- ۴ نظر
- ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۱:۵۴
اینکه هرکی رو میبینی یه لحظه دنبال چهره ی اون میگردی اسمش چی میشه..
+لطفا این کتاب را بکارید / ریچارد براتیگان
این فرایند جالبى است که همه ما در مورد کسى که با ما مخالف است اعمال مى کنیم:
اول ، فرض جهالت : یعنى مى گوییم یارو نمى داند، اطلاعات کافى ندارد، خبر ندارد
و بعد سعى مى کنیم با دادن اطلاعات و آموزش طرف را توجیه کنیم، قضیه را
حالیش کنیم و خلاصه کلام با خودمان موافقش کنیم. ولى اگر موافق نشد؟
قدم بعدى فرض حماقت. یعنى فرض مى کنیم یارو نمى فهمد، خر است، شعور ندارد، عقلش نمى رسد و به عبارت مؤدبانه ظرفیت عقلى درک چیزى را که ما به آن رسیده ایم ندارد.
اگر یارو را خر فرض نکردیم و با آموزش هم با ما همراه نشد چى؟
قدم آخر فرض شرارت. مى گوییم یارو قصد بد دارد، دشمنى مى کند و مى خواهد حال ما را بگیرد. عبارت جورج بوش درباره محورهاى شرارت را شاید هنوز به یاد داشته باشید!عقیده ما مدلى است که از واقعیت داریم و وقتى مدل ما با مدل یک نفر دیگر از همان واقعیت فرق مى کند این کارى را که در بالا گفته شد با او مى کنیم یعنى اول نادان بعد نفهم و دست آخر هم دشمن فرض مى کنیمش.طبیعى است که عین همین کار را دیگران هم با ما بکنند وقتى ما را در اشتباه مى پندارند.
+ علی سخاوتی
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد..
{ حافظ }
اگه تو راه درست زندگی کنیم ، هرکاری که انجام بدیم میشه یه اثر هنری...
حتی شلواری که میپوشیم یا فقط جوری که تختمون رو درست میکنیم
این مشکل همه ی دنیاست..سعی نمیکنیم روی هرچیزی که انجام میدیم خلاق باشیم .
Six.Feet.Under.S02E11
Claire: If we live our lives the right way, then every single thing we do becomes a work of art.
اگه نوشتن رو تجربه کرده باشید احتمالا حداقل یکبار ، با مشکل انتخاب بین " کسره یا ـــه " دست و پنجه نرم کردید ! راهنمای زیر احتمالا میتونه تا حد زیادی در حل این مشکل و خطای نگارشی موثر باشه...
حکومت های تمامیت خواه، برای جلوگیری از افشاگری نخبگان، غیر از حذف آنها از صحنه ی روزگار، و غیر از محکوم و زندانی کردن آنها شیوه های دیگر هم داشته اند. یکی از این شیوه ها گوشه گیر کردن نخبگان است در این مورد حکومت، تا اندازه ای فشار بر فرد وارد می کنند تا او به این نتیجه برسد که عنصری بدون معناست.
نخبه یک انسان است. او در درجه اول به نیازهای اولیه احتیاج دارد، خوراک، پوشاک و مسکن کمترین نیازهای انسانند! درواقع نخبه در احتیاج بدین نیازها با بقیه مردم هیچ تفاوتی ندارد، توتالیترها این حقیقت را می دانند پس تمرکز خود را بر نیازهای اولیه این قشر می گذارند تا دیگران نیز بدون آگاهی و با اذهانی خالی و تاییدکننده ی ایدئولوژی غالب باقی بمانند، تا حاکمیت، در مسیر پیش گرفته اش متهورتر شود!
در حکومت تمامیت خواه، یک ایدئولوژی غالب بواسطه ی شخصی که در صدر حکومت قرار دارد حاکمیت می کند نخبه و دگراندیش در این فضا چون در محدوده ی ایدئولوژی قرار نمی گیرد از جانب طرف قدرت، باید هیچ پنداشته شود یعنی او یا باید به تبعیت بی چون و چرا دربیاید یا "هیچ" شود!
اما چگونه یک نخبه که ترازوی نقد را همیشه همراه دارد به هیچ مبدل می شود؟ گام اول، این است که نیازهای اولیه زندگی انسانی از او دریغ شود تا به ذهن دورپروازش، توان اوج گرفتن را از یاد ببرد. یعنی او که تحصیلات دانشگاهی دارد، او که سالها تجربه و تخصص در زمینه های مختلف کسب کرده است به گوشه ای رانده شود آنقدر که عذاب بی مصرف بودن به سراغش بیاید!
نخبه، در ذیل حاکمیت تمامیت خواهانه، مثل زباله نگریسته می شود، عزت و احترام از او گرفته می شود، کار به او داده نمی شود و اساسا تلاش های او برای کسب شغل معمولا با دری بسته مواجه می شود که روی آن نوشته شده است "شما از ما نیستید پس گورتان را گم کنید"!
