از نظر من مهمترین مسئله در مورد کتاب خوندن تاثیر مشهودیه که روی شخصیت ما میگذاره. البته منظور من تاثیر پذیرفتن به هر شکل و از هر کتابی نیست. ایده آل ترین شکل شاید این باشه که کتاب ابزاری در اختیارمون قرار بده که به وسیله ای اون ها، خودمون چیزی به خودمون اضافه کنیم یا شروع به کنده کاری روی شخصیتمون کنیم.
وقتی کتابی رو میخونیم، وقتی حتی یک صفحه از کتابی رو میخونیم باید با کسی که اون یک صفحه رو نخونده تفاوتی پیدا کنیم. یعنی به واسطه خوندن همون یک صفحه گفتار، رفتار یا ذهنیتمون تغییری کرده باشه..وگرنه خوندنش فایده چندانی نداشته. (البته یک شکل تاثیر هم پس از خوندن تمام صفحات، کنار هم قرار گرفتن تمام تکه های پازل و فهمیدن کلیت به وجود میاد) آدمهایی رو دیدم که در طول سال ها کتاب های نسبتاً زیادی خوندند با این وجود تفاوت چشم گیری با آدم قبلی پیدا نکردند. نه افکار، و نه گفتار و رفتارشون بیانگر کتاب هایی که خوندن نیست. یکی از دلایل این مسئله میتونه بد خوندن باشه. یعنی دریافت نکردن یا درست دریافت نکردن چیزهایی که باید جذب میشده.
شاید به آدم های قدیمی برخورده باشید که در طول زندگی شون فقط یک کتاب ارزشمند خوندند اما اون کتاب چنان به جانشون نشسته که در هر کلام و در هر گفتارشون نمود پیدا کرده. کسی که سعدی میخونه، کسی که خوب سعدی میخونه نمیتونه آدم بی اخلاق یا بی ادبی باشه. کسی که درست مولانا میخونه نمیتونه آدم ادیب و صاحب فکری نباشه. و البته کسانی که سال ها دیوان حافظ یا شاهنامه ی فردوسی رو خوندند صاحب ویژگی های بارز دیگه ای میشن. به احتمال قریب به یقین.
نکته دیگه اینه که برخلاف تصور بعضی از کتابخون ها، خوندن رمان خوب و مخصوصاً شاهکارهای ادبیات وقت تلف کردن نیست، حتی اگر صرفاً روایت کننده داستان چند شخصیت معمولی باشند. ما در یک رمان معمولی با چند شخصیت و در یک اثر قوی با زندگی ده ها شخصیت آشنا میشیم، در موقعیت های مختلف قرار میگیریم و بدون هزینه دادن در زندگی واقعی به تجربه های ارزشمندی میرسیم. رمان خوب به شخصیت انسان قوام میده و باعث پختگی بیشتر میشه.
البته گاهی حرف های نویسنده برای ما تکراری خواهد بود و ما نمیتونیم دریافت
تازه ای از چیزی که خوندیم حاصل کنیم ولی باز هم به خاطر برخورد بادقت با کلمات
و عبارت های جدید یا مرور کلماتی که به خاطر داشتیم و با افزایش دایره لغات به وزن
شخصیت ما افزوده میشه.
دلیل اصلی تاکید من روی تاثیر مشهود اینه که ما روی اون کنترل داریم. قطعاً کتاب خوندن تاثیرات نهان و پنهان گوناگونی هم داره که آدمهای ریز بین به سادگی متوجه اش خواهند شد. اما این یک شکل تاثیر ناخودآگاه و تقریباً غیرقابل بررسیه. اما تاثیرات مشهود قابل کنترل، پیگیری و شکل دادن هستند. ما برای پیشرفت در هر کاری نیاز به رکورد گیری داریم. اینجا منظورم کمیت مطالعه نیست. در سال های ابتدایی خوندن به جای تمرکز بر روی تعداد صفحه یا تعداد کتاب هایی که میخونید، روی کیفیت خوندنتون تمرکز کنید.
اما نشونه ی باکیفیت خوندن چیه؟ همون چیزی که تمام این مدت راجع بهش حرف زدم. تاثیر مشهودی که بر روی شخصیتمون باقی میگذاره!
اگر خیلی در تماشای خودتون ماهر نیستید از یک آدم باتجربه تر بخواهید تغییرات رو رصد کنه و مطلعتون کنه. سعی کنید مطالعه تونو آگاهانه کندتر کنید. یادداشت برداری از مطالب تازه و جالب رو فراموش نکنید (حتی اگه قراره اون یادداشت ها رو دور بریزید!) برای هر مطلبی که میخونید دنبال مصداق باشید در دنیای واقعی. به میزان دریافتتون از هر خطی که میخونید توجه کنید. به غیر از وقت هایی که برای سرگرمی میخونید دائماً و بی وقفه از خودتون بپرسید این کجا به کارم میاد؟ کجا میتونم از این استفاده کنم؟ اگاهی داشتن از کاربرد باعث ساده تر شدن فرآیند ذخیره اطلاعات در مغز میشه.
باز هم تکرار میکنم. به میزان دریافتتون از هر کتاب، از هر صفحه و از هر خطی که میخونید دقت کنید! شاید این بهترین راه برای روشن شدن راه آینده زمینه مطالعاتی و کتاب هایی که قراره بخونید باشه.