Wherever you are
You know that I adore you
No matter how far
Well, I can go before you
And if ever you need someone
Well, not that you need helping
But if ever you want someone
Know that I am willing..
- ۰ نظر
- ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۰۵
Wherever you are
You know that I adore you
No matter how far
Well, I can go before you
And if ever you need someone
Well, not that you need helping
But if ever you want someone
Know that I am willing..
این ماه آثاری از Wong Kar wai رو میبینم..
Alex van Warmerdam
و بهمن فرمان آرا..
فصل اول Black Mirror دوباره تماشا میکنم
فصل 6 Game Of Thrones
و فصل اول سریال Friends
به آثاری از Andrea Bocelli
Adam Hurst
و یلدا عباسی گوش میدم
کتاب ها
روانشناسی :
تئوری انتخاب | ویلیام گلاسر | نورالدین رحمانیان
فلسفه :
هاگاکوره | یاماموتو چونه تومو | سیدرضا حسینی
رمان :
بالاتر از هر بلندبالایی | جی.دی.سلینجر | شیرین تعاونی
کلیدر | محمود دولت آبادی | جلد اول
کتاب انگلیسی :
َAnimal Farm | George Orwell
داستان کوتاه :
مترجم درد ها | جومپا لاهیری | امیرمهدی حقیقت
مجموعه آثار هوشنگ گلشیری
راه و رسم زندگی :
از سکس تا فرا آگاهی | اوشو | محسن خاتمی
تمرین نیروی حال | اکهارت تُله | هنگامه آذرمی
مهارت ها و اطلاعات :
مغالطات | علی اصغر خندان
شیعی گری | احمد کسروی
در پیرامون اسلام | احمد کسروی
علم :
جهانی از عدم | لاورنس کلاوس | سیامک عطاریان
شعر :
شعر خوندن برای من بیشتر از اون که یادآور خاطره ای باشه یا امید به تجربه کردن موقعیت و حسی مشابه ، چشیدن احساساتی که نمی خوام یا نمیتونم که تو زندگی واقعی تجربه شون کنم..
اصلا چطور میشه کسی رو اینقدر دوست داشت که همچین تصویری تو ذهنت بیاد..شاعر چی کشیده که بخشی از احساسی که تجربه کرده ، فقط بخشیش تبدیل به همچین بیتی شده..
تازگی ها تابای پارک ها رو با ارتفاع خیلی کمی درست میکنند..طوری که که فقط بچه ها میتونند ازشون استفاده کنند..من فکر میکنم تاب برای بزرگ ترهاست..بچه ها که همینطوری هم حالشون خوبه..
تابای اینجا خیلی خوبه..با هر سن و قدی میتونی روشون پرواز کنی..رو به آبی دریاها..
+{Ennio Morricone- Childhood and Manhood}
هر بار خواست چــــای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار
بــا واسطــه سلام برایش رسانده ای !
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
گفتند باز روســـــری ات را تکـــانده ای !
می رقصـــی و برایت مهم نیست مرگشان
مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای
بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من...
امروز عصر چــــای ندارم...تو مانده ای :)
{ حامد عسکری }
+{ Pouran -Viroon Beshi Ey Del }
این ماه آثاری از کیم کی دوک رو میبینم
و دارن آرنوفسکی..
فصل اول سریال Lie To Me رو تماشا میکنم
و فصل هشتم Big Bang Theory
به آهنگ های Anathema Band گوش میدم...
و مامک خادم..
زمانی که تا عید مونده رو میخوام به تموم
کردن کتاب های نیمه تموم یا شروع نکرده کتابخونه ام و کتاب های قرض گرفته
شده بگذرونم..برای سال جدید باید یه برنامه منظم تر بچینم..
