هیچکس نمیتواند بر ضد احساسات کاری بکند ..
دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۳ ب.ظ
شانتال هنگامی که این دقایق غم دوری عجیب را در کنار دریا میگذراند ، ناگهان به یاد مرگ کودکش افتاد و موجی از خوشحالی او را فرا گرفت . دیری ناگذشته ، از این احساس متوحش میشود . اما هیچکس نمیتواند بر ضد احساسات کاری بکند .. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیب جویی میگریزند . میتوان خود را از کاری یا از به زبان آوردن سخنی سرزنش کرد ، اما نمیتوان خود را از داشتن فلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرار داد ، ولو به این دلیل ساده که هیچ کنترلی بر آن نداریم .
خاطره مرگ پسرش او را از خوشحالی اکنده می ساخت و او فقط میتوانست معنای این حالت را از خود بپرسد . پاسخ روشن بود : این بدان معنا بود که بودن در کنار ژان مارک برایش همه چیز است و ، از برکت غیبت پسرش میتوانست همه چیز باشد . او خوشحال بود که پسرش مرده است . در حالیکه در برابر ژان مارک نشسته بود میل داشت با صدای بلند این احساس را بر زبان بیاورد اما جرات نمیکرد .
+هویت | میلان کوندرا
- دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۳ ب.ظ