دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۳۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است


http://bayanbox.ir/view/8417557157898185087/30e8f43cc8a0e17c6d6c532bb6ea1172.jpg



(در حال بحث در مورد اینکه رامون حق اتانازی دارد یا نه)

+بهت اجازه نمیدم. من رئیس خانواده و برادر بزرگتر توام.

-که چی؟ فکر می کنی این اصلاً برام معنی داره؟ ها؟ اونم تو سن من؟

چیزی که برام مهمه، چیزیه که توی سر آدماست مرد..و سر تو پر از خاک اره است!

من نمی تونم برده جهل تو بمونم، می فهمی؟


The Sea Inside  


+فکر میکنم چیزی که بدترین پدر و مادر ها رو میسازه دقیقا همینه..اینکه به هرشکلی فرزندانشون رو وادار میکنند تا برده ی نادانی شون باقی بمونند..زمانی که فکر میکنند تنها یک طرز فکر درست وجود داره که شکل فکر کردن اونهاست و تنها یک راه درست وجود داره و اون راهیه که اون ها در حال طی کردنش هستند..

هرچند به نظر میرسه اینجا برادر بزرگتر قصد اعمال زور داره اما در واقع در حال برانگیختن احساسات برادر کوچکترش هست تا به خاطر ناراحت نکردن اون از انجام کاری که به نظرش درسته دست بکشه...

پدر و مادرهای زیادی هم از این حربه برای کنترل فرزندانشون استفاده میکنند ، زمانی که به صورت صریح یا ضمنی ازشون میخوان کاری رو ( بدون در نظر گرفتن نظر شخصی )  بلکه صرفا به خاطر احترام گذاشتن به احساسات یا اندیشه اون ها انجام بدن..و این میتونه یکی از وحشتناک ترین شکل های بردگی باشه .



آزادی؟
کدامین آزادی؟
آزادی، اسبی ست خسته و لنگان
که هر روز گلوله بارَش می زنند

سرزمین؟
کدامین سرزمین؟
آن سرزمینی که هر روز به غارتش می برند؟
آن دشتی که برهوتش کرده اند
یا آن شاخه ای  که تخته ی تابوت شد؟

کدامین است؟
آن سنگ و آن خاک و آن چشمه و ریگی
که بند و زندان زاییده است؟

نمی دانم میهن کدام است!
آزادی کدام است،
نمی دانم!

آن جویباری که در روز روشن
سرچشمه اش را غارت کردید؟

آن معشوقه ای که در خواب
چشم هایش را دزدیدید؟

آن ابری که پیش از باریدن
بارانش را به تاراج بردید؟

یا آن ماهی
که شبِ چهارده اش را ربودید؟

آزادی، اسبی ست خسته و لنگان
که هر روز گلوله بارَش می زنند..


{ شیرکو بیکس }



Look, I know you think that she was the one...
but I don't.
Now, I think you're just remembering
the good stuff.

Next time you look back, I, uh...
I really think you should look again.


میدونم که فکر می کنی اون با بقیه فرق داشته، اما من اینطور فکر نمی کنم...
فکر می کنم تو فقط خاطرات خوب رو به یاد میاری
دفعه بعد که به گذشته نگاه کردی
فکر کنم بهتر باشه که بهتر نگاه کنی...


500 Days of Summer 2009


http://bayanbox.ir/view/6412138209194510561/500-Days-of-Summer-2009-Blurey-720P-www.irani-dl.com-2-060991-2016-08-05-13-20-45.jpg


فکر میکنم اینم یکی از صرفه جویی ها یا میانبرهای ذهن باشه..دلیل این که نمیتونیم کسی رو فراموش کنیم شاید این باشه که فقط لحظات و کارهای خوبشو به یاد میاریم، بدون توجه به این موضوع که برای رسیدن به نقطه ی پایان قطعا لحظات بد زیادی هم وجود داشته..

و علت اینکه از کسی متنفر میشیم هم همینه..فقط کارها و رفتارهای نفرت انگیزو به خاطر میاریم، با فیلتر بی رحمانه ی تمام یادها و لحظات خوب..



