فهمیدهام که
کار صدفهای ابله است !
تا پایِ جان محافظت از گوهری که نیست...
{ حسین جنتی }
- ۲ نظر
- ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۸
فهمیدهام که
کار صدفهای ابله است !
تا پایِ جان محافظت از گوهری که نیست...
{ حسین جنتی }
دشمن چو بدی کرد ، نیکی نکنید . زیرا با اینکار او احساس خواری میکند و شما را نرسد که کسی را خوار شمرید . خشمی دروغین بروز دهید . چون شما را نفرین کرد ، دوست ندارم دعا کنید . شما نیز نفرین گویید .
اما اگر ستمی بزرگ بر شما روا دارند ، مقابله به مثل کنید و آن را به پنج بیداد کوچک فرو کاهید ، زیرا هیچ صحنه ای زشت تر از آن نیست که به ستم تن دهی..
+چنین گفت زرتشت / فردریش نیچه / مسعود انصاری
سکوت ، میتونه بهترین موضع باشه...در مقابل کسی که که منتظره دهنتو باز کنی تا جواب های آمادشو به سمتت پرتاب کنه..
«لئ یاری»(Lê Yarê) یک آهنگ کرمانجی بسیار غمگین است که اشاره به واقعهای تلخ دارد که بر اثر آن زنان و دختران ایل باچوانلوی که یکی از ایلات مهم ایل بزرگ زعفرانلوی قوچان است به اسارت رفته، گروهی از مردان این ایل شبانه کشته میشوند.
در این حادثه تلخ گروهی از ترکمانان غارتگر مسلح بر
اثر کینه دیرینه خوانین ایل شادلو با ایل زعفرانلوی قوچان، شبانه بر سر
چادرهای ایل در مکانی در حوالی جنگاه شیروان ریخته و با کشتن مردان و آتش
زدن چادرها حدود ۶۳ زن و دختر را به اسارت برده و حادثهای را رقم میزنند
که در سرتاسر کشور و حتی در بسیاری از روزنامههای خارج از کشور انتشار
مییابد.
بعدها چند نفر معدود از اسرا خریده و آزاد گردیدند، اما بسیاری از آنان در اسارت به ازدواج جوانان ترکمن درآمدند و همانجا ماندند.
آهنگ
«لئ یاری» که امروز بهعنوان برگی تاریخی بر ادبیات کرمانجی خراسان
خودنمایی و جایی برای خود بازکرده است، از سینه پر داغ یک جوان کرمانج
برخاسته که معشوقش را در این شبیخون به اسارت برده و در بازارهای بخارا و
خیوه فروختهاند.
بهمن جوان عاشقپیشه کرمانجی که چوپانی یکی
از گلههای ایل را بر عهده داشت، بعد از آنکه در روز دوم از اسارت گلنار
مطلع شد، گله گوسفندان را در کوهستان رها و به محل چادرها برگشت. اما غیر
از تلی خاکستر چیزی بر جا ندید. خسته و دلمرده، بر تختهسنگی نشست و
درحالیکه در نی هفتبند خود میدمید، بر این فاجعه نفرین فرستاد و آهنگ
جدایی خود را از معشوق به فریاد در آورد تا «لئ یاری» بهعنوان سندی از این
فاجعه بزرگ بر خاطرهها بماند.
زیباترین اجرای این موسیقی فولکوریک مربوط به اجرای مشترک یلدا عباسی و محسن میرزاده است.
{ Yalda Abbasi Mohsen Mizazade - Lê Yarê}
Liberal Arts (2012)
+قبل از این هم خیلی به این موضوع فکر کردم..و اینو تجربه کردم که صحبت کردن در مورد چیزهایی که ازشون بدم میاد چقدر حساسیت بر انگیزه..و فهمیدم بهتره به جای اینکار ، از آدمایی که دوستشون ندارم دور شم ، وبلاگها یا کتاب هایی که ازشون خوشم نمیاد نخونم ، به آثار خواننده ای که به نظرم سخیفه گوش نکنم و به طور کلی به جای حرف زدن در مورد چیزهایی که ازشون متنفرم ، فقط فاصله بگیرم و به جای اون در مورد چیزهایی که دوستشون دارم صحبت کنم..
