و دیگر رها هستم ...
سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۲ ب.ظ
آن هنگام که ناامیدی در من ریشه میدواند
نیمه های شب از خواب برمیخیزم
خاموش و هراسان از آینده خودم و فرزندانم
میروم و آنجا که مرغابی وحشی
غرق در زیباییاش
در آغوش نهر آرام گرفته
مینشینم
آرامش نهفته در طبیعت وحشی را حس می کنم
طبیعتی که چیزی در آن خاطر خود را با ترس از آینده
مکدر نمیکند
حضور آرام نهر را درک می کنم
و بر فراز سرم ستاره های روز-خاموش را میبینم که
در انتظار فروغ شان مینشینند
لحظاتی چند
از آرامش این جهان آرام میگیرم
و دیگر رها هستم ...
{ وندل بری }
- سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۲ ب.ظ