دوست مشمار آن که در نعمت زند، لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی...
+ سعدی | گلستان | باب اول : در سیرت پادشاهان..
+فکر میکنید چندتا دوست واقعی دارید ؟
- ۴ نظر
- ۲۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۰۳
دوست مشمار آن که در نعمت زند، لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی...
+ سعدی | گلستان | باب اول : در سیرت پادشاهان..
+فکر میکنید چندتا دوست واقعی دارید ؟
اگر میشد صدا را دید
چه گلهایی..چه گلهایی!
که از باغ ِ صدای تو
به هر آواز میشد چید
اگر میشد صدا را دید..
{ استاد شفیعی
کدکنی }
ای پدر ،
کوتاه ِ خردمند..
به که نادان ِ بلند !
نه هرچه به قامت مهتر
به قیمت بهتر..
+ سعدی | گلستان | باب اول : در سیرت پادشاهان..
+Game of Thrones
چشم را از دیگران بر بنـد و بر خود باز کن!
مرد شو جز همت مردانه پشتیبان مخواه...
{ احمد کمال پور }
+یکی
از فامیل های مادرم بعد از دوره ی کارشناسی برای ادامه تحصیل به آمریکا
رفت و بعد تونست اقامت بگیره و استاد دانشگاه بشه..همونجا هم با یک دختر
مهاجر ازدواج کرد.
اولین باری که با همسرش به ایران اومدند خیلی تعجب کردیم چون هیچ چیز بنابر انتظارات پیش نرفت..
همسرش زیبا نبود..نه از لحاظ قیافه و نه لباس. هیچ قشنگی و آراستگی نداشت.. بستگی به محلی که ایستاده بودی ، سخت یا آسون ،همهمه چقدر زشته این! بین اعضای خانواده شنیده میشد !
داشتیم از سلیقه ی فامیلمون پاک نا امید میشدیم که بعد از چند دقیقه همه چیز تغییر کرد و فهمیدیم چقدر زود قضاوت کردیم..
اون زیبا بود. خیلی مهربون تر و گرم تر و دوست داشتنی تر از خیلی از ما ایرانی ها..
با
همون زبان فارسی دست و پا شکسته سعی میکرد با همه ارتباط برقرار کنه..حرف
ها و حتی تعارفاتش اونقدر شیرین و صمیمانه بود که به دل همه مینشست..
جدا از این بحثا ارگیمار اون روز حرفی زد که فکر نمیکنم در اون جمع کسی شنیده باشه یا بهش توجهی کرده باشه..
"شما چرا کار نمیکنید ؟ انگار دارید داخل یک کیک شکلاتی زندگی میکنید..! "
خب ما هم که خوب متوجه نشدیم اول ولی بعد علی توضیح داد و اضافه کرد...ما در آمریکا روزی پونزده ساعت کار میکنیم !
"در خوشبینانهترین برآورد، ساعت کار مفید در ایران 2 ساعت است و در کشورهای پیشرفتهی دنیا در بدبینانهترین برآورد این رقم به 5 ساعت میرسد "رفتم آمار سال 91 نگاه کردم..میدونید سرانه کار مفید در ایران حتی از افغانستان هم کم تره !
به نظر میرسه ما تا واقعا مجبور نباشیم کار نمیکنیم و این تقریبا از زمان دانش آموزی و دانشجویی شروع میشه...تا وقتی امتحانی در کار نباشه ، معمولا درس خوندنی هم در کار نیست.. خجالت آوره دانشجویی که کاری جز درس خوندن نداره همون درسو هم نخونه..(البته مراد درس خوندن صرف نیست ، هر فعالیت علمی.. )
همین روند ادامه پیدا میکنه و فکر میکنم در تمام مشاغل شاید به جز تجارت های خصوصی که پای سرمایه شخصی وسطه همین وضع برقراره..(تا اونجا که من دیدم اون ها هم بیشتر کار نمیکنند ! بلکه سود شون با دوز و کلک و کم فروشی یا گرون فروشی بیشتر میکنند...)