+اگه من شبیه یکی از اون زندانیایی باشم..که آزادی مشروط میخوره بعد میفهمه زندگیه بیرون رو نمیتونه تحمل کنه و یه جرم کوچیک انجام میده تا برگرده به هرچیزی که میدونه ، چی؟
-فکر میکنی اینجا یه زندانه؟
+هرجایی رو که ترک نکنی یه زندانه...
Liberal Arts (2012)
تو سیگاری نیستی..تبریک میگم..صد سال هم عمر میکنی
اما وقتی زندگیت لذت بخش نیست ، عمر چه فایده ای داره؟
Liberal Arts (2012)
بی شانه ی تو سر به کجا می گذاشتم ؟
ای نارفیق کوه و بیابان اگر نبود ...
{ حسین جنتی }
مغز ما انسان ها یک موتور کوچک کم مصرف 40 وات خطاکاره..این همه پردازش وقتی فقط با 40 وات انجام میشه مشخصه که یک جاهایی مغز شروع میکنه به میانبر زدن..این میانبرها معمولا سودمند هستند اما گاهی هم میتونند خیلی به ما آسیب بزنند...
اولین میانبر ذهنی : برچسب همه یا هیچ..
مثلا من کارمندی دارم که همیشه لطف زیادی بهش کردم..در یکی از جلسات شرکت اون ما با من رفتار بدی میکنه..اگه بخوام تحلیل درستی داشته باشم باید بگم که از مجموع 50 جلسه شرکت اون در 47 جلسه رفتار خوبی داشته ، در دو جلسه خنثی بوده و در یک جلسه بد رفتار کرده..مغز اگه بخواد اینطور تحلیل کنه به جای 40 وات باید 4000 وات مصرف کنه ...پس به جای این تحلیل میگه...
تو این دنیا هیچکدوم از مردم قدر شناس نیستند..همیشه به هر کی لطف کردیم خیانت کرد !
مغز ما این ترفند همه یا هیچ رو خوب یاد گرفته..و سعی میکنه با این کار انرژی کمتری مصرف کنه..
کتاب دو قرن سکوت نوشته ی دکتر عبدالحسین زرین کوب ، به بررسی دو قرن از تاریخ ایران ، درست بعد از حمله ی اعراب مسلمان ، میپردازه..
این کتاب حدودا 300 صفحه ست ، در کتابخونه های شهر هم پیدا میشه ، نسخه ی تایپ شده اش رو هم میتونید از اینجا دانلود کنید..
اگر قصد خوندن کتاب روندارید با خوندن چند پستی که ارائه میشه میتونید خلاصه ای از اونچه که در کتاب گفته شده رو بفهمید..امیدوارم بی طرفانه بیانشون کنم..
زرین کوب در ابتدای کتاب بر این نکته تاکید میکنه که
امکان رسیدن به حقیقت و یقین در تاریخ بسیار بعیده..
" گذشته ای را که در
فضای بی انتهای خاموشی و فراموشی غوطه میخورد چگونه میتوان به مدد سندی و
کتابی چند بر حسب اتفاق از دستبرد فنا و فراموشی جسته است دیگر باره زنده
کرد ؟ "
همینطور در بی طرفی و حقیقت جویی مورخان تردید بسیار میکنه و اونو یک ادعا بیشتر نمیدونه..با همه ی اینها تاریخ پر از حوادث و اتفاقی هست که خوندنشون میتونه راهی برای پیدا کردن جواب های درست در آینده باشه..
بررسی کتاب : درست در زمان رشد و شکوفایی اسلام در عربستان ، حکومت ساسانیان در ایران به قهقرا رفته بود..این باعث شد بعضی از مردم ایران راه رو برای ورود تازیان باز کنند..بخشی از خیانت هایی که این مردم به سرزمینشون کردند از روی ترس ، بعضی از روی سودجویی و بعضی هم به خاطر خستگی از ستم های پادشاهان ساسانی و موبدان زرتشتی بوده..اون ها احتمالا دیر متوجه شدند که چیز بهتری قرار نیست نصیبشون بشه..اشتباه دسته ی سوم مسلما از روی نادانی بوده..مارک تواین جمله ی زیبایی داره ..
