- ۴ نظر
- ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۶
مدتی به پولهایی که از دست داده بودم و به علت آن فکر کردم. اسکناس های زیاد مهم نبودند. غفلت و سادگی من مطرح بود که به نظرم میرسید نباید در زندگی ام دوباره تکرار شود و خوشبینی و اطمینان زیاد از حد من مطرح بود که تا آن لحظه به خاطر آن با اتفاقات نامطلوبی روبه رو شده بودم.
یاد حرف یکی از دوستانم افتادم که میگفت:"من در زندگی نسبت به همه چیز و همه کس بدبینم مگر آنکه خلاف آن ثابت شود!"
در آن زمان با بسط دادن این عقیده زیاد موافق نبودم و فکر میکردم که فقط در ایران است که انسان احتیاج دارد به این ترتیب خودش را مجهز کند و برای مقابله با حوادث غیرمنتظره آمادگی کامل داشته باشد. اما در این لحظه به نظرم میرسد که گاهی اوقات انسان ها خطرناکتر از آن هستند که حتی بدبینی ما هم بتواند اثر وجودی آنها را در ما خنثی کند!
آنچه در این میانه مهم است مسائل مادی نیست، در این مورد همیشه امکان جبران وجود دارد اما در زندگی، انسان فقط و فقط به علت خوشبینی و سادگی زیاد چیزهایی را از دست میدهد که جزئی از وجود او و زندگی او هستند و در این لحظات است که من همیشه گفته ی دوستم را به یاد می آورم..
+فروغ جاودانه | فروغ فرخزاد | عبدالرضا جعفری | خاطرات سفر اروپا-1335 | 910 صفحه
حزنی در درونم هست
پیدا و پنهان
یک غریبه گی
تازه فهمیدم که یا من زیادی ام
یا که در این شهر کسی کم است..
{ جان یوجل }
+به این سن و سال رسیده و هنوز بست فرندشو پیدا نکرده..
ایرن ژاکوب: بیستوچهار سالم بود که در زندگیِ دوگانهی ورونیک بازی کردم. هنوز هم فکر میکنم یکی از دو فیلمِ مهمیست که بازی کردهام. آن فیلمِ دیگر هم قرمز است که کارگردانش کیشلوفسکی بود.
وقتی برای اوّلینبار دیدمش و دربارهی زندگیِ دوگانهی ورونیک حرف زد فکر کردم چرا میخواهد این نقشِ سخت را به من بسپرد؟ من که خیلی بازیگرِ مشهوری نبودم.
برایم توضیح داد که دلیلِ اصلیاش چشمهای من است. گفت جوری نگاه میکنم که تماشاگر قانع میشود.یکی دو ماه گذشت و بعد فیلمنامه را برایم فرستاد. یکروزه خواندمش. عجیبترین فیلمنامهای بود که خوانده بودم. هنوز هم همینطور است.
زنگ زدم و گفتم «من باید شما را ببینم؟»
گفت «چی شده؟»
گفتم این دختره چرا اینقدر آدمِ عجیبیست؟»
گفت «چیکار کرده که عجیب است؟»
گفتم «چرا گاهی همهچی را از توی آن توپِ پلاستیکی میبیند؟»
گفت «تا حالا از این توپها نداشتهای؟ معلوم است نداشتهای، وگرنه تو هم ترجیح میدادی دنیا را از توی این توپها ببینی.»
گفتم «چرا باید دستش را بکشد روی تنهی درخت؟ که چی؟»
گفت «تا حالا دستت را روی بدنهی هیچ درختی نکشیدهای؟ معلوم است نکشیدهای. درخت آدم را آرام میکند. خیلی آرام. آرامشی که در درخت هست در وجودِ هیچ آدمی پیدا نمیشود. همین الان برو پارک و قدیمیترین درختش را پیدا کن و دستت را بکش روی تنهاش. کِیف میکنی از این کار.»
شاید اگر آن روز این کار را نکرده بودم در صحنهی آخرِ فیلم نمیتوانستم آنجور با آرامش دستم را روی تنهی درخت بگذارم.
+ترجمه: محسن آزرم
فیلمنامه بی نقص،کارگردانی عالی،بازی های درجه یک.مدت ها بود فیلمی اینطور منو به وجد نیاورده بود.
اگه برای سرگرمی فیلم میبینید فکر نمیکنم انتخاب خوبی باشه، اما اگه مخاطب جدی سینما هستید در اولویت قرار بدید که شاهکاره..
