شود. هزاران سند وجود دارد که شاه در حاشیه آنها مطالب و دستورهایی نوشته است. یک نسخه از این اسناد وقتی شاه از ایران رفت به دستور خودش نابود شد. اما یک نسخه دیگر از این اسناد از ایران خارج شده که کسی نمی‌داند کجاست؟ روزی که آن نسخه علنی شود و بی تردید منتشر خواهد شد، دوباره باید تلاش مجددی برای نوشتن زندگی شاه کرد. نکات زیادی در مورد زندگی شاه هست که ما هنوز نمی‌دانیم. پس وقتی می‌گویم نگاهی به شاه، منظور این است که این نگاه در وسط یک مثلث است. یک طرف آن من هستم. طرف دیگرش شما هستید و یک طرف دیگر اسنادی است که مورد استفاده قرار گرفته است. ده سال دیگر شما انسانهای متفاوتی هستید. من انسان متفاوتی هستم و اسناد متفاوتی وجود خواهد داشت. وقتی آن اسناد متفاوت دربیاید و نگاه متحول شود، طبعا زندگی‌نامه شخص هم متحول خواهد شد».


«یک گرفتاری نوشتن بیوگرافی در باره شاه در مقایسه با هویدا این بود که وقتی کتاب هویدا را می‌نوشتم زیاد کسی در مورد او اطلاعی نداشت و کتاب در یک خلاء حرکت می‌کرد. اما وقتی در مورد شاه می‌نوشتم ده- دوازده بیوگرافی در مورد شاه وجود داشت و همه فکر می‌کنند شاه را می‌شناسند. هرکس یک نظری در موردش دارد و در این چارچوب نوشتن در باره او دوچندان دشوار است. با اینکه این بیوگرافی‌ها بود، دلیلی که فکر کردم جا برای زندگی‌نامه شاه هست این بود که اسناد زیادی درآمده بود و برای اولین بار به ما اجازه می‌داد در مورد برخی مسائل فکر کنیم و قضاوت دقیق‌تر بکنیم. مثلا همه فکر می‌کنند در گوادلوپ چه اتفاقی افتاد. من نمی‌دانم از کجا می‌دانند. وقتی اسناد گوادلوپ برای اولین بار منتشر شد من حدود 1000 صفحه از جزیی‌ترین آنها کپی گرفتم. یا تمام این اسناد ساختگی است که بسیار بعید است، یا تمام گمان‌هایی که ما در مورد گوادلوپ داریم توهم است. اینکه در گوادلوپ تصمیم گرفتند شاه را از ایران بیرون کنند، به یقین توهم است. قبل از گوادلوپ آمریکا و انگلیس تصمیم گرفته بودند که شاه دیگر نمی‌تواند بماند و ساخت و پاخت خود را با طرفداران خمینی کرده بودند. در گوادلوپ یکی از مسائل مورد بحث ایران بود».


به گفته نویسنده کتاب بیوگرافی شاه:«بخش مهمی از آنچه که در مورد شاه نوشته شده بود با حب و بغض بوده است. کسی که فارسی بلد نیست چطور انتظار دارید بیاید بیوگرافی در باره شاه بنویسد؟ کسی که فارسی نمی‌داند چطور انتظار دارید که بیاید تاریخ 28 مرداد را بنویسد؟ دوستانی که طرفدار دکتر مصدق هستند همه اقتدا می‌کنند به یک روزنامه‌نگار آمریکایی که یک سطر فارسی نمی‌تواند بخواند. این فرد چطور می‌تواند ماجرای 28 مرداد را برای ما روشن کند؟ با یک نفر که آنطرف قضیه بوده صحبت نکرده است. ولی چون روزنامه‌نگار نیویورک تایمز بوده و چون به انگلیسی نوشته آن کتاب برای دوستان ما مرجع شده است. چون به انگلیسی نوشته پس مشروعیت پیدا کرده است».


