- ۱ نظر
- ۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۳:۰۱
مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم ؟
که یکی را بدون تو ..بدون لبخندت
برسانم به انتها
و بارهای دیگر
با دست هایی که خاک شده اند
دوباره برویم به روی زمینی که رد می شوی ؟
و باد که می آید ..برساند به پیراهنت
که این گرد و خاک..چقدر عاشق آغوش تو بوده است..
یک بار منصفانه نیست زندگی
کم است برای من که گم ات کردم
در اولین نشانه که داشتم
و آن لحن صدایت بود
که در ازدحام خیابان...در لحظه محو شد
و رهگذران..روی لحن تو
آن قدر در آمد و شد بودند
که گم کردن ات بدیهی بود
درست مثل این که بدیهی است
تو گم شده ای
من پیر می شوم
و مرگ که می رسد..فکر می کند
چقدر شبیه حرف های ناتمام
باز مانده است دهانم...
{ ناهید عرجونی }
اگر روزی بمیرم
تمام کتابهایی را که دوست دارم با خودم خواهم برد
قبرم را از عکس کسانی که دوستشان دارم پر خواهم کرد
و خوشحال از اینکه اتاق کوچکی دارم
بی آنکه از آینده وحشتی داشته باشم
دراز میکشم
سیگاری روشن میکنم
و برای همه دخترانی که دوست داشتم در آغوششان بکشم
گریه میکنم
اما درون هر لذت ترسی بزرگ پنهان شده است
ترس از اینکه
صبح زود کسی شانهات را تکان بدهد و بگوید:
بلند شو سابیر
باید برویم سر کار..
{ سابیر هاکا }
عکس : Henri Cartier Bresson