آن هنگام که ناامیدی در من ریشه می‌دواند
نیمه های شب از خواب برمی‌خیزم

خاموش و  هراسان از آینده خودم و فرزندانم
می‌روم و آنجا که مرغابی وحشی

غرق در زیبایی‌اش

در آغوش نهر آرام گرفته

می‌نشینم

آرامش نهفته در طبیعت وحشی را حس می کنم
طبیعتی که چیزی در آن خاطر خود را با ترس از آینده
مکدر نمی‌کند

حضور آرام نهر را درک می کنم
و بر فراز سرم ستاره های روز-خاموش را می‌بینم که
در انتظار فروغ شان می‌نشینند
لحظاتی چند
از آرامش این جهان آرام می‌گیرم

و دیگر رها هستم ...


{ وندل بری }


http://bayanbox.ir/view/1083760471534560974/3fa318c1e491e0c02a21ec3a491fe92e.jpg


متوجه شدم کتاب خوندن برام تبدیل به سرگرمی شده..شاید باعث بیشتر شدن اطلاعاتم بشه اما افزایش درک قابل قبولی برام به همراه نداره..بدتر از اون این که بعد از مدتی تمام چیزهایی که خوندم از خاطرم میرفت..به طوریکه من حتی قادر نبودم 15 دقیقه در مورد کتابی که خوندم برای دیگران توضیح جالبی داشته باشم . چه برسه به استفاده از مطالب کتاب در صحبت هام..


تو لب باز میکنی

تذکره ها غزل میشوند


سیگارها مربای بهار نارنج : )


http://bayanbox.ir/view/7702613441506632643/934d730181b1d9c0a5b246d0a47053c2.jpg


+نه لبی داشت‌ کزان بوسه توان‌ کرد دریغ
نه رخی داشت‌ کزو صبر توان برد به ‌کار...

(قاآنی)



من نمیتونم (یا شاید بلد نیستم) که چرت و پرت بگم و سوالات مزخرفی بپرسم که جوابشون واقعا هیچ اهمیتی برام نداره...فکر میکنم به همین خاطر باشه که نمیتونم با هیچ انسانی ارتباطی طولانی مدت برقرار کنم و همیشه تنهام..



همیشه این موضوع ذهنمو مشغول کرده که زندگی تا چه زمانی ارزش زیستن داره ؟

بارها در خیابون مردهایی رو دیدم که با پاهای قطع شده کشون کشون خودشونو بر زمین میکشیدند..پیرمردهایی با شونه های خمیده ، چشمانی تقریبا نابینا و گوش های سنگین..پیرزن هایی که حتی در بالا رفتن از دو پله هم عاجز بودند...دخترانی با صورت های سوخته و دستانی که برای گدایی دراز میشدند..من نمیتونم و نمیخوام که به جای این افراد تصمیم بگیرم ، لابد اون ها هم در کنار رنج هایی که دارند ، لذت هایی رو تجربه میکنند که به زندگی و زندگی کردن ادامه میدن ، نمیدونم ..شاید هم به گزینه های دیگه شون فکر نکردند..

اما اگه این اتفاق روزی برای خودم بیفته چی ؟ اگه به هرشکلی قدرت بینایی یا کنترل عضلاتم رو از دست بدم ؟ اگه روزی نخوام به زندگی ادامه بدم و حتی قدرت خودکشی رو از دست داده باشم ، دوست دارم دیگران چه تصمیمی برام بگیرن و چه طور باهام رفتار کنند ؟

نحوه ی برخورد خودم با این موضوع چطور خواهد بود ، دوست دارم به زندگی ادامه بدم یا..

واقعا ، زندگی ، تا چه زمانی ارزش زیستن داره ؟


The Sea Inside شما رو مجبور میکنه تا بارها و بارها به این موضوع فکر کنید.. این فیلم بر پایه زندگی واقعی رامون سمپدرو ساخته شده ..داستانی حقیقی از تلاش های فردیه که به دلیل فلج بودن چهار دست و پا حتی قادر به خاتمه دادن زندگی خودش نیست.

 فیلم  تفسیری از "همه از اوییم و به سوی او باز می گردیم" نیست. دریای درون مفهومی کاملا برعکس داره. رامون فکر نمیکنه بعد از مرگ چیزی وجود داشته باشه ، همانطور که قبل از تولد چیزی نبوده ، برای همین مرگ برای او تنها پایان تمام دردها و رنج ها و سختی هاست..

