دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Most Important Posts» ثبت شده است


فیبی : تازگی همه چی درباره من بوده خوب شما اوضاعتون چطوره؟
ریچل: راستش، درباره من که به عروسی راس نمیرم صحبت می کردیم..ممکنه خیلی سخت باشه یادآوری خاطره ها و همه اون چیزهایی که با هم گذروندیم..

فیبی : این من رو یاد موقعی میندازه که نوجوون بودم و تو خیابون زندگی می کردم..یه مرد بهم پیشنهاد داد، اگه باهاش بخوابم برام غذا میخره..
ریچل: این چه ربطی به اون داره؟

فیبی : خوب، بذار ببینم..اوه درسته، ربطی نداره..چون اون یه مشکل واقعی بود..و مال تو چرندیات دبیرستانیه..که واسه هیچ کس واقعاً مهم نیست!


Friends - 4x22 - The One With The Worst Best Man Ever+


http://bayanbox.ir/view/1874250019422913062/2222.jpg


http://bayanbox.ir/view/8878180348017395028/1111.jpg


ساعت‌های زیادی از پنجره به بیرون نگاه کردن، اگر پنجره‌ای نیست به دیوار زل زدن، قدم زدن، مردم را زیر نظر گرفتن، بسیار سیگار دود کردن، در حد مرگ قهوه و چای نوشیدن، نظربازی کردن، به خدایان مرده متوسل شدن، توی کتاب‌ها گشتن، در کتابفروشی‌های کر و کثیف کتاب‌های پر از خاک و خُل را ورق زدن، به آشغال‌ها نگاه کردن، درون را انباشتن از هر چیزی، به کلمات مختلف فکر کردن، حسابی خندیدن، حسابی نوشیدن، حسابی گشتن، حسابی بوییدن، حسابی خوابیدن، حسابی بی‌خوابی کشیدن، درگیر عین شن قاف‌های ناکام شدن، با دیوهای ذهن جنگیدن، عکس‌های بی‌شماری ورق زدن، به موسیقی‌های خالتوری گوش دادن، به گالری‌ها رفتن و با بدبینی به تابلوها نگاه کردن، توی جاهای ناشناخته قدیمی یا مرموز پلکیدن، به پرواز مگس‌ها دقیق شدن، باد را دیدن، نور مسی خورشید را بلعیدن، فیلم‌ها هندی تماشا کردن، به صداهای ریز توجه کردن، توهم دیدن روح و جن پیدا کردن، روزنامه‌ها و مجله‌های زرد خواندن، در افسردگی و سرخوشی غرق شدن، در تنهایی ماندن و ماندن و تنهایی را بلعیدن، حبس کردن خود در اتاق، با دوستان دعوا کردن، قهر کردن با همه، آشتی کردن با دشمنان، تخته‌نرد یا شطرنج بازی کردن، توی کافه‌های پرت سرک کشیدن، فال گوشِ حرف‌های بی‌سروته مردم ایستادن، الکی خوش بودن، اندوه ثروت‌مندان را خوردن، غم شکم‌پرستان را خوردن، حسابی تن‌آسایی کردن، بی‌نهایت عشق‌ورزی کردن، بی‌نهایت بوسیدن، بی‌نهایت در تبِ آغوش زیبارویان سوختن، عاشق پیاده‌رو شدن، با سایه‌های آسفالت طرح دوستی ریختن، زنده‌گی را مثلِ خاکسترِ سیگار تکاندن، سیگارهای جدید کشیدن، گراس را امتحان کردن، با فاحشه‌ها وقت‌گذراندن، حیف و میل کردن پول‌های قرضی، هدر دادن پس‌انداز، در آرزوهای پر از سراب غوطه خوردن، یبس شدن، آب بسیار خوردن، تب کردن، مسخره بازی در آوردن در جاهای جدی، از هزل و هجو لذت بردن در مراسم خاکسپاری، گربه‌وار پرسه زدن در پاساژها، از فرط خستگی توی جوی افتادن، از هر چه کتاب و نوشته است متنفر شدن، شب‌ها بیدار ماندن و یللی تللی کردن، روزها را به عیاشی گذراندن، هدر دادن خون در مرکز اهدای خون، هدر دادن را هدر دادن، به خدا شک کردن، با شیطان طرح دوستی ریختن، و این دوستی را دور انداختن، با غرور به خدا پناه بردن، فرهنگ لغت را پاره کردن، قلم را شکستن، کاغذها را مچاله کردن، تلفنی با زنان شوهردار لاسیدن، به بکارت‌های بر باد رفته فکر کردن، شراب ویسکی ودکا آبجو عرق‌سگی و... نوشیدن، مسهل خوردن و با توالت ازدواج کردن، هر چه بیشتر حمام نکردن، هر چه بیشتر اصلاح نکردن، زیر دوش ساعت‌ها ایستادن یا توی وان خود را غرق کردن و قبل از مردن سر بر آوردن، با کاغذهای سفید هواپیما درست کردن و انداختن‌شان توی آسانسور، سگ ولگردی را بغل کردن و حسابی گریستن، در شلوغ‌ترین خیابان شهر آه بلندی کشیدن تا احتمالا به نوشتن مشرف شدن در غیر این صورت از سر گرفتن این دوره تا ابد.