وفاداری به وطن همیشه ، وفاداری به دولت در زمان شایستگی..متاسفانه خیلی از مردم اینو درک نکردند و نمیکنند..درسته سقوط جکومت ساسانیان قطعی بوده ..اما مثل تمام دوره های پیشین این سرنگونی باید توسط یک جریان و سلسله ی داخلی اتفاق می افتاد...نه بیگانگان و اقوام وحشی..
هیچوقت ..هیچوقت ، مردم بیگانه باعث سعادت مردم یک
کشور دیگه نمیشن..هرچقدر هم مترقی باشند و دارای انسانیت ابتدا به خواسته
ها و سود خودشون فکر میکنند ، نه خوشبختی مردم کشور شکست خورده( رفتار استعماری واستثماری تقریبا قطعیه)..مخصوصا اگر این دخالت با یک هجوم نظامی صورت گرفته باشه..
البته جا داره در بعضی از نقاط حساب اسلام رو از حساب تازیان جدا کنیم..در بعضی از نقاط هم رفتارهایی بنابر دستورات قرآن صورت گرفته که بهشون اشاره میشه..
آری، آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...
رابطه ها معمولا با این شعر فروغ شروع میشن..
و با این شعر وحشی تموم ...
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط..
داستان شما چطور پیش رفت ؟
در مسائلی همچون عصیان ، مواد مخدر ، عرفان ، مذهب ، فلسفه ی عقلی و خیلی چیزهای دیگر جست و جو کرده ام و فهمیدم که حقیقت چیز ساده ای است که احساس خوبی ، شفافیت و دوستی به انسان میدهد
( چیک کوریا )
+شنیدی موافقت کردن بازداشتیها با هم توی زمین بازی کنن؟
-آهان. واقعاً خوش شانس هستن..
+ اگه غیر عادی رفتار نکنی .تو رو هم منتقل میکنن.. اینو میدونی دیگه؟
-آها..
+و اهمیتی نمیدی؟
-اونا هستن که واسشون مهم نیست مو بور...به هیچی اهمیت نمیدن .فقط چیزهایی که زندگی رو واسشون راحت میکنه رو میخوان..شما همش میگین "اگه از این قوانین پیروی کنین اجازه میدیم تلویزیون نگاه کنین" ...اما اگه من پیروی کنم یعنی چی؟
یعنی من موافقم که این حق رو دارین که واسم قانون بذارین ، درسته؟
خب ندارین..این حق رو ندارین..
Camp X-Ray (2014)
+شاید بشه این دیالوگ رو به زندگی هم تعمیم داد . به سیستم فرمانبرداری و پاداشی که در زندگی جریان داره..از بچگی هم شروع میشه..هم پدر و مادرها تو خونه و هم در مدرسه این کارو میکنند..گاهی اسمش تربیت میشه..کسی که منصف تر باشه میگه کنترل..
بعید میدونم هیچ فرمان و پاداشی خوب باشه..پاداش باید تو خود فرمان باشه..و گرنه میشه فروختن چیزی که واقعا میخوایش به یه پاداش خیره کننده..
اینکه شمعدانی را
" جانم"
صدا میزنم ،
دست خودم نیست...
همیشه فکر می کنم که گلها را
تو بدنیا آوردی
به گلدان مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو نگاه کن!
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من !
{ حمید جدیدی }
دو ترم قبل باید سر کلاس معارف ( اخلاق اسلامی ) در مورد موضوع خودکشی صحبت میکردم . کمی جست و جو کردن در این مورد نگاه من به خیلی از موضوعات رو تغییر داد . پیش از اون من هم نگاه منفی نسبت به خودکشی داشتم . یعنی خودکشی در هر شرایطی رو کاری " بد " تلقی میکردم .