کسی که شغل، مسکن، خوراک و پوشاک مناسب نداشته باشد دیگر چه فرصت و انگیزه ای می تواند برای نقد و واکنش بر علیه جهل و حماقت و مبارزه مدنی در مقابل ظلم داشته باشد؟ کسی که برای تهیه وعده ی غذایی اش دچار مشکل معیشتی است چگونه می تواند بیش از معیشت به سوژه ها و ابژه های جامعه اش توجه کند؟ کسی که به دلیل ناتوانی منابع مالی قادر به ازدواج نیست نیازهای عاطفی و جنسی اش را چگونه می تواند برطرف کند؟
او احتمالا در تنهایی، خودش را تفاله ای فرض می کند که با تمام تحصیلات و تخصص، قادر به تامین کوچک ترین نیازهای زندگی اش نیست، حالا هی بیایم از طرف ژان پل سارتر بگوییم که نخبه و یا به نوعی روشنفکر وظیفه تغییر جامعه را دارد و باید از خود برای جامعه بگذرد اما احتمالا سارتر از سر شکم سیری این حرف را زده است چون کسی که گرسنگی، نان هر روزه اش باشد نمی تواند بحث آزادی، عدالت اجتماعی و درونی کردن تساهل در جامعه را پیش بکشد!
نخبه در حکومت تمامیت خواه به هیچ مبدل می شود چون او را از خودش می گیرند، و او به مرور با ابزار رسانه های حکومت، از طرف مردم نیز شاید ضداجتماعی تعریف می شود که می خواهد نظم جامعه را به هم بزند و بی امنی را بجای امنیت همراه بیاورد!
او فردی ژولیده، عصبی، و افسرده می شود که گذر عمرش را می بیند و نقادی اش به فحاشی تنزل پیدا می کند، اینجاست که "هیچ" تنها نام اوست و بی شک "هیچ" تنها نام جامعه ای که در آن زیست می کند.
+انصار امینی
دایی وانیا : چقدر وحشتناک .من قصد آدمکشی داشتم .آن وقت مرا دستگیر نکردند و به دادگاه نکشاندند. معلوم میشود مرا یک دیوانه می دانند. {با کینه توزی می خندد}من دیوانه هستم ولی آنهایی که بی لیاقتی حماقت و سنگدلی ننگینشان را پشت شخصیت یک دانشمند و پروفسور مخفی می کنند دیوانه نیستند ؟ آنهایی که همسر یک پیرمرد می شوند و بعد مقابل چشم همه به او خیانت می کنند دیوانه نیستند ؟
یک دارو به من بده من چهل و هفت سال دارم اگر فرض کنیم قرار باشد شصت سال زندگی کنم هنوز سیزده سال دیگر باقی مانده.این سیزده سال را چگونه بگذرانم؟چه کار کنم؟چطور این سالها را طی کنم؟آه می فهمی؟می فهمی؟ کاش میشد بقیه عمر را یک جوری به سبکی نو و تازه شروع کرد . کاش یک صبح روشن و آرام از خواب بر می خاستی و احساس می کردی یک زندگی جدید منتظر توست.همه ی گذشته ها فراموش شده و مانند دودی به هوا رفته.یک زندگی نو را شروع می کردی...بگو چگونه باید آن را شروع کرد.
آستروف : {با تاسف} آه چه می گویی! دیگر چه زندگی جدیدی ؟وضع من و تو دیگر همین است!
دایی وانیا : راست می گویی؟
آستروف : کاملا یقین دارم.
دایی وانیا : دوایی به من بده . {اشاره به قلبش} اینجا می سوزد.
+ دایی وانیا | آنتوان چخوف | ناهید کاشی چی
گفته بودم که یک بار هم برایت از عشق خواهم گفت ؛ از این توهم خودخواسته ، از اینکه کسی که او را عاشقانه دوست داری با تمام هفت میلیارد و اندی نفر جمعیت دیگر کره خاکی فرق دارد !
غافل از اینکه هیچ چیز خاص و منحصربه فردی در این میان وجود ندارد ؛ کافیست دوربینت را کمی عقب تر ببری و از نمایِ دورتر نگاهش کنی ، آن وقت میبینی که معشوق تو هم میان آدم های دیگر گم میشود ، میبینی که او هم ، درست مثل خودت و باقی آدم ها ، گاهی غیرقابل تحمل و نفرت انگیز میشود و هیچ چیز خارق العاده ایی این میان وجود ندارد ، تنها تصادفی جالب در زمان و مکان باعث شده تا " دوسـتت دارم " را در موقـعیتی مناسب از زبانـش بشنوی و یا در گوشـش بگویی ... تنها رخداد خارق العاده این ماجرا ، انتخاب توست ، انتخاب تو برای اینکه آنقدر به این تصور دامن بزنی که بالاخره مرز میان واقعیت و توهم را گم کنی و باورت بشود او با دیگران فرق دارد !