فیلم به حکومت های اروپایی طعنه می زنه که هنوز رگه هایی از سلطه حکومت واتیکان را در خودشون پنهان کردند. اینکه فردی  درخواست میکنه تا در دنیای آزاد به زندگی اش پایان بده اما این امر با وجود منطقی بودن از نظر قانونی و قضایی و البته به حکم شرع و عرف (؟) امکان پذیر نیست..


محور و سوال اصلی فیلم اینه که انسان تا چه میزان در برابر "زندگی" خود، "حق" و "آزادی" داره و گستره این حق تا کجاست و آیا انسان این "حق" رو داره که به خاطر رنج هاش، بطور قانونی ، مرگ رو طلب کنه؟ و البته نگاهی به این موضوع که در این راه تکلیف کسانی که او رو دوست دارند چی میشه و این تصمیم بر زندگی اون ها چه تاثیری داره...

فیلم رامون رو مستحق این می دونه که خودش برای مرگ و زندگیش تصمیم بگیره.

با این نتیجه گیری و دیالوگ محشر :

" بر این باورم که زندگی یک حق است ، نه یک التزام... "



http://bayanbox.ir/view/38550223527051486/ace5bca7e5c49a7421778da4434dc52c.jpg


دیدن این فیلم رو به شدت توصیه میکنم..هر فیلم یا کتابی اگه تنها و تنها یک پرسش هم در ذهن ایجاد کنند ارزشمند هستند..سکانس انتقال رامون از خونه به دادگاه از نگاه من یکی از زیباترین سکانس های تاریخ سینماست..بارها تماشاش کنید..علاوه بر این در این فیلم یکی از زیباترین و غم انگیزترین لبخندهای دنیا رو بر لب های خاویر باردم خواهید دید..



http://bayanbox.ir/view/7014068731555075747/187303c68d20c613c66dc3d041ecbeba.jpg


موضوع فیلم به چالش کشیدن حق انسان در پایان دادن به زندگی خویش است. فیلم مفاهیمی چون عشق ،مرگ و زندگی را به طرز شاعرانه ای مورد کنکاش قرار می دهد . دریای درون ، با بازی هنرمندانه و تاثیرگذار خاویر باردم تجربه ای بسیار فراتر از تماشای یک فیلم است..


فیلم اقتباسی از زندگی واقعی “رامون سم پدرو” است. رامون که در ابتدای جوانی قطع نخاع شد 30 سال تلاش کرد تا دادگاه حق مرگ آسان را برایش به رسمیت بشناسد تا بتواند به زندگی خود پایان دهد. فیلم ما را به درون زندگی پررنج و دشوار رامون می برد. خانواده ای که او را بسیار دوست دارند و دوستان و غریبه هایی که بدون درک رنج عظیمی که می کشد سعی دارند به او امید به ادامه زندگی بدهند.



تصمیم میگیری به هر مشکلی که برخوردی یا حلش کنی یا کنار بذاریش.. اما متوجه میشی این دوتا راهکار در مورد هر موضوعی جواب نمیده..بعض از مسائلو به خیال خودت کنار گذاشتی اما درست ده دقیقه بعد مجبور میشی باز با دوراهی حل کردن یا کنار گذاشتن و نادیده گرفتنش مواجه بشی..و ده دقیقه بعد.. و یک ساعت بعد..و یک روز بعد ...و شاید یک عمر .



آقای نخست وزیر ( مهندس بازرگان) ، جمله ایست که شما اغلب تکرار میکنید :

" به دست من چاقویی داده اند ، ولی چاقویی که فقط دسته دارد و تیغه را سایرین در دست دارند "

بنابراین از شما می پرسیم ، چقدر به حساب می آید ، بلکه چقدر به حساب نمی آید ، دولتی که شما نخست وزیر آن هستید ؟


+گفت و گوهای اوریانا فالاچى / انتخاب و ترجمه : غلامرضا امامی

( در این سرزمین تاریخ تکرار نمیشه ، چون ( به جز اسم ها ) چیزی تغییر نمیکنه که بخواد تکرار بشه ! حکایت روحانی و دولتش.. )


زمین اگر جای خوبی بود
برایش جاذبه نمی‌گذاشتند

پرنده‌ها
تا بتوانند بالاتر می‌پرند

زمین باید تبعیدگاه راه شیری باشد
- و آدم‌ها:
محکومانی که هیچ تصوری از زندگی‌ای دیگر ندارند -

کدام حاکم را دیده‌ای
که به زندانش سر بزند؟

پرنده‌هایی که بالا می‌پرند
سایه ندارند

شرمنده‌ام از بودنم
گاهی می‌خواهم سایه‌ام را در آغوش بگیرم
و از این‌که به دنیایش آوردم
عذرخواهی کنم

هنوز راز رهایی را نفهمیده‌ام
هنوز با سایه‌ام یکی نشده‌ام...