وقتی یکی از آشنایانم فهمید که خیال دارم با یک هواپیمای باری مسافرت کنم از آمدن به فرودگاه، بعد از مدتی "مِن و مِن" کردن معذرت خواست و بعداً شنیدم که گفته بود: من خجالت میکشم مسافری را که با یک هواپیمای باری مسافرت میکند بدرقه کنم!
و من چقدر خوشحالم که عقیده ی او را در این مورد دانستم زیرا بلافاصله فهمیدم که با آدم تهی مغز و تجمل پرستی طرف هستم..
+فروغ جاودانه | فروغ فرخزاد | عبدالرضا جعفری | خاطرات سفر اروپا-1335 | 910 صفحه
راهنمای گامبهگام جامع، مفید و بهدردبخوری برای اینکه چطور بچههایتان را کتابخوان بار بیاورید. چطور مطالعه و کتاب، بخشی از روزمرهی جاری و عادات درونیشده آنها بشود. این راهنمای «نیویورکتایمز» خیلی توصیههای جزئی و دقیقی دارد که چطور حسهای خودتان را درگیر کنید، چطور به کودک نشان بدهید و القا کنید که چرا کتابخوانی، مهم است و ضروری، چطور ترغیب و تشویقاش کنید، چرا اتفاقا گاهی آنقدر مهم نیست که سروشکل کتاب چطور باشد و چرا مهم است که از همان کودکی فقط کتاب داستان برای بچهها نخوانید و کتابهای دیگر هم در برنامه باشد.
چقدر مهم است که اصلا برخوردتان با کتابخوانی مثل «وظیفه» از جنس مسواک زدن و جیش قبل خواب نباشد، مثل بقیه امور چقدر ضروری است که بچه ببیند و حس کند که کتابخوانی برای شما هم مهم است و خودتان هم کتاب میخوانید، نمیشود خودتان کتاب نخوانید و تلاش کنید به بچه یاد بدهید که مطالعه خوب است!
بچهها چقدر بیشتر شوق و انگیزه کتابخوانی نشان خواهند داد اگر ببینند کتابخوانی، سنت دورهمی خانوادگی باشد و اعضای خانواده دورهم کتاب بخوانند. بچهها را عضو کتابخانه کنید (بهترین اتفاق کودکی من این بود که عضو کانون پرورش فکری کودک و نوجوان بودم و هنوز تصویر پاکتهای قهوهای کتاب که از طرف کانون میرسید، هیجانانگیزترین اتفاق کودکیام است.)
اطلاعات خودتان دربارهی کتابهای کودک را بالا ببرید، بدانید چه کتابهایی برای هر سن و دغدغه و سوال کودک مفید است و مدام در تلاش برای بهروز کردن اطلاعات خودتان دراینباره باشید. و کتابخوان الکترونیکی برای بچه نخرید و دستش ندهید! مطالعات نشان میدهد بچهها با کتابخوان الکترونیکی، کتابخوان نخواهند شد.
امیدوارم مشابه این راهنمای مفید که به تفکیک سن هم توصیه دارد، به فارسی هم موجود باشد یا دستکم این ترجمه شود.
فرناز سیفی
چون به هر فکری که دل خواهی سپرد
از تو چیزی در نهان خواهند برد
پس بدان مشغول شو کان بهترست
تا ز تو چیزی برد کان کهترست..
{ مولانا }
به طرز خنده دار و غیرقابل باوری من این شکلی بودم و خب هستم هنوز، تا حدودی..
Little Miss Sunshine/2006
هر عملی، ممکن است پیامدهای پیش بینی نشده ی فراوانی داشته باشد. حال اگر کسی به دلیل برخی از پیامدهای غیرقابل پیش بینی یک عمل، اصل آن عمل را مذموم بشمارد یا به خاطر اجتناب از پیامدهای آن عمل، اصل عمل را بایکوت کند دچار مغالطه ی "افتادن در سراشیبی شده" است.
اینکه آیا این نتایج پروا شده از آن، رخ خواهد داد یا نه، درواقع امر در قدم اول معین نمیشود؛ این اظهارنظر که تغییری در آن جهت، ماشه زنجیرهای از عکسالعملهای فاجعهبار را خواهد کشید، چیزی است که معمولاً تضمینی برای آن فراهم نیست. لیکن، این استدلال در دفاع از وضع موجود (Status Quoْ) فراخوانده میشود. آنچه در این موارد درواقع نیاز است تا معین شود، احتمالی است که موجب رخ دادن (یا رخ ندادن) نتایج مورد پروا میگردد.