روانشناسی :
Totem & Taboo | فروید | محمدعلی خنجی
رمان :
کافکا در کرانه | هاروکی موراکامی | مهدی غبرایی
شازده احتجاب | هوشنگ گلشیری
مسیح باز مصلوب | نیکوس کازاتزاکیس | محمود سلطانیه
وقتی نیچه گریست | اروین دیوید یالوم
داستان کوتاه :
مجموعه آثار هوشنگ گلشیری
راه و رسم زندگی :
از سکس تا فرا آگاهی | اوشو | محسن خاتمی
نیروی حال | اکهارت تُله | هنگامه آذرمی
تمرین نیروی حال | اکهارت تُله | هنگامه آذرمی
مهارت ها :
چگونه کتاب بخوانیم | مارتیمر جی. آدلر - چارلز ون دورن
هفت عادت مردمان موثر | استفان کاوی | محمدرضا آل یاسین
برایت عطر باغ و میوه های جنگلی را
عشق بازی در شنبه های لبریز از عشق
یکشنبه های آفتابی
و دوشنبه های خوش خُلق را آرزو میکنم.
برایت یک فیلم با خاطرات مشترک
نوشیدن شراب با دوستانت
و یک نفر که تو را بسیار دوست دارد آرزو می کنم.
برایت شنیدن واژه های مهربان
دیدن زندگی درحال عبور
رویت شبی با ماه کامل
و مرور یک رابطه ی دوستانه ی عمیق را میخواهم
برایت خنده های بی حساب مانند کودکان
گوش سپردن به پرنده وقتی می خواند
و نشنیدن خداحافظی را آرزو میکنم
سرودهای عاشقانه
دوش گرفتن زیر آبشار
خواندن آوازهای نو
انتظاری عاشقانه در ایستگاه قطار
و یک مهمانی پر از صدای گیتار برایت آرزو می کنم.
یافتن خاطرات یک عشق قدیمی
داشتن شانه های صمیمی
کف زدن های شادمانه
بعد ازظهرهای آرام
نواختن گیتار برای او که دوستش داری
شرابی سفید و یک دنیا عشق را
برایت آرزو می کنم .
{ کارلوس دروموند د آندراده }
ترجمه: مسعود درویشی
برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری
کجا یادآوری از من؟ که از من بهتری داری
چه محتاجی به آرایش؟ که پیش نقش روی تو
کس از حیرت نمیداند که بر تن زیوری داری
من مسکین سری دارم، فدای مهرتست، ار چه
تو صد چون من به هر جایی و هر جایی سری داری
نشاید پر نظر کردن به رویت، کان سعادت را
مبارک ناظری باید، که نیکو منظری داری
نثار تست سیم اشک من، لیکن کجا باشد؟
بر توسیم را قدری، که خود سیمین بری داری
شکایت کردم از جور تو یاران را و گفتندم:
برو بارش به جان میکش، که نازک دلبری داری !
چو فرهاد، اوحدی، دانم که روزی بر سر کویت
ببازد جان شیرین را، که شیرین شکری داری..
{ اوحدى }
+هععععی روزگار...
{ Richard Anthony Aranjuez - Mon Amour}
{Matt Monro - The Music Played }
An angry silence lay, where love had been
سکوتی تلخ مترنّم بود، آنجا که عشق بود
An in your eyes a look, I've never seen
و در چشمان ات نگاهی که پیش از آن ندیده بودم
If I have found the words, you might have stayed
شاید اگر کلمات را می یافتم، تو می ماندی
But as I turn to speak, the music played
ولی چون خواستم سخن بگویم، موسیقی آغاز شد
As lovers danced their way,around the floor
آن هنگام که عاشقان در هر سو رقصان بودند
I sat and watched you walk, towards the door
من نشسته بودم و تو را می نگریستم که به سویِ در می روی
I heard a friend of yours,suggest you stayed
شنیدم که یکی از دوستانِ جمعتان تو را به ماندن خواند
And as you took his hand, the music played
و آن هنگام که تو دست اش را گرفتی، موسیقی آغاز شد
Across the darkened room, the faintest sight I saw
در فروغ ِ لرزان ِ آن اتاق، در منظره ای موّاج
He'd been something more,than friends before
دیدم که او برایت بیش از اینهاست، بیش از دوستانِ پیشین
While I was hurting you, by clinging to my pride
آن هنگام که تو را با غرورم می آزردم
He had been waiting,and I drove him,to your side
او مترصّد بود، و من بودم که او را سوی ات راندم
I couldn't say the things, I should have said
باید راز ِ دل با تو می گفتم
Refused to let my heart,control my head
ولی نگذاشتم که قلب ام بر خِرَدم حکم رانَد
But I was made to see,the price I paid
و حال محکوم شدم به این دیدن، تاوانی که پرداختم
And as he held you close, the music played
و آن هنگام که تو را در آغوش کشید، موسیقی آغاز شد
And as I lost your love, the music played
و آن هنگام که عشق ات را از کف دادم، موسیقی آغاز شد...