{ مهدیار دلکش }


http://bayanbox.ir/view/2808651812235972971/587c9056808bd8f4d6d847500ab01892.jpg


+ { Naaji (Savior) }




ز خنده رویی گردون، فریب ِ رحم مخور

که رخنه‌های قفس، رخنه رهایی نیست...


{ صائب تبریزی }


+همیَشه یکی از وظایف شکنجه دهنده ها زنده نگه داشتن زندانی بوده..



http://bayanbox.ir/view/2222671946444085806/illustration-les-ateliers-du-jeudi-monte-ton-evenement-eco-responsable-1-1465566721.jpg


تمام وسایلی راکه ذکر کردیم ( رادیو ، تلویزیون و ...) به شکلی درست شده اند که فکر کردن را غیر ضروری جلوه میدهند (گرچه این فقط ظاهر قضیه است)

بسته بندی و قالب ریزی افکار و نظریات و عرضه ی آنها به مردم یکی از رایجترین اموری است که امروزه توسط بهترین مغز ها انجام میگیرد. مطالب کاملا پیچیده - از بیان معانی ساده گرفته تا اطلاعات منتخب و دقیق علم آمار- برای بینندگان تلویزیون ، شنوندگان رادیو و خوانندگان مجله ها به شکلی ارائه می شود که آنها بتوانند با کمترین کوشش ، ساخت فکری خود را به وجود آورند .

اما اغلب این بسته بندی افکار چنان موثر است که بیننده ، شنونده و خواننده در ساخت ذهن خود اصلا نقشی ندارد. در عوض ، نظری که از قبل بسته بندی شده در ذهن او جای داده می شود ، مانند قرار دادن نوار کاست در ضبط صوت.

هر گاه نظر وی را جویا شویم با فشار دادن دکمه ای و عقب و جلو کردن نوار ، جواب از پیش تعیین شده را تحویل می دهد. او بدون هیچگونه فکری این کار را انجام می دهد.


چگونه کتاب بخوانیم / مارتیمر جی. آدلر - چارلز ون دورن



امروز برخی معتقدند که خواندن ضرورت پیشین را ندارد . رادیو و به خصوص تلویزیون بسیاری از وظایف چاپ را برعهده گرفته اند . دقیقا مانند حرفه ی عکاسی که وظایف دیگر هنرهای ترسیمی را تا حدود زیادی بر عهده گرفته است .

تلویزیون ، بعضی از این وظایف را مسلما به خوبی انجام میدهد . مثلا ارتباطی که انسان از طریق چشم با حوادث خبری برقرار میکند ، روی او تاثیر عمیق تری میگذارد .

قدرت رادیو در پخش خبر و صرفه جویی در وقت به هنگام انجام کارهای دیگر مانند رانندگی قابل ملاحظه است . اما شاید بتوان به صورت جدی سوال کرد که با پیدایش وسایل مدرن ارتباط جمعی ، دانش ما از دنیایی که در آن زندگی میکنیم بیشتر شده است ؟


چگونه کتاب بخوانیم / مارتیمر جی. آدلر - چارلز ون دورن



ای کاش این دکتر یک بار هم شده از ته دلش عاشق میشد
ولی نه ..کسی که به هر غذا ، یه تک بزنه ، معلومه که اشتهاش کور میشه...

+آقا یوسف - علی رفیعی


http://bayanbox.ir/view/4511787805381073177/%D8%AF%DB%8C%D8%A8%D8%A7%DA%86%D9%87-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D8%B3%D8%B9%D8%A7%D8%AF%D8%AA.jpg

( برای من استدلال تمثیلی هیچوقت ، استدلال محکمی نبوده..ولی موقع شنیدن این دیالوگ انگار همه چیز در این زمینه برام روشن شد..توضیحش سخته)

++جالبه که تو فیلم های ایرانی ، مردهای هرزه یا پزشکند یا محمدرضا شریفی نیا :)