سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد..
{ حافظ }
- ۰ نظر
- ۱۷ مهر ۹۵ ، ۲۰:۲۸
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد..
{ حافظ }
من این درها را تنها برای تو باز کردهام
من این ستارهها را تنها برای تو پشتِ پنجره جمع کردهام
من از سایه تنها برای تو میگویم
- سایهای که بزرگ و بزرگتر میشود روی دیوار
وقتی چراغ روشن میشود
من از نور تنها برای تو میگویم -
نوری که از سقف میتابد و پلّهها را روشن میکند
پلّههایی که بالا میروند
پلّههایی که پایین میروند..
چیزهای دیگری هم در این اتاق هست که تنها برای تو میگویم
مثلاً دستی که زیرِ چانه مینشیند و غصّه میخورد
مثلاً لبخندِ پریدهرنگی که پشتِ لیوانِ آب محو میشود
مثلاً سری که درد میکند و اشک به چشم میآورد
مثلاً پوستِ پُرتقالی که عطرش بینی را پُر میکند..
من این چیزها را تنها برای تو میگویم
تو که میدانی اینها را برای تو کنار گذاشتهام
تو که میدانی اینها را دیگران نمیدانند...
{ یانیس ریتسوس }
اینکه شمعدانی را
" جانم"
صدا میزنم ،
دست خودم نیست...
همیشه فکر می کنم که گلها را
تو بدنیا آوردی
به گلدان مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو نگاه کن!
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من !
{ حمید جدیدی }
در عشق تو کس پای ندارد جز من ، در شوره کسی تخم نکارد جز من...
با دشمن و با دوست بدت میگویم ، تا هیچ کست دوست ندارد جز من !
{ عنصری}
در عصر چشم های تماشایی
با هیات غریب درختان بید
در وزش باد
تصویری از تمامت تنهایی..
بانو
بلند بالا
با قامتی بلندتر از ابتدای تابستان
با گیسوانش افشان
در دست بادها
گوی سبق ربوده ز یلدا
آن آفتاب روشن
آن نازنین من
دامن کشان گذشت و
مرا غرق غم گذاشت..
{ Tanita Tikaram - And I Think Of You }
I don't know where your days are spent
Your lovers and you friends
But I know for sure
Of who you have been thinking
Far beyond the city's lights
Are two who dream a life
Forgive them if they never find their freedom
Their freedom
It's so late
I think of you
I close my eyes
I think of you
چه خوش است راز گفتن ، به حریف نکته سنجی..
که سخن نگفته باشی ، به سخن رسیده باشد !
{ بیدل دهلوی }
می فشارم تورا به سینه خود ، می کشانم تورا به آغوشم
قصدم اصلا زیاده خواهی نیست ، دوست دارم تو در امان باشی !
{ عمران میری }
+{ Soheila Golestani - Raze Man }
ارزشش را نداشت این دنیا
همه چیز بیهوده بود
زودگذر ، پوچ و بی سرانجام ...!
دوست داشتنت اما
حسابش همیشه جداست ...
{ حمید جدیدی }
+غم عالم فراوان است و من یک غنچه دل دارم
چه سان در شیشه ساعت کنم ریگ بیابان را؟
(صائب تبریزی )
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت ؟
حسن ِ تو ز تحسین تو بستست زبان را !
{ سعدی }
زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست
لفظی فصیح شیرین ، قدی بلند چابک
رویی لطیف زیبا ، چشمی..خوش کشیده...(حافظ)
دوسـتـان عـیـب کنندم کـه چـرا دل بـه تـو دادم..
بــاید اول بـه تــو گـفتن کــه : چـنین خـوب چـرایی ؟
{ سعدی }
اگر تو عاشقی می خواهی
من هر آنچه را که تو از من طلب کنی برایت انجام می دهم
و اگر نوع دیگری از عشق می خواهی
من صورتکی از برای تو به سر می کنم...
اگر که معشوقه ای می خواهی
دست من را بگیر
یا که میخواهی در عصبانیت بر من حمله آوری
این جا ایستاده ام..
من مرد تو هستم
اگر که تو یک مشت زن می خواهی
برای تو به درون گود ، پا می گذارم
و اگر دکتری می خواهی..بند بند تو را معاینه می کنم
اگر که یک راننده می خواهی
سوار شو..
و اگر که می خواهی من را به گشت و گذار ببری
میدانی که می توانی..من مرد تو هستم
آه، ماه چقدر درخشان است
بند ها چقدر تنگ اند
جانداران به خواب نمیروند
به سوی تو دویده ام از میان قول هایی که به تو داده ام
که عهد بستم و نتوانستم به آن ها عمل کنم..
اگر که می خواهی به خواب بروی
لحظه ای در جاده برای تو خواهم راند
و اگر که می خواهی خیابان را به تنهایی سیر کنی
برای تو ناپیدا می شوم..
اگر که عاشقی می خواهی
هر آن چه را که از من بخواهی برایت انجام می دهم
و یا اگر نوع دیگری از عشق می خواهی
برای تو صورتکی به سر می کنم..
{Leonard Cohen - I'm Your Man }
ز لوح خاطر عاطر غبار غیر بشوی
که شرط ِ عشق بود دل یکی و یار یکی..
{ محمد سبزواری }
+حیف بود مردن بی عاشقی..تا نفسی داری و نفسی بکوش ..سعدی
به آب و رنگ و خال و خط
چه حاجت روی زیبا را... ؟
{ حافظ }
آنـک جان در روی ِ او خندد چو قنــد
از تـرش رویــی خلقــش چه گزنـــد ؟
{ مولانا }
+ { Ellie Goulding - Love Me Like You Do }
تو چیستی ؟
که من از موج هر تبسم ِ تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم !
{ فریدون مشیری }
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
” گر چه شب تاریک است ، دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در اینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی ، تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه ! از آن پاکتری..
تو بهاری ؟ نه ..
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را !
هوس باغ و بهارانم نیست ..
ای بهین باغ و بهارانم تو !
{ حمید مصدق }
*بهین : بهترین ، نیکو ترین
چنان بر روی صورت ریختی موی ِ پریشان را
که گویی مــــاه را یک هالــه ی مبهم بغل کرده !
{ حامد عسکری }