زنی را میخواهم
که مانند درخت باشد
با برگهای سبزی که در باد میرقصند
آغوشش
چون شاخههای درخت باز باشد
و خندهاش
از تاریکیهای زمین الهام گرفته
در سرانگشتهایش پراکنده شود
زنی را میخواهم چون درخت
که هر طلوع و غروب
از افقی بگریزد
در حالی که از اسارت خود در خاک گریه میکند ..
{ بیژن جلالی }
دوستت دارم
ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران به شمار میآمد و علاوه بر چهرهی جذاب، روحی زیبا پرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهامبخش طبع شاعرانه ورزی به شمار میآمد.
وی نیز در جلساتی که همسرش شرکت میکرد، حضور داشت و در همین نشست و برخاستها بود که بین او و آن جوان بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و بتدریج حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده بیرون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن عاشق و معشوق باهم ازدواج کردند.
طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار آزرده و مکدّر و ملول شد و به تدریج به آشفتگیهای روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج و عذاب بیحد ورزی را میدیدند و احتمال میدادند که به جنون گرفتار آید، از این رویداد بسیار رنجیده و ناراحت شدند و آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی میدانستند و جمعاً به مرد بلندبالای مازندرانی فشار وارد آوردند که زن را رها کند و نهایتاً پس از ۷-۶ ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازشها نبود»، بازتاب این رویداد بود.
داستانی که موجب شد تا ورزی، آزردگیهای روحی و احساسات لگدمال شده خود را در این غزل بیان کند. از سردی بوسهها و نگاههای بینوازش و آغوش بدون مهر شکوه و شکایت کند و از رسوائیها ناله سردهد. تردید ندارم که خوانندگان صاحبنظر این نوشته براحتی میتوانند به عمق ملال و آزردگیهای روحی شاعر پیببرند.
شعری که استاد بنان از آن آهنگی حزین و زیبا آفرید...
+{AmadAmma - Banan }
تو هم دلبندی هم دل میبری زیبای خفته ، گهی با ما گهی با دیگرانی، ای سیه مو
کمی کم کن از آن ناز ُ ادا گنگ و پنهان ، شبیه نامه های بی نشانی ای سیه مو
نمی دانم کجا زلفت جنونم را بر انگیخت ، کجای زندگی من تو رخ دادی سیه مو
نمی دانی کجای قلبم و گیری نشونه ، تو صاحب اختیار مایی و مختاری سیه مو..
{ فراز حلمی }
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
” گر چه شب تاریک است ، دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در اینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی ، تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه ! از آن پاکتری..
تو بهاری ؟ نه ..
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را !
هوس باغ و بهارانم نیست ..
ای بهین باغ و بهارانم تو !
{ حمید مصدق }
*بهین : بهترین ، نیکو ترین
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین ..
سینه را ساختی از عشقش، سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد، چه دل آزارترین؟
{ فریدون مشیری }
+یه دیدی نگفتمی هست تو نگاهش :)
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهائی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهائی..
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام، از عشق هم ، خسته
{ فروغ فرخزاد }
+آنچه می گشتم به دنبالش ، وای بر من، نقش ِ خوابی بود..