«امید من این است که نگاهی که در این کتاب هست بر اساس آنچه که تا به حال قابل دسترس بوده نوشته شده باشد و هیچ چیز را به نفع قضاوت قبلی جرح و بسط نداده باشم. ولی غیر از این هیچ قول دیگری نمی‌شود در مورد این کتاب داد. من هیچ ادعایی بیشتر از اینکه سعی کردم در حد بضاعتم اسنادی را که می‌شود پیدا کرد، پیدا کنم و آنهایی را که مصاحبه می‌کردند باهاشان صحبت کنم. چهار بار سعی کردم با ملکه(فرح پهلوی) صحبت کنم. اما هربار در آخرین لحظه نپذیرفت. هرکسی که حاضر بود صحبت کنم با او صحبت کردم. ملکه، رضا قطبی، جمشید آموزگار و هوشنگ انصاری تنها کسانی هستند که در آن دوران مصدر کار مهمی بودند و زنده هستند اما حاضر نشدند صحبت کنند.


با این کتاب امیدوارم چه آنهایی که با شاه بد هستند و چه آنها که با شاه خوب هستند فکر کنند که شاه پیچیده‌تر از آن است که آنها فکر می‌کردند و در هر حال یکی از شخصیت‌های کلیدی قرن بیستم در ایران است که محتاج بازاندیشی است. ضعف و قدرت زیاد دارد. هم ضعفش بسیار متفاوت از ضعف‌هایی بود که من فکر می‌کردم در او بود و هم قدرتش بسیار متفاوت بود. برای من که زمانی مخالف شاه بودم شگفتی‌آورتر از همه این بود که در تمام اسنادی که جستجو کردم و مصاحبه‌هایی که انجام دادم یک بار ندیدم که شاه به عمد به ضرر ایران کاری کرده باشد. یعنی خواست و نیت‌اش به نظر من بزرگی ایران بود. ولی الزاما نیت با عمل یکی نیست. وقتی شما نیت‌تان خیر باشد ولی فکر نکنید هیچ کس دیگری نیت خیر دارد، تردید نداشته باشید که کار خراب می‌شود. شاه به نظر من ایران را به غایت دوست داشت ولی گاه بد دوست داشت!»



 + نگاهی به شاه  | عباس میلانی | 595 ص


شاید یه سال پیش بود که یه ویدئو از برنامه تدایکس تهران که شامل صحبت‌های لیلی گلستان راجع به زندگیش بود دست به دست می‌شد و موضوع داغ اون روزها بود. من اون موقع به دلایلی ندیدمش ولی دیروز دیدم فایلش یه گوشه از لپتابم هست و نشستم به دیدنش.
کاری به محتوای اصلی داستانش ندارم که شرح رنج‌ها و داستان (مثلا) خودساختگیشه. چیزی که نظرمو جلب کرد نفرت لیلی گلستان از ابراهیم گلستان بود. نفرت فرزند از پدر. پدری که آزار میده و تحقیر می‌کنه. این چیزیه که زیاد ازش صحبت نمی‌شه.

معمولا می‌بینیم که آدم‌ها در اولین تریبونی که پیدا می‌کنند از پدر یا مادرشون تشکر می‌کنند یا چون از دستشون دادند با احترام ازشون یاد می‌کنند. ولی فکر نمی‌کنم اوضاع اینقدر خوب باشه. من در طول زندگیم شاید یک یا دو خانواده نسبتا خوشبخت دیدم. از بین کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم هم موارد معدودی ارتباط سالم و رضایت‌بخش دوطرفه بین والدین و فرزندها وجود داشته. خیلی خیلی کم. در واقع الان فقط دو فیلم Life is beautiful و Call me by your name به خاطرم میاد. این مسئله فقط مختص جامعه ایران هم نیست.

یه مبحثی در روانشناسی هست که میگه شما حتما باید در بچگی و از سمت والدین محبت دیده باشید تا در بزرگسالی بتونید به بچه‌هاتون محبت کنید. یعنی این موضوع، یه مسئله‌ای جدا از منطقی بودن و درست رفتار کردنه. جدا از آگاهی و کتاب خوندن و آموزش دیدن. پس اگه مخزن محبتتون پر نیست اشتباه پدر یا مادرتون رو تکرار نکنید و به این زنجیره باطل خاتمه بدید.

هرچند همین الان هم دنیا پر از آدم‌هاییه که عرضه و سواد و مهارت و مخزنِ محبت لازم، برای پدر/ مادر شدن رو ندارن و حتی بیشتر از خود جامعه به بچه‌هاشون آسیب‌های آشکار و نهان می‌رسونند!