+مصطفی فلاحیان


هرگز نمیتوانی بفهمی که واقعا چقدر به چیزی اعتقاد داری تا زمانی که درست و غلط بودنش مسئله ی مرگ و زندگی بشود . اینکه باور داشته باشی یک طناب سفت و محکم است کار آسانی ست . تا وقتی که از آن فقط برای بستن یک جعبه استفاده میکنی..

ولی فرض کن که مجبور بشوی با آن طناب از بالای یک پرتگاه آویزان شوی..آنگاه برای اولین بار کشف نمیکنی که چقدر به آن طناب اعتماد داری ؟

A Grief Observed | C. S. Lewis

شانتال هنگامی که این دقایق غم دوری عجیب را در کنار دریا میگذراند ، ناگهان به یاد مرگ کودکش افتاد و موجی از خوشحالی او را فرا گرفت . دیری ناگذشته ، از این احساس متوحش میشود . اما هیچکس نمیتواند بر ضد احساسات کاری بکند .. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیب جویی میگریزند . میتوان خود را از کاری یا از به زبان آوردن سخنی سرزنش کرد ، اما نمیتوان خود را از داشتن فلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرار داد ، ولو به این دلیل ساده که هیچ کنترلی بر آن نداریم .
خاطره مرگ پسرش او را از خوشحالی اکنده می ساخت و او فقط میتوانست معنای این حالت را از خود بپرسد . پاسخ روشن بود : این بدان معنا بود که بودن در کنار ژان مارک برایش همه چیز است و ، از برکت غیبت پسرش میتوانست همه چیز باشد . او خوشحال بود که پسرش مرده است . در حالیکه در برابر ژان مارک نشسته بود میل داشت با صدای بلند این احساس را بر زبان بیاورد اما جرات نمیکرد .

+هویت | میلان کوندرا

چه باک اگر انسان اکنون همه جا بر قدرت ما عصیان میکند و از عصیان خویش مغرور است ؟ به غرور کودک و بچه مدرسه ای میماند . آنان کودکانی اند که در مدرسه آشوب میکنند و مانع ورود معلم میشوند . اما شادی کودکانه شان به زودی پایان می یابد و برایشان گران تمام میشود . معابد را ویران میکند و زمین را با خون خود سیراب . اما عاقبت ، اینان ، این کودکان نادان ، در می یابند که ، هرچند عصیانگرند ، عصیانگرانی ناتوانند و از حفظ عصیان خویش عاجزند . غرقه در اشک های ابلهانه ی خویش ، سرانجام تشخیص خواهند داد او ، که عصیانگرشان آفرید ، لابد میخواسته مسخرشان کند . با نومیدی این را خواهند گفت و بیانشان کفر آمیز است و باز هم ناشادشان خواهد کرد ، چون فطرت انسان کفر را بر نمی تابد و عاقبت انتقام آن را از خودشان میگیرد . و بنابراین اغتشاش و ناشادی ، این است سرنوشت کنونی شان..

+برادران کارامازوف | داستایوسکی

امیدوار بودی که آدمی با پیروی از تو به خدا تمسک جوید و درخواست معجزه نکند . اما نمیدانستی که وقتی انسان معجزه را رد میکند ، خدا را هم رد میکند ، زیرا انسان آنقدر ها که در جست و جوی اعجاز است در جست و جوی خدا نیست . و چون آدمی نمیتواند تاب بیاورد که بی معجزه بماند ، دست به خلق معجزات تازه می زند ، به پرستش جادو و جنبل روی می آورد ، هرچند هم صد برابر عاصی و رافضی و کافر باشد .
 هنگامی که تمسخر کنان و ناسزاگویان بر سرت فریاد زدند : " از صلیب فرود آی ، و ایمان خواهیم آورد که تو اویی " ، از صلیب فرود نیامدی. از صلیب فرود نیامدی ، چون نمیخواستی انسان را باز هم با معجزه ، به بردگی بکشانی ، و خواستت ایمانی بود آزادانه و نه بر اساس معجزه... در تمنای عشق آزادی بودی ، نه خضوع و خشوع برده در پیشگاه قدرتی که او را مقهور کرده است . اما از این نظر هم انسان را بسیار بالا گرفتی ، چون هرچند که آنان فطرتا سرکشند ، به یقین برده اند..

+برادران کارامازوف - داستایوسکی