بایستی دقت شود که حکم یک عمل، با حکم پیامدهای آن عمل یکسان نیست. می توان یک عمل را مجاز شمرد اما برای اجتناب از پیامدهای نامناسب آن عمل، تمهیداتی غیر از بایکوت کردن اصل عمل، در نظر داشت.
مثال 1: ما با اصل اجرای کنسرت موسیقی در شهرها، مشکلی نداریم. اما چه کسی تضمین می کند برگزاری کنسرت در شهرها، موجب برخی رفتارهای غیرمتعارف از سوی مردم نشود!
اصل عمل: اجرای کنسرت موسیقی.
یکی از پیامدهای احتمالی عمل: رفتار غیر متعارف از سوی برخی مردم
مثال 2: دغدغه ی ما ورود زنان به ورزشگاه نیست؛ دغدغه ی ما شعارهای زننده و خلاف عفتی است که توسط برخی از تماشاگرنماها سر داده می شود. آیا شما مناسب می دانید که زن و دختر خودتان در ورزشگاه ها، این الفاظ رکیک را بشنوند؟!- بهتر است زن ها وارد ورزشگاه نشوند تا الفاظ رکیک تماشاگران به گوششان نخورد.
اصل عمل: ورود زنان به ورزشگاه.
یکی از پیامدهای ممکن عمل: استعمال الفاظ رکیک توسط تماشاگرها
یه جایی از فیلم Toni Erdmann هست که پدر برای اینکه فقط چند لحظه بیشتر کنار دختر پرمشغلش باشه به محل کارش میره، منتظر میمونه و بعد از اومدن دخترش عینک آفتابی میزنه و به صورت ناشناس و به شکلی مضحک همراه هیئت همراهش حرکت میکنه..فقط برای اینکه چند لحظه بیشتر نزدیکش باشه..بعد از رد شدن دخترش از گیت هم، میره یه گوشه، روزنامشو در میاره و از دور به تماشا کردنش میشینه..بعد از تماشای این سکانس وحشتناک نتونستم جلوی بیرون اومدن دوباره ی این سوالو بگیرم..این دوست داشتن اجباری به چه دردی میخوره..فایده این عشق دست و پا گیر چیه..
اینکه چقدر و با چه کیفیتی وقت میذاری برای یک نفر صادقانه ترین شکل ابراز علاقه است..
کامو آنقدرها هم به عقل اعتماد ندارد که سیستم فلسفی بسازد یا سیستمی را قبول کند. با این همه این قول او را نباید از یاد ببریم که در انتقاد از فلاسفه ی منکر عقل میگوید: " من از عقل بیزارم. یعنی نمیتوانم شک های خود را تحمل کنم."
پس در واقع انتقاد های او در این زمینه، متوجه راسیونالیسم(خردگرایی) است نه عقل.
کامو بحث در مورد ماورای این جهان را محال و بی ثمر میداند و فلسفه حقیقی اش این است که میداند یک ربع بعد از مرگ دیگر حیات نخواهد داشت.
+چند نامه به دوست آلمانی (با مقدمه ای درباره افکار و آثار کامو) | آلبر کامو | رضا داوری | دفتر مطالعات دینی هنر | 99 صفحه
+میخوام یه روزی رئیس جمهور بشم..
-خب، از این خبرها نیست
+اما اون (فرانک آندروود) گفت که میتونم ..
+گوش
کن پسر. بهت دروغ گفت..حقیقت اینه که، هیچوقت نمیتونی رئیس جمهور بشی..مثل
همون بسکتبالیست هاییه که پوسترش رو تو اتاقت داری..،میگن که هرکاری
بخوانی میتونی بکنی .میتونی سوپراستار باشی..اما با قد 2 متر به دنیا امدن و اگه قدشون بالای دو متر نبود..بگو به چی میرسیدن؟ هیچی..نصف شون حتی
نمیتونن یه کتاب بخونن..نه، پسر، اینجا جای من و تو نیست
خوبه که آرزو داشته باشی. اما تا وقتی که رویا نباشن..اگه اجازه بدی کسی بهت دروغ بگه تقصیر خودته..
House.of.Cards.S03E08
تونی اردمان معلم بازنشستهی موسیقی است. قلبش دیگر بهخوبی سابق کار نمیکند، سگ پیرش نابینا شده و رو به مرگ است. تونی اردمان در آلمان جدی و خشک که زیاد شوخی و خندیدن به ریش دنیا سرش نمیشود، مدام درحال به سخره گرفتن زندگی با همهی ارزشهای مقبول و پسندیده و درست است و «باید اینگونه باشد»(عشق آلمانیها!) تونی اردمان دوست دارد خودش را به شکل و هیبتهای دیگر درآورد. کلاهگیس به سر بگذارد و دندان مصنوعی ترسناک در دهان کند، صورتش را نقاشی کند و خود را آدم دیگری جا بزند...