گفته بودم که یک بار هم برایت از عشق خواهم گفت ؛
از اینکه با این همه ، بازهم اگر عاشق شوی ، بر خلاف آن چیزی که خودت فکر
خواهی کرد ، هیچ گاه عاشق کسی که به او عشق می ورزی نشده ای !
تو تنها عاشقِ حسِ فوق العاده ای می شوی که از عشق ورزیدن نصیبت می شود (
یا گمان می کنی که بالاخره روزی نصیبت خواهد شد) .
حسِ رخوتِ لذتناکِ ناشی از محبت کردن و محبت دیدن ، حسِ امنیتِ ناشی از
تنها نبودن ، حس آرامش ناشی از پیدا کردن دلیلی موهوم برای " بودن " !
هنگامی که مغزت برای هر روز صبح دوباره از خواب برخاستن ، دستور به تراشیدن
بهانه ای می دهد ، تو تنها عاشق خودت شده ای ؛ خودت وقتی که گمان می کنی
عاشق دیگری هستی ...
گفته بودم که روزی برایت از عشق خواهم گفت ؛ از عشقی که این گونه خودت را برایش به آب و آتش می زنی ، از این که " عشق یک بیماری بدخیم روحی بود " . و دریغا که هستی آدمی چنان دردناک است که تنها با نشئگی چنین افیونی قابل زیستن می شود !
و دریغا که اینها را تنها زمانی می توانم برایت بگویم که دیگر عاشق نباشی... .
+ حالا که من و کیث با هم زندگی میکنیم متوجه شدم خیلی سازگار شدم...
- چرا ؟
+ چون اگه نباشی همه چیز به هم میریزه و هیچ تصوری هم نمیتونی داشته باشی که این چقدر میتونه بزرگ باشه..مثل یه مذاکره ی دائمی میمونه ، هیچوقت نمیتونی راحت باشی . فکر میکنی این فقط یه وضعیته یا همیشه اینجوریه ؟
- نمیدونم . شاید این چیزیه که بهش میگن ، ارتباط..دائما کاریو بکنی که دقیقا دوست نداری انجام بدی..
Six.Feet.Under.S02E10
DogVille - Lars von Trier - 2003
"تکبر بخشش" به معنای بخشش کسانی است که سزاوار بخشش نیستند و مجازات حق آنهاست و از این رو بدترین نوع تکبری است که پدر گریس می شناسد . پدر گریس به او می گوید که نباید دیگران را به سبب آن چه خودش را به خاطر آن نمی بخشد، ببخشد و باید مجازات را اعمال کند ؛ این که بخشش گریس یک عمل اخلاقی و انسانی نیست بلکه تنها به سبب تکبر اوست..
I can't scrub my brain clean enough to get this brilliant and terrible movie out of it.
مقدمه : به نظر میرسد دنیای ما، سوگیری مثبتی به سمت برونگرایی دارد. حداقل در
حوزهی مدیریت و کسب و کار و مهارتهای فردی، بسیاری از کسانی که
شناخت دقیق علمی و تجربهی کافی در حوزهی مدیریت و پرورش انسانها ندارند،
برونگرایی را به عنوان یک نقطه قوت و درونگرایی را به عنوان نقطه ضعف مطرح
میکنند و تلاش دارند با انواع تمرینها و آموزشها، همه جهان را به سمت
برونگرایی سوق دهند .
برای تصحیح این باور اشتباه هرکدام از ما باید تلاش کنیم به سهم خودمان کمی تعادل را به سمت درونگراها، که به هر حال بخش بزرگی از جامعهی انسانی را تشکیل میدهند، بازگردانیم .
حرف اصلی : درونگراها، بر خلاف برونگراها، زمانی که در جمع حضور دارند، انرژی از دست میدهند. برونگراها، هر زمان احساس کنند که به اندازهی کافی انرژی و انگیزه ندارند، میتوانند با حضور در جمعها، مهمانیها، حرف زدن با غریبهها در خیابان و کافی شاپ، تلاش برای دوست شدن با افراد ناشناس در فیس بوک و شبکههای اجتماعی، دوباره انرژی به دست بیاورند.
