دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

یادداشت هفتگی (4) - لق نزدن..

پنجشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ب.ظ

موضوع اصلی اینه که من از صرف انرژی برای تزئین حرف ها و چهره ام در حرف زدن و برخورد با دیگران خسته شدم..چرا من نباید بتونم همیشه صادقانه افکارم رو به زبون بیارم ..این به خاطر جرات و جسارت نداشتن ِ خودمه یا تصمیمی عاقلانه ست چون پذیرش اطرافیانم در مواجه شدن با واقعیت ها (ی ذهنی من ) بسیار پایینه ؟

ادامه ش..

احتمالا بیشتر آدم ها حتی نمیتونند تصور کنند صداقت و صراحت بی کم و کاست چه رنگ  و بویی داره..آدم هایی کمی حاضر میشن بپذیرند که در زندگی دروغ های مودبانه و خوشایند رو انتخاب کردند..چه در مقام فاعل و چه در مقام مفعول...حالا به هر اسمی..با ملاحظه بودن..مهربونی..یا صفات منفی مثل دورویی و ظاهرسازی وفریب برای منفعت طلبی یا آسودگی از عدم تقابل با اجتماع و سنت ها ..

آخرین باری که مهمون داشتیمو به خاطر میارم . مهمون ها رو با حرف های شیرین و لبخندهای تصنعی بدرقه میکردم.حقیقت این بود که من از حضور اونها در خونمون خوشحال نبودم و ترجیح میدادم هیچ وقت ( یا حداقل در اون روز ) به اینجا نمی اومدند. علاقه نداشتن من به مهمان و مهمان داری یک بحث جداست (که میتونه ناشی از ضعف من در درک و پذیرش سودمندی این شکل از تعاملات اجتماعی باشه ) اما چیزی که واضحه این بود که من صادق نبودم ، چه با خودم و چه با مهمون ها. در ذهنم چیزی میگذشت اما در چهره و گفتارم چیز دیگه ای نمایش داده میشد و همین باعث شد این سوال در ذهنم شکل بگیره . چرا من نمیخوام با نتیجه انتخاب های ذهنیم روبه رو بشم ؟ یا چرا من نمیتونم حتی نزدیک ترین اطرافیانم رو با واقعیت های ذهنیم رو به رو کنم ؟
من آدمی هستم که در هر رفتار و رابطه ای تحلیل سود و زیان و لذت و مرارت میکنم .. و اگه سود و لذت کاری بیشتر از مرارتش باشه اونو انتخاب میکنم ...لا اقل در ذهنم.
از طرفی در اغلب اوقات مقابله با سنت های اجتماعی کار دشوار و ناخوشایندیه.. یعنی انتخاب ذهنی تو نبودن کسی در خونت و راحت بودن در یک روز تعطیله اما رنج مطلع کردن ( مستقیم و صریح ) دوستان و خانواده از این انتخابه که باعث میشه رفتار دیگه ای رو در پیش بگیری..در نتیجه این رفتار یک خواسته و انتخاب شخصی از روی میل و رضایت درونی نیست ، تحمل کردنه و زیاد شدن این تحمل کردن ها و کنار هم قرار گرفتن اون هاست که باعث میشه لق بزنیم و احساس خوشبختی نکنیم..

لق زدن به این معنی که تو دو موضع متفاوت رو برای بودن انتخاب کردی و در نتیجه در هر دو سست و نا استواری..مردد و ناراحت و ناراضی.. میزان این لقی رو میتونی با فاصله ی بین
افکار و حرف ها ( یا رفتارت) پیدا کنی..
چیکار میشه کرد ؟ جواب ساده ست.. مطابقت دادن رفتار و مدل ذهنی با هم.. (راه حل ساده ست اما اجرا سخت ..)
یعنی یا تصمیم بگیرم مدل ذهنیمو عوض کنم و با کمال میل و خوشرویی و با لذت و احساس رضایت درونی از مهمون هام پذیرایی کنم و کمی آینده نگر باشم ( به هرحال خانواده و دوستان ارزشمند ترین چیزهایی هستند که هر آدمی میتونه در زندگی داشته باشه . یه قدرت پنهان که نیروش شاید در زمان سختی واقعا به چشم بیاد..مخصوصا خانواده )
یا رفتارمو با مدل ذهنیم مطابقت بدم و با لحنی خوب اما صریح تصمیمو به اطرافیانم اعلام کنم...و پیامدهاش هم بپذیرم .