در پایان، بخشی از کتاب مهمانی خداحافظی، اثر میلان کوندرا:

"بشریت به میزان شگفت انگیزی آدم احمق تولید می‌کند. آدم هر قدر خرف‌تر باشد بیشتر آرزوی تولید مثل کردن دارد. آدمهای بهتر حداکثر یک بچه درست می‌کنند و بهترینشان به این نتیجه می‌رسند که اصلا تولید مثل نکنند. این فاجعه است."


این واقعیت را نمی‌توان انکار کرد که برغم همه پیشرفتهای علمی، هنوز شناخت ما از "زن" آنقدر ناچیز و اندک است که هرگونه تأمل و سخنی، میتواند به مثابه نخستین گام در راهی طولانی و دشوار باشد.
ما حتی هیچ فهم درستی از مسائل فیزیولوژیک زنان در اختیار نداریم. این «حتی» البته نباید به معنای «بی‌ارزش بودن» یا اهمیت نداشتن تلقی شود. بلکه این بدان معناست که وقتی ما هنوز هیچ فهم درست و دقیقی از مسائل فیزیولوژیک زن نداریم، بی شک در سایر حوزه های روانی نیز ره به جایی نخواهیم برد. طرفه آنکه بسیاری از مسائل مردان نیز در نسبت با همین موجود ناشناخته (زن) طرح می‌شود و موضوعیت می‌یابد.


نیچه وقتی گفت: «زنان حتی سطحی هم نیستند» بیشتر بر ناشناخته بودن زن تأکید داشت. این چگونه موجودیست که نه عمیق است و نه سطحی؟
شاید مطالعات فلسفی فمینیستی کوششی باشد برای پاسخ به این پرسش، و البته تأمل درباره اندام زن، در صدر این مطالعات و پژوهش قرار خواهد گرفت، چراکه اندام و بدن، نخستین پدیداری است که خود را در معرض دید و مطالعه قرار می‌دهد.


بدن زن سخن می‌گوید و این بدان معناست که باید بکوشیم گوشی برای این سخن فراهم آوریم. فقره ای از مقاله "لوس ایری گاری" به ما در این راه کمک می‌کند:
«زن در خودش همواره دیگری است. بی شک از همین‌روست که او را هوس باز، درک ناپذیر، بی قرار و دمدمی می‌نامند. نیازی نیست نحوهٔ تکلمش را به یاد آوریم! تکلمی که زن در آن به همه چیز می‌پردازد بی آنکه مرد بتواند در آن انسجام هیچ معنایی را بیابد. گفتارهایی متناقض، کم و بیش دیوانه وار از دیدگاه منطق عقل، و نامفهوم برای کسی که به آنها با قالب‌هایی شکل گرفته، یعنی رمزگانی کاملا حاضر و آماده گوش می‌دهد. از همین‌روست که زن در گفته‌هایش نیز _دست کم وقتی جرأت آنرا داشته باشد_ همواره خودش را از نو لمس می‌کند. او به زحمت خود را از پرحرفی، تعجب، سربسته گویی، و عبارت‌های ناتمام رها شده دور می‌کند. وقتی هم به آن باز می‌گردد، برای آن است که از جای دیگری آغاز کند. از نقطهٔ دیگری از لذت یا درد باید به گونهٔ دیگری به او گوش داد.
همچون "معنای دیگر"ی که همواره در حال بافته شدن، در حال آغوش گرفتن کلمات، اما همچنین در حال رها کردن آنهاست، تا در آنها ثابت و منجمد نشود، زیرا اگر «زن» چیزی میگوید با آنچه میخواهد بگوید پیشاپیش دیگر یکسان نیست.
وآنگهی هرگز با هیچ چیز یکسان نیست، بلکه مجاور است. (با چیزی) تماس می‌یابد و هنگامی که گفته‌اش پیش از اندازه از این مجاورت دور میشود، زن آنرا قطع میکند و دوباره از "صفر"، یعنی از بدن-اندام جنسی اش- شروع می‌کند.»

+دکتر اکبر جباری