غرض
گفتن از کم کاری ایرانی ها نیست..وضع همین و همین خواهد بود..وقتی نظام
آموزشی رسمی و غیر رسمی توسط کسانی اداره بشه که به همین شکل و با همین
اوضاع کار میکنند..( و اصولا تا وقتی بشه به همین شکل داخل کیک شکلاتی زندگی کرد ، چرا که نه ؟ )
یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادتها کدام فاضل تر است ؟
گفت تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری !
+ سعدی | گلستان | باب اول : در سیرت پادشاهان..
وقتی تصمیم به ترک چیزی گرفتی
هرگز به آن بازنگرد ..
حال چه بخواهد سیگار باشد
یا چای
یک آهنگ
یک آدم
یک احساس
هرچه..!
حتی یک " خودت"
که بوده و نباید باشد..
هرگز برنگرد
تو تنها برنخواهی گشت،
یک ترس مداوم پا به پای تو زندگی خواهد کرد..
{ نگین رزاقی }
مسئولیت آدم ها را زیباتر می سازد ..
بیا به گلدان هایمان فکر کنیم
و نگذاریم زمستان از خانه ی ما آغاز شود !
{ اردشیر رستمی }
گلستان نوشتهٔ شاعر و نویسندهٔ پرآوازه ایرانی سعدی شیرازی است. به باور بسیاری گلستان تاثیرگذارترین کتاب نثر در ادبیات فارسی میباشد. که در یک دیباچه و هشت باب به نثر مُسَّجَع (آهنگین) نوشته شدهاست.
غالب نوشتههای آن کوتاه و به شیوهٔ داستانها و نصایح اخلاقی است.
سعدی گلستان را در سال ۶۵۶هـ ق در هشت باب تدوین کرد:
«در آن مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه وشش بود»
سعدی در این اثر با انتخاب کلمات مناسب و گزینش های درست، خواننده را به وجد می آورد.واژه ها در گلستان از نوعی موسیقی جاندار و همچنین نوعی هم آوندی و هماهنگی برخوردارند.
با توجه به حرکات ریتمیک واژه ها درمی یابیم که سعدی با هنرمندی و با دانش فراوان و اینده نگری واژه ها را برگزیده است. گلستان به سبب نثر مسجع و آهنگین خود زیباترین کتاب نثر فارسی است..
هرگز حاضر نبستم به خاطر عقایدم بمیرم ، زیرا ممکن است عقایدم اشتباه باشند !
+برتراند راسل
روحهای بزرگ همیشه با مخالفت خشن اذهان متوسط روبهرو شدهاند. ذهن متوسط
قادر نیست مردی را بفهمد که نمیپذیرد کورکورانه در مقابل پیشداوریهای
مرسوم تعظیم کند و در عوض نظراتش را دلیرانه و صادقانه بیان میدارد / آلبرت انیشتین
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب ِ جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها..
{ حافظ }
+ برای آنکه رازی از اسرار آفرینش بگشاییم باید چه رنج ها و ریاضت ها بکشیم.. (زلف و گیسو در اصطلاح عارفان نماد ابهام اسرار خلقت است )
رفتارش استوار بود و با اطمینان همراه.
زندگی اش سراسر بر پایه ی برنامه ای دقیق منظم شده بود و او میکوشید که هر روز عمر ، چنان که هر روبل پول خود را ، از حیث وقت و زحمت و نیروی دل و جانی که صرف میکرد پیوسته با هوشیاری بررسی کند .
مثل این بود که حتی شادی ها و غم های خود را میتوانست همچون حرکت دست ها یا رفتار گام ها یا همچون خلق و خو ی خود در هوای خوب یا بد در اختیار داشته باشد !
او چتر خود را تا زمانی باز میداشت که باران میبارید . یعنی تا زمانی رنج میبرد که درد می پایید..
+آبلوموف | ایوان گنچاروف
آدمی نیاز مبرم دارد
که شعر بخواند
آزاد باشد
و گاهی نیز باران ببارد
مجری کانال سه می گوید:
القاعده...نام کوچک مردی ست
که معتقد است، آدمی باید معتقد باشد!
کوه های تورا بورا
جنازه یونس
آرامش دریا
و نیاز مبرم آدمی به دروغ...!
کمی شعر بخوانید
شفا خواهید یافت ...