از ازدواج سابقاش دختری دارد سیوچندساله، مشاور در یک شرکت مشاورهی بزرگ و چندملیتی که جاده صافکن «تولید و سودآوری بیشتر» کارخانهها و شرکتهای نفتیاند و به خاک سیاه نشاندن هزار هزار کارگر و کارمند. دختری که هیچوقت وقت ندارد، همیشه درحال تلفنهای کاری است، کتوشلوارهای سرد و بیروح کاری میپوشد، مربی استخدام میکند که چطور «جدیتر، قاطعتر، برندهتر» باشد و به ماموریتهای کاری در گوشهوکنار دنیا میرود تا «تخصصاش» را بفروشد: چطور سودآوری را بیشتر کرده و «جهانیتر» شویم و فوج فوج آدم بیکار کنیم. تونی به بخارست میرود تا دخترش را اتفاقی ببیند. آنچه میبیند زنی است غرق در جاهطلبی شغلی و تنها، و خسته، و غمگین و بدون هیچ چیزی که «دلخوشی واقعی» و زندگی بهدور از بیزینس و حسابوکتاب و «نتورکینگ» باشد. دختری که نه واقعا میخندد، نه شوخی سرش میشود و نه مجالی برای خودش باقی گذاشته که یک دقیقه آن ماسک مداوم بیزینس را کنار بگذارد و خودش باشد. زندگی که حتا بهرغم ناخن کبود و آسیبدیده پا، مجبوری کفش پاشنهبلندت را پا کنی و لنگ بزنی و درد و خون را قایم کنی تا «پرزنتیشن کاری» را بینقص ارائه کنی...تلاش تونی برای نزدیک شدن دوباره به دخترش بیفایده و مایوسکننده است. پدر خداحافظی میکند، سوار تاکسی به مقصد فرودگاه میشود تا به آلمان برگردد...اما تونی دوباره سر شوخیاش میگیرد با جدیت دنیای عبوس و استرسآور...کلاهگیساش را به سر میکشد و دندانهای مصنوعی را در دهان میگذارد و خودش را در هیبت بیزینسمن آلمانی در بخارست درمیآورد یا حتا جایی خود را سفیر آلمان در بخارست جا میزند. مثل برق هرجا که دخترش حضور دارد، سروکلهاش پیدا میشود.نقش بازی میکند و خودش را به آدمهای زندگی کاری دختر نزدیک میکند. اینس ابتدا جا میخورد و عصبانی میشود از این مسخرهبازی تازهی پدر، بعد تصمیم میگیرد پا به پای پدر بیاید و نقش بازی کند و...بالاخره این بازی به نتیجههای دیگر میرسد...فیلم ۳ ساعت تمام ما را روی صندلی سینما میخکوب و مجذوب کرد. خانم مارن آده، کارگردان و فیلمنامهنویس این فیلم درجهیک میگوید برای خلق شخصیت تونی اردمان، پدرش را در ذهن داشت. پدر او هم دوست داشت نقش آدمها و شخصیتهای دیگر را بازی کند، پدر او هم روحش را به «سیستم» و «موفقیت شغلی» نفروخته بود. فیلم که یکی از بالاترین امتیاز های ممکن را دارد، در حین روایت پر جزئیات رابطهی پیچیده یک پدر و دختر، کاملا سیاسی است با پیامی روشن: گرفتار و بیچاره و اسیر سیستم و سرمایهداری شدی؟ دستکم روانت را نفروش و Don't lose your humor...
+فرناز سیفی
از نگاه من دیدن این فیلم خیلی سخته و صبر زیاد و حوصله پولادین میخواد..فکر میکنم تجربه ی تماشای یک درام طولانی روی پرده ی سینما خیلی متفاوت با تماشای اون در خونه و یک نمایشگر معمولیه..شوخی ها بی مزه ان و فیلم به اندازه ی سه ساعت حرف نداره..
ما هرگز نمی دانیم که می رویم
آن هنگام که در حال رفتن هستیم
به شوخی درها را می بندیم
و سرنوشت که ما را همراهی می کند
پشت سر ما به درها قفل می زند ،
و ما دیگر ، هرگز نمی توانیم به عقب برگردیم .
{ امیلی دیکنسون }