این در حالی است که یک فرد درونگرا، ممکن است با خلوت کردن محیط خود، مدتی فکر کردن، کتاب خواندن و هرگونه فعالیتهای انفرادی (Solo Activities) انرژی به دست بیاورد. فرد درونگرا در یک مهمانی خسته میشود و انرژی از دست میدهد. ترجیح میدهد در جمعی باشد که قبلاً آنها را بشناسد. اگر در فیس بوک و اینستاگرام و سایر شبکههای اجتماعی، درخواستهای متعدد دوستی و ایجاد رابطه را ببیند، دچار استرس میشود. برای پذیرش یا عدم پذیرش هر یک از درخواستها، ساعتها فکر میکند. با دوستان خود مشورت میکند. شرودر جونز، به شوخی می نویسد: در مدتی که یک درونگرا دربارهی تایید یا عدم تایید یک درخواست دوستی در فیس بوک تصمیم میگیرد، یک برونگرا، رابطهی عاطفی کاملی ساخته و تثبیت کرده و شاید حتی آن را به پایان هم رسانده باشد!
1. با توجه به اینکه «منبع انرژی درونگراها برای تعاملات اجتماعی محدود است»، ممکن است در مقابل حضور در گروههای اجتماعی مقاومت داشته باشند. درونگراها، گاهی اوقات به برونگراهایی که اصرار دارند آنها را با خود به مهمانی و پارک و جلسه و کافی شاپ ببرند، به چشم شکارچیانی نگاه کنند که میخواهند آنها را شکار کرده و جان (انرژی) آنها را بگیرند.
البته به خاطر داشته باشیم که اینکه کسی درونگرا است به آن معنا نیست که تحت هیچ شرایطی به همراه بودن با دیگران نیاز و علاقه ندارد. تنها نکتهای که مهم است این است که «تعامل اجتماعی برای این افراد، گرانقیمت است» و ترجیح میدهند این منبع ارزشمند انرژی گرانقیمت را به هر دلیلی و برای هر کسی و در هر موقعیتی هزینه نکنند.
پس کسی را به خاطر (یا به جرم!) درونگرا بودن از روابط اجتماعی حداقلی محروم نکنید.
درست است که یک درونگرا حوصلهی احوالپرسی و بحثهای طولانی را ندارد. اما وقتی چنین فردی وارد جمع میشود، همچنان به او سلام کنید، با گرمی لبخند بزنید و با لحن برخورد و زبان بدن، این امنیت ذهنی را ایجاد کنید که این سلام و احوال پرسی کوتاه، قرار نیست به یک گفتگوی طولانی و خستهکننده منتهی شود.
اگر طرف مقابل شما، به گفتگو علاقمند باشد، با این احساس امنیت، خودش با علاقه و رغبت وارد فضای گفتگو خواهد شد.
2. تا زمانی که از شما خواسته نشده، وارد فضای شخصی آنها نشوید. نگذارید انرژی تعامل اجتماعی آنها، بی دلیل هزینه شود. لازم نیست بپرسید که به دنبال چه کتابی می گردند. اگر لازم باشد از شما خواهند پرسید. اگر هم میخواهید کمک کنید، همینکه بگویید: «اگر کمکی لازم بود به من بگو» کافی است. اینکه بالای سر آنها بایستید و تلاش کنید که یاریشان کنید، بیشتر از ایجاد احساس مثبت، برای آنها آزاردهنده خواهد بود.
حتی اگر هدف شما ایجاد دوستی و رابطه باشد، احترام گذاشتن به این فضای شخصی و ایجاد امنیت ارتباطی، شانس بیشتری را برای ورود به فضای امن افراد درونگرا، برای شما ایجاد خواهد کرد.
حالا یک بار دیگر رفتار روزهای گذشته خود را با افراد درونگرایی که در اطراف شما هستند مرور کنید. تا چه حد به آنها احساس خوب دادهاید؟ تا چه حد انرژی تعامل اجتماعی آنها را حرام کردهاید؟
حالا به سراغ دوستان درونگرای خود بروید. آنها را برای لحظهای کوتاه، بدون اینکه حرف و توضیحی داشته باشید در آغوش بگیرید و به خاطر داشته باشید که این برونگراها هستند که دوست دارند برای دلیل هر رفتاری، توضیح بدهند و توضیح بشنوند. درونگراها معنای رفتارهای ما را بدون کلمات هم میفهمند..
Pin :Your Guide To Interacting With An Introvert
Pin : با درونگراها مهربان باشیم - متمم
Pin : قدرت درون گراها..
Pin :آیین دوست یابی برای درونگرایان
+ چرا آدما باید بمیرند ؟
- که زندگی مهم بشه..
Six Feet Under Second Season Episode 1
نیت : بالاخره من زنی رو پیدا کردم که میخوام بهش متعهد بشم ، اما اون کاملا غیرممکنش میکنه..
مادر : فکر میکنی تصادفیه ؟
نیت : این حرفت چه معنی قراره بده ؟
مادر : شاید اگه اون راحت ترش میکرد ، تو اینقدر مشتاق نبودی...
Six Feet Under First Season Episode 12