اما بعد از اون نگاه به این موضوع تغییر کرد.. فکر کردن در این مورد باعث شد دیگه چیزی در نظرم خوب یا بد نیاد..اینطور به ذهنم رسید که ما تنها میتونیم در مورد خوشایند یا ناخوشایند بودن کارها ، فکرها و اعتقادات صحبت کنیم ، نه خوب یا بد بودنشون..
هر چیزی در نظر من میتونه خوشایند یا ناخوشایند باشه اما نفس اون عمل ، طرز فکر یا هر چیز دیگه ای فارغ از احساس من نه خوبه و نه بد...
شاید این موضوع برگرده به تعریف کلمات و عینی یا ذهنی بودنشون..
(کلمات «عینی» کلماتی هستند که همه شنوندگان از اونها معناهای تقریباً مشابه دریافت میکنند.
مثل ساعت هفت، میز ناهارخوری، تهران، سیاه، قرمز
کلمات «ذهنی» کلماتی هستند که افراد مختلف، مصداقها و معانی مختلفی را از آنها دریافت کنند. در کلمات «ذهنی»، شنونده و گوینده بخشی از معنای کلمه هستند.
برای مثال بد، خوب ، وجدان ،عشق ، مومن، ظالم ، فرسوده، حق ، ناحق )
در واقع کمی بعیده دو انسان در مورد تعریف کلمات ذهنی به توافق برسند و این صحبت کردن در این موارد رو به کاری دشوار تبدیل میکنه..
از اونجایی که خوب یا بد هم کلماتی ذهنی هستند برچسب خوب یا بد زدن به کارها منطقی به نظر نمیرسه .. این نسبی بون یک حکم کلیه با تنها یک استثنا ..تنها یک چیز بده و اون آزار رسوندنه..به هرچیزی..به طبیعت ، به حیوانات ، به انسان ها و حتی خودت..
فکر میکنم قانون هم در جوامع بشری بر همین اساس شکل گرفته..قانون برای این شکل گرفته که آزادی های شهروندان به حریم یکدیگه تجاوز نکنه.در واقع آزادی من باعث آزار رسوندن به تو نباشه...
هرچند آزار هم کلمه ای ذهنی به نظر میرسه و نیاز به تعریف داره.. شاید کلمه آزار نزدیک به کلمه ی آسیب باشه اما از نگاه من کمی متفاوته..
برای مثال در تمرین یک ورزش رزمی ، من ممکنه به حریفم ضربه ای بزنم و این ضربه علاوه بر درد و رنج برای اون مصدومیتی هم در پی داشته باشه ، هرچند من به اون آسیب رسوندم اما این به قصد آزار یا رسوندن یک آسیب بلندمدت نبوده . علاوه بر این اون با علم به اینکه همچین اتفاقاتی کاملا در این نوع ورزش محتمله پا به این تمرین گذاشته و نکته دیگه اینه که این آسیب در بلند مدت و با مداومت بیشتر باعث قوی تر شدن اون میشه...
اما آزار ، آسیب بلند
مدتیه که بدون میل و خواست و اجازه ی شخص آسیب بیننده ، به ناحق ( باز هم کلمه ای ذهنی ) بهش
وارد میشه..و اثرات منفی اون قابل برطرف کردن نیستند یا به تعریف دیگه هزینه های این آسیب بیشتر از منفعت هاشه..
نسبی بودن ارزش های اخلاقی بحث جدیدی نیست..اما این مسئله هنوز هم مورد پذیرش خیلی ها نیست .
هنوز هم بسیاری از آدم ها بسته به فرهنگ ، دین یا قوانینی که در کشورشون دارند ، رفتارهایی مثل خودکشی کردن ، روابط خارج از چارچوب ازدواج و احساسات و تمایلاتی مثل همجنسگرایی و ... رفتارهایی " بد " و سزاوار مجازات تلقی میکنند .
به نظر من همه ی این مسائل به تدریج و به مرور زمان حل میشن ، اما مسئله اینه که دقیقا چقدر طول میکشه که یک جامعه به فهم کافی در مورد این مسائل برسه.. خوشبختانه جوامع دیگه به این نقاط رسیدند یا در حال نزدیکی به اون هستند ... (و فکر میکنم دلیل اون جداسازی