+سید علی صالحی | کتاب شعر کتاب کوچک معصومیت و امید
نان از سفره و کلمه از کتاب،
چراغ از خانه و شکوفه از انار،
آب از پیاله و پروانه از پسین،
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفتهاید،
با رویاهامان چه میکنید ؟
ما رویا میبینیم و شما دروغ میگویید ...
دروغ میگویید که این کوچه، بُنبست و
آن کبوترِ پَربسته، بیآسمان و
صبوریِ ستاره بیسرانجام است.
ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و
از رودِ زمهریر خواهیم گذشت.
ما میدانیم آن سوی سایهسارِ این همه دیوار
هنوز علائمی عریان از عطر علاقه و
آواز نور و کرانهی ارغوان باقیست.
سرانجام روزی از همین روزها برمیگردیم
پردههای پوسیدهی پرسوال را کنار میزنیم
پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر میدهیم
که آن سوی سایهسارِ این همه دیوار
باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و
نمنمِ روشنِ باران باقیست.
ستاره از آسمان و باران از ابر،
دیده از دریا و زمزمه از خیال،
کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،
رود از رفتن و آب از آوازِ آینه گرفتهاید،
با رویاهامان چه میکنید!
ما رویا میبینیم و شما دروغ میگویید ...
دروغ میگویید که فانوسِ خانه شکسته و
کبریتِ حادثه خاموش و
مردمان در خوابِ گریهاند،
ما میدانیم آن سوی سایهسارِ این همه دیوار،
روزنی روشن از رویای شبتاب و ستاره روییده است
سرانجام روزی از همین روزها
دیدهبانانِ بوسه و رازدارانِ دریا میآیند
خبر از کشفِ کرانهی ارغوان و
آواز نور و عطر علاقه میآورند.
حالا بگو که فرض
سایه از درخت و ریرا از من،
خواب از مسافر و ریرا از تو،
بوسه از باران و ریرا از ما،
ریشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفتهاید،
با رویاهامان چه میکنید ؟
{ سیدعلی صالحی }
وقتی از آدمها غمگین میشوم نمیتوانم توی چشمهایشان نگاه کنم، نمیتوانم حتی با آنها دیالوگهای سادهی روزمره را داشته باشم. این اخلاق بد را شاید از بابا به ارث بردهام که وقتی غمگین است، وقتی عصبانیست، وقتی ناراحت است، وقتی قهر است، زمین را نگاه میکند، تلویزیون را نگاه میکند، هرجایی به غیر از چشمهای آدم، به غیر از چهرهی آدم...
اما وقتی کسی شما را میکشد
کنار و میگوید: «حرف بزن!» و مجبورتان میکند توی چشمهایش نگاه کنید
دیواری فرو میریزد. دیواری که نه اسمش را میدانم نه حساش را. اینجور
وقتهاست که شهامت پیدا میکنم تا از دلخوریام حرف بزنم. منِ مغرور، منِ
خودخواه وقتی به حرف میآیم که کسی بازویم را میچسبد و محکم میگوید:
«مشکل چیست؟»
من هیچوقت شهامت این کار را ندارم. شهامتاش را ندارم که وقتی از کسی ناراحتم مستقیم توی چشمهایش نگاه کنم و بگویم «ناراحتم!» گله کنم یا علت ناراحتیام را بیان کنم.
میگذارم و میروم. دورش خط میکشم. ساکت میشوم. نگاه نمیکنم و هر واکنش خاموش دیگر. این رفتار اشتباه هم شاید از آنجایی ریشه گرفت که فکر کردم آدمها خودشان باید متوجه باشند که کجای رابطه ناراحتت کردهاند، کجای رابطه دلت را شکستهاند، کجای رابطه حرفی زدهاند یا کاری کردهاند که تو را مجبور کردهاند ساکت شوی..
گلی که خُم بدادُم پیچ و تابش
به اشک دیدگانُم دادم آبش..
درین گلشن خدایا کی روا بی
گل از مو دیگری گیره گلابش ؟
{ باباطاهر }
نصیحتگوی را از من ، بگو ای خواجه دم درکش..
برنده بودن بسیاری از آدم ها در این دنیا مطلقاً ربطی به تلاش، عرضه و حتی استعداد خودشان ندارد. آنها فقط شانس حضور در تیم برنده را داشته اند.