این صریح اعلام کردن به نظرم خیلی مهمه..خیلی از آدم ها هستند که حرف هاشون رو در قالب رفتارشون نشون میدن و این گاهی خیلی زشته.. وقتی من میلی به حضور کسی در زندگیم نداریم بسیار بدتره که  به جای گفتن این موضوع با رفتارهای زشت و زننده یا کنایه آمیز اینو بهش نشون بدم..و بسیار برای خودم بدتر خواهد بود که تظاهر به  چیزی دیگه ای بکنم...( واقعا چرا به جای رنجوندن یا تحمل کردن آدم ها فقط باهاشون تموم نمیکنیم ؟ فکر میکنم مسئله ترسیدن از قبول کردن نتایج انتخاب هامون یا همون ، هم خدا وهم خرما رو خواستنه ! )

این صداقتی که در موردش حرف زدیم یا در مورد زندگی خودمونه که از نگاه من باید همیشه به طور صریح و صحیح بیان بشه و ما باید بتونیم مدل ذهنی رو که انتخاب کردیم برای اطرافیانمون روشن کنیم ( به هرحال یا این اطرافیان میتونند اینو بپذیرند و کنار ما بمونند یا مسیرشون از ما جدا میکنند ) یا در مورد زندگی دیگرانه .
گاهی زندگی دیگران به طور مشخص بر روی زندگی ما تاثیر میذاره . این در مورد خانواده ی هسته ای ، شریک های زندگی و بهترین دوستان و .. صدق میکنه..
برای مثال  در مورد شریک زندگی.. درسته خیلی از موضع ها و انتخاب ها شخصیه و ما حق دخالت کردن یا تصمیم گیری براش نداریم اما به دلیل یک زندگی مشترک انتخاب های اون مستقیما در زندگی ما تاثیرگذاره و ما برای لق نزدن یا باید این انتخاب ها رو با قانع شدن بپذیریم یا در موردشون به توافق برسیم ( به شکلی تغییرشون بدیم) یا جدا بشیم . به هرحال هرچیزی به جز تحمل کردن و جدایی تدریجی  ...
من خودم دوست دارم بتونم با یارم در مورد هرچیزی صحبت کنم و تمام تصورات و تحولات ذهنیمو که میتونه به بهتر شدن کیفیت زندگیمون کمک کنه با اون در میون بذارم .. دوست ندارم هیچ نقطه ی کور یا موضوع ممنوعه ای وجود داشته باشه . میخوام بتونم صادقانه در مورد ظاهر و اخلاق و رفتارها و عادت هاش صحبت کنم بدون اینکه لازم باشه برای ناراحت نشدن یا دلخوشیش دروغ بگم  یا واقعیتی که به ذهنم رسیده رو لابه لای کلمات زیبا بپیچم ( آیا بفهمه آیا نفهمه ) یا در موردش سکوت کنم . به نظرم اصلا نباید چیزی به نام ناراحتی از به کار بردن واژه ای خاص ، یا صحبت کردن در مورد موضوعی ( حداقل در دراز مدت ) وجود داشته باشه .
حتی دوست دارم بتونم باهاش در مورد آدم های دیگه صحبت کنم . نه از خود اون آدم ، از ظاهر و باطنشون ، برخوردها ، گفتارها ، رفتارها ، عادت ها ، شکل و پوشش اونها  و اون هم بتونه دقیقا همین مقدار با من صمیمی و راحت باشه . یا با هم به اون حالت ( ایده آل ) که در ذهنمون داریم یا به صورت موردی در آدم های مختلف میبینیم نزدیک میشیم ، یا با زیاد شدن ناتوانی ها یا نخواستن ها اعلام شکست میکنیم و جدا میشیم . نه به صورت تدریجی (ازهم متنفر شدن) و نه با رفتارهای بد و کنایه وخیانت و ورود شخص سوم ..
به نظرم تنها با همین صراحت و صداقت کامله که دو نفرمیتونند با هم به سمت ایده آل هاشون حرکت کنند..و گرنه در بهترین حالت شاهد یک زندگی یکنواخت و خسته کننده ، پر از اختلاف ودروغ های کوچک و بزرگ خواهیم بود..
البته ابتدا انسان باید با خودش به این توافق برسه.همه ی ما عادت ها و رفتارهایی داریم که مخالف عرف جامعه ای که در اون زندگی میکنیم..یا این ها رو با وجود انجام دادن ( یا حتی فقط میل به اون ها انکار میکنیم) که اگه اینطور باشه اصلا آدم مناسبی برای برقراری یک رابطه نیستیم  یا خودمون پذیرفتیمش اما اون ها رو از یک یا چند نفر از آدم های نزدیک به زندگیمون پنهان میکنیم (موضوعاتی که به نوعی به اون ها مربوط میشه ) که این یعنی اونها انسان های مناسبی برای رابطه برقرار کردن با ما نیستند و رابطه ی بینمون رابطه ی سالمی نیست ، چون نمیتونیم پیش اون ها خودمون باشیم...

گاهی هم تصمیم ها یا نوع رفتارها و نحوه ی زندگی و بودن افراد تاثیر زیادی بر زندگی ما نداره..در این موارد به نظرم بهتره سکوت اختیار کنیم و حرفی نزنیم . اما اگه نظرمون رو پرسیدند ، باید واقعیت ذهنیمون رو نمایش بدیم یا دروغی زیبا تحویل بدیم ؟ 
بعضی ها معتقدند در موارد مهم باید واقعیت ها رو به زبون آورد اما در مواردی بی اهمیت ( یا جاهایی که کاری از دست کسی برنمیاد ) میشه با اغماض حرف زیبایی زد تا موجب دلخوری نشه...
در واقع تصور میشه  با ملاحظه بودن و مهربونی در این موارد بی ضرره..مثلا وقتی دوستتون آهنگ یا شعری خونده و صداشو ضبط کرده ، براتون فرستاده و نظرتون رو خواسته با این که فکر میکنید واقعا مزخرف بوده ، ستایش و تشویقش کنید...یا زیر عکس یا نوشته افتضاح دوستتون شروع به تعریف و تمجید کنید ..یا برای زحمت ندادن خودتون افکار غلط و زشت دوستانتون رو تایید کنید..
من فکر میکنم این رفتارها از جانب ما حتی در موضوعات غیر جدی هم کاملا بی ضرر نیست و باعث به وجود یه حباب در اطراف این افراد میشه که 1. امکان اصلاح و بهتر شدن از اون ها رو میگیره 2.برای افراد صادق در رابطه با این افراد و حباب دورشون ایجاد اشکال میکنه
از طرفی  آدمی که تصمیم میگیره در موضوعات کوچک بدین شکل رفتار کنه با  مسائل بزرگتر هم کمابیش همینطور برخورد میکنه چون آمادگی وقدرت لازم برای رویارویی و تقابلو پیدا نکرده ..

به هرحال از این جا  به بعد انتخاب های اخلاقی کمی شخصی تر میشه و نیاز به همون تحلیل سود و زیان در هر مورد داره . من خودم همون صداقت و صراحت تمام رو انتخاب میکنم . چون باعث ارزشمند شدن نظراتم برای دوستان  ( یا همکاران و ..) معدودم خواهد شد...

اما در کل اصلا منظورم این نیست که هرچه به ذهنمون رسید باید به همون شکل اعلام کنیم . موارد بسیار محدودی هستند که ما میتونیم و حق داریم که حرفی بزنیم یا اظهار نظری بکنیم .

1.در مورد چیزهایی که وضعیت زندگی ما ، آرامش ، زیبایی ، فقر یا غنا و ...اون رو ( توسط یا با حضور و نقش دیگران ) تعییین کنه .
2.وقتی کسی از ما سوال پرسید یا نظر ما رو راجع به چیزی خواست ( یا زمانی که احساس کنیم کسی آمادگی آموختن و یادگیری و مواجه شدن با واقعیت ها رو داره )

یکی از نتیجه های قشنگی که این سبک زندگی براتون به ارمغان میاره درست زندگی کردنه..وقتی میتونید راحت تر واقعیت ها رو به زبون بیارید که زندگی سالمی داشته باشید. یعنی وقتی درست زندگی کنید داشتن صداقت و صراحت هزینه ها و مشکلات کمتری براتون خواهد داشت .

نتیجه صادق بودن میتونه داشتن عزت نفس بیشتری در زندگی باشه ( چون مدل ذهنی و سبک زندگی که دوست دارید پذیرفتید و دیگه لق نمیزنید)  و همینطور باعث میشه انرژی کمتری برای آرایش حرف هاتون صرف کنید و صریح بودن شاید باعث تنهایی بزرگی بشه اما معدود کسانی که در اطرافتون میمونند انسان هایی عمیق و بسیار ارزشمند خواهند بود ...

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • پنجشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ب.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۱)

من چنین ادمی تو زندگیم هست کسی که تمام نقاط ضعفش  و وقوتش رو بهش میگم بدون رودربایستی یا در لفاف صحبت کردن از حرکتی بدم بیاد فورا بهش میگم من فلان کار رو دوست ندارم وناراحتم کرده و ایشون خیلی خوب به حرفام گوش میده یعنی ی چیزی بیشتر از دوست
هرجا ناراحتم اولین مامنم اون میرم وباهاش درد دل میکنم حتی میگم من الان ناراحتم اجازه بده بهت فحش بدم واون خیلی اروم به حرفام گوش میده
بنظرم تو زندگی ادم هایی هستن که خود خودتن در قالب ی جسم دیگه

پاسخ:
جالب میتونه باشه تجربه حضور چنین آدمی در زندگی..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی