دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت هفتگی» ثبت شده است


چندهفته پیش تو یکی از پادکست های گمانه ، خبری با این مضمون شنیدم که بی ادبی مثل یه بیماری مسریه..یعنی اگه تو یه جمع از کلمات زشت استفاده بشه، احتمال اینکه سایر آدم های اون محیط هم اینکارو تکرار کنند بسیار زیاده . مثل هر بیماری مسری دیگه ای میشه با ایزوله کردن محیط یعنی ساکت کردن یا بیرون روندن آدم های بی ادب یا ترک کردن محل توسط خود شخص باهاش مقابله کرد.

قصدم توصیه به مودب بودن ( یا نبودن ) نیست چون فکر میکنم هرکس راه خودشو پیدا میکنه ..چیزی که الان به نظرم مهم تره اینه که چطور دقت کنیم تا ( اگه خواستیم ) مودب باقی بمونیم..


تاثیر تدریجی حضور در محیط های مجازی آلوده

معمولا اگه ما در دنیای واقعی با چنین محیط هایی رو به رو بشیم خیلی سریع معذب میشیم و ترکشون میکنیم اما تو دنیای مجازی ممکنه به هردلیلی ( میتونه فقط چند لحظه خندیدن باشه ) به حضورمون ادامه میدیم .

حضور در فضاهایی  که در اونها کلمات زشت به راحتی استفاده میشه ، هرچند تنها به صورت اتفاقی در دید ما قرار بگیره ، باعث میشه کم کم ذهن بهشون عادت کنه و آماده ی استفاده کردن از اون ها بشه..و یک روز به خودتون میاید و میبیند که در لحظات عصبانیت و ناراحتی دارید چه واژه هایی رو به کار میبرید !


چرا بهتره که مودب باشیم ؟

من خوش شانس بودم که در محیط مناسبی بزرگ شدم و تا زمان ورود به مدرسه کوچک ترین آشنایی با واژه های زشت نداشتم..در مدرسه هم این مسئله اونقدرها پر رنگ نبود که تاثیری در دایره ی لغات و شخصیتم بذاره . بعدها هم این شکل از بودن رو مناسب خودم دونستم..

یکی از دلایلم برای این توجه و دقت اینه که همچین شرایطی روتجربه نکنم ( در برخورد با عزیزانم و هر انسان دیگه ای ). برای من بیشتر از خوب یا بد بودن این مسئله ، خوشایند یا ناخوشایند بودنش مطرحه..

بیشتر آدمهایی که میبینیم در شرایط مختلف شخصیت های متفاوتی دارند و در هر محیطی با توجه به جو همونجا  صحبت و رفتار میکنند . هرچند خیلی ها این شیوه رفتار رو جزئی از آداب معاشرت میدونند اما از نگاه من این چیزی جز دورویی ، تظاهر  و نقاب زدن نیست .  در مورد خانم ها نمیدونم اما من در تمام طول زندگیم ، فقط سه مرد مودب (در شرایط های متفاوت ) دیدم . بقیه تنها تظاهر به مودب بودن در جمع های رسمی و خانوادگی میکنند و کافیه ( در یک جمع مردانه قرار بگیرند ) یا به اندازه کافی عصبانیشون کنید تا ببینید چه چیزهایی در چنته دارند..من از این دو رویی و تظاهر حتی بیشتر از بد دهنی متنفرم...


استفاده از چه کلمات یا چه نوع استفاده ای از کلمات بی ادبی محسوب میشه ؟

1.استفاده از کلمات زشت : در هر جامعه و فرهنگ و زبانی یک سری از کلمات و عبارت ها به هر دلیلی تبدیل به واژه هایی  ناخوشاید ، زشت ، رکیک و ممنوعه شده اند .  از نگاه من کلمه ی زشتی وجود نداره ( اگر برای مسخره کردن ، تحقیر ، توهین به کار نرفته باشه ) و این بار منفی و ناخوشاید رو ما به کلمات دادیم ولی به هرحال این وضعیت وجود داره و من هم  استفاده نکردن از این کلمات رو رفتار خوشایند میدونم..

2. استفاده ی ِ زشت از کلمات : اگر واژه ای که تعریف خاصی در دنیای بیرون داره ( و لزوما معنای زشت یا بار منفی ای هم نداره ) با لحنی بد یا با تمسخر ، تحقیر ، توهین و  ... به کار بره .

مثال :حرام زاده. حرام یا حلال زاده بودن کسی دست خودش نیست ، پس حرام زاده بودن چیز بدی نیست همونطور که حلال زاده بودن به خودی ِ خود ویژگی مثبتی برای خود شخص محسوب نمیشه..پس از حرام زاده میشه برای توصیف کسی استفاده کرد ( با بار معنایی خنثی در شرایط خاص ) اما درست لحظه ای که برای خوار کردن کسی  به کار برده بشه تبدیل میشه به ناسزا و بی ادبی...در واقع همین واقعیت رو در صورت لزوم میشه به شیوه ی بسیار بهتری بیان کرد .تمام حرف هم همینه . تا جاییکه میشه مناسب صحبت و رفتار کنیم تا بی دلیل باعث آزردگی و معذب شدن کسی نباشیم .


چطور بفهمم الان در چه وضعیتی قرار دارم ؟

برای تست کردن اینکه تا به حال چه مقدار ذهنتون آلوده شده میتونید آهنگ زیر رو گوش کنید . اگه نمیتونید قافیه ها رو به سادگی در بیارید بهتره پاکش کنید و بار دوم بهش گوش نکنید ، اما اگه قافیه ها به نظرتون آشنا میان (و مودب بودن رو ترجیح میدید) بهتره فکری به حال پاکسازی ذهن و محیط هایی که در حال حاضر درشون هستید بکنید :)


{ Kiosk -Bi Tarbiat }


یادداشت هفتگی (2) - فراسوی نیک و بد : Pin 

یادداشت هفتگی (4) - لق نزدن : Pin 



موضوع اصلی اینه که من از صرف انرژی برای تزئین حرف ها و چهره ام در حرف زدن و برخورد با دیگران خسته شدم..چرا من نباید بتونم همیشه صادقانه افکارم رو به زبون بیارم ..این به خاطر جرات و جسارت نداشتن ِ خودمه یا تصمیمی عاقلانه ست چون پذیرش اطرافیانم در مواجه شدن با واقعیت ها (ی ذهنی من ) بسیار پایینه ؟

ادامه ش..


نقدی بر یادداشت " آل پاچینو و موقعیت آقای خلبان " نوشته محسن الوان ساز،سردبیر مجله ی ابزورد



دو ترم قبل باید سر کلاس معارف ( اخلاق اسلامی ) در مورد موضوع خودکشی صحبت میکردم . کمی جست و جو کردن در این مورد نگاه من به خیلی از موضوعات رو تغییر داد . پیش از اون من هم نگاه منفی نسبت به خودکشی داشتم . یعنی خودکشی در هر شرایطی رو کاری " بد " تلقی میکردم .

اما بعد از اون نگاه به این موضوع تغییر کرد.. فکر کردن در این مورد باعث شد دیگه چیزی در نظرم خوب یا بد نیاد..اینطور به ذهنم رسید که ما تنها میتونیم در مورد خوشایند یا ناخوشایند بودن کارها ، فکرها و اعتقادات صحبت کنیم ، نه خوب یا بد بودنشون..

هر چیزی در نظر من میتونه خوشایند یا ناخوشایند باشه اما نفس اون عمل ، طرز فکر یا هر چیز دیگه ای فارغ از احساس من نه خوبه و نه بد...

شاید این موضوع برگرده به تعریف کلمات و عینی یا ذهنی بودنشون..


(کلمات «عینی» کلماتی هستند که همه شنوندگان از اونها  معناهای تقریباً مشابه دریافت می‌کنند.

مثل ساعت هفت، میز ناهارخوری، تهران، سیاه، قرمز

کلمات «ذهنی» کلماتی هستند که افراد مختلف، مصداق‌ها و معانی مختلفی را از آنها دریافت کنند. در کلمات «ذهنی»، شنونده و گوینده بخشی از معنای کلمه هستند.

برای مثال  بد، خوب ، وجدان  ،عشق ، مومن، ظالم ، فرسوده، حق ، ناحق )


در واقع کمی بعیده دو انسان در مورد تعریف کلمات ذهنی به توافق برسند و این صحبت کردن در این موارد رو به کاری دشوار تبدیل میکنه..

از اونجایی که خوب یا بد هم کلماتی ذهنی هستند برچسب خوب یا بد زدن به کارها منطقی به نظر نمیرسه .. این نسبی بون یک حکم کلیه با تنها یک استثنا ..تنها یک چیز بده و اون آزار رسوندنه..به هرچیزی..به طبیعت ، به حیوانات ، به انسان ها و حتی خودت..


فکر میکنم قانون هم در جوامع بشری بر همین اساس شکل گرفته..قانون برای این شکل گرفته که آزادی های شهروندان به حریم یکدیگه تجاوز نکنه.در واقع آزادی من باعث آزار رسوندن به تو نباشه...

هرچند آزار هم کلمه ای ذهنی به نظر میرسه و نیاز به تعریف داره.. شاید کلمه آزار نزدیک به کلمه ی آسیب باشه اما از نگاه من کمی متفاوته..

برای مثال در تمرین یک ورزش رزمی ، من ممکنه به حریفم ضربه ای بزنم و این ضربه علاوه بر درد و رنج برای اون مصدومیتی هم در پی داشته باشه ، هرچند من به اون آسیب رسوندم اما این به قصد آزار یا رسوندن یک آسیب بلندمدت نبوده . علاوه بر این اون با علم به اینکه همچین اتفاقاتی کاملا  در این نوع ورزش محتمله پا به این تمرین گذاشته و نکته دیگه اینه که این آسیب در بلند مدت و با مداومت بیشتر  باعث قوی تر شدن اون میشه...

اما  آزار ، آسیب بلند مدتیه که بدون میل و خواست و اجازه ی شخص آسیب بیننده ، به  ناحق ( باز هم کلمه ای ذهنی ) بهش وارد میشه..و اثرات منفی اون قابل برطرف کردن نیستند یا  به تعریف دیگه هزینه های این آسیب بیشتر از منفعت هاشه..

نسبی بودن ارزش های اخلاقی بحث جدیدی نیست..اما  این مسئله هنوز هم مورد پذیرش خیلی ها نیست .

هنوز هم بسیاری از آدم ها بسته به فرهنگ ، دین یا قوانینی که در کشورشون دارند ، رفتارهایی مثل خودکشی کردن ،  روابط خارج از چارچوب ازدواج و احساسات و تمایلاتی مثل همجنسگرایی و ... رفتارهایی " بد " و سزاوار مجازات تلقی میکنند .

به نظر من همه ی این مسائل به تدریج و به مرور زمان حل میشن ، اما مسئله اینه که دقیقا چقدر طول میکشه که یک جامعه به فهم کافی در مورد این مسائل برسه.. خوشبختانه جوامع دیگه به این نقاط رسیدند یا در حال نزدیکی به اون هستند ... (و فکر میکنم دلیل اون جداسازی سیاست از دین باشه..جدا از برخوردهای قانونی ، به هرحال این موضوع باعث میشه سیاست های فرهنگی یک کشور در مورد آموزش افراد هم تغییر کنه و نگاه ، احساسات شهروندان به این موضوعات عوض شه )


برای مثال در مورد خودکشی...کشور فرانسه..

" خودکشی در اجتماعات قدیم بر اساس ضوابط شرعی گناه تلقی می شد اما از سال ۱۷۹۱ و حدود دو سال پس از انقلاب فرانسه از شمول مقررات جزایی خارج شد مبنای این خروج آن بود که هر شخصی مطلقاً آزاد و مالک نفس و جان خود میباشد ... "


در مورد هم جنسگرایی...کشور انگلستان..

جالبه که تا همین شصت سال پیش همجنس گرایی در انگلستان بیماری روانی و جرم تلقی میشده ..تا جایی که ریاضیدان بزرگشون آلین تورینگ  پس از فاش شدن هم جنسگرا بودنش مجبور به خودکشی میشه.. اما سالهاست که دیگه  همجنس‌گرایی از فهرست بیماری‌های روانی توسط مجامع علمی خارج شده..


موضوع اینه که وقتی بخش بزرگی از جامعه رفتاری رو  " بد " تلقی میکنه ، اون رفتار تبدیل به یک " گناه و جرم " میشه..به همین دلیله که میگم میتونیم احساسات شخصی خودمون رو نگه داریم ، اما باید دیدگاه و رفتارمون رو راجع به این موارد و چیزهای مشابه عوض کنیم..


هر چیزی در نظر من میتونه خوشایند یا ناخوشایند باشه اما نفس اون عمل ، طرز فکر یا هر چیز دیگه ای ، اگه محدود کننده ی آزادی های من نباشه ،  نه جرمه ، نه گناه..نه خوبه و نه بد...خیلی ساده...

 هیچ ربطی به من نخواهد داشت .


+این که چرا من دیگه خودکشی رو بد تلقی نمی کنم در یه پست دیگه شاید گفتم..تو این فرصت اگه تونستید فیلم The Sea Inside رو ببینید..



ما دائما در حال دریافت اطلاعات جدید هستیم..اما خیلی کم  پیش میاد که این داده های جدید نقشی در تصمیم گیری هامون بذاره..ما با فرار از اطلاعات جدید و جست و جوی بیشتر  تنها با استفاده از اعتقادات قبلی مون شروع به فکر کردن و تصمیم گیری میکنیم بدون اینکه توجه کنیم داده های درست تری وجود داره..دو دسته از آدم ها همین جا از مخاطبان این یادداشت حذف میشن..دسته اول کسانی که به هر دلیلی اطلاعات جدید ، موثق ، معتبر و کاربردی دریافت نمیکنند..و دسته دوم همه ی کسانی که به هر دلیلی علاقه ای به پردازش یا استفاده از اون ها ندارند..

من دوست ندارم با انتخاب های گذشتم زندگی کنم..باید بتونم هر لحظه درست ترین و منطقی ترین تصمیمو بگیرم بدون اینکه افکار ، اعتقادات ، احساسات  و پیشفرض های بی پایه و اساس قبلیم اثری در اون بگذاره ..باید بتونم در هر موقعیتی مهمی این سوالات از خودم بپرسم..

چرا در این لحظه اینطور فکر میکنم ؟ چطور به این نتیجه رسیدم ؟ چه استدلالی برای این طرز فکر دارم ؟ این اعتقاد و تمایل من از کجا سر در آورده ؟ چه کسانی ، در چه زمانی ، با چه حرف هایی باعث شدند من به این نتیجه برسم ؟ آیا این حرف ها مرجع و منبع مشخص و معتبری داشته اند ؟ آیا استدلال ها و نحوه ی استدلال های من پشتوانه ی عقلی دارند ؟

چرا من فکر میکنم این چیز خوب ، خوشایند یا مقدسه..و نقطه ی مقابل اون ، بد و ناخوشایند

آیا احساس خوب من به یک چیز  میتونه دلیلی بر درست بودن یا خوب بودن اون باشه ؟

چرا من فکر میکنم اون انسان خوب و بزرگواریه  یا برعکس آدم بد و پلیدیه ؟ این احساس خوب یا بد در مورد اون چطور و به چه دلیل معتبری به من منتقل یا القا شده ؟ آیا شنیده های من و اطرافیانم میتونه منبع قابل اطمینانی باشه ؟ یا ممکنه همه ی اونها  ساختگی باشند و یک  فریب بزرگ در جهت منافع افراد  ؟

این طرز فکر چطور در ذهن من جای گرفته ؟ آدم ها ، جامعه  ، شبکه های اجتماعی ، رسانه های اطرافم با منابع ضعیف و ساختگی یا دست خورده باعث شدند من این طور فکر کنم یا من اونو در کتاب معتبری خوندم یا سند محکم و قابل اعتمادی ازش دیدم ؟

اون کتاب توسط چه کسانی منبع معتبری معرفی میشه ؟ نویسنده ی اون آدم قابل اعتمادی بوده ؟ در چه جامعه ای و تحت چه شرایطی بزرگ شده و تحت تاثیر چه افکاری و با استفاده از چه مراجعی اون حرف ها رو زده ؟ آیا با همه ی اینها اون منبع برای من هم قابل اعتماد و تکیه کردن محسوب میشه ؟

من چه استدلال علمی ، عقلی و منطقی برای این طرز فکر دارم ؟ آیا این طرز فکر برای یک انسان از سرزمین دیگه که با فرهنگی متفاوت با من بزرگ شده به همین اندازه منطقی و قانع کنندست ، یا او به من و افکارم  و رفتارم خواهد خندید  ؟

فکر میکنم همه چیزو باید از نو بازنویسی کرد.همه ی افکار و  اعتقادات و احساسات بی پایه قبلی باید با اطلاعات مطمئن و احساسات منطقی و فکر شده ی جدید اصلاح یا جایگزین بشه تا در هر جغرافیایی پذیرفته و معتبر باشه و با هر طرز فکری و هر استدلال عقلی بهترین انتخاب تلقی شه..

همه چیزو باید از نو بازنویسی کرد..با داده های غلط هیچوقت نمیشه به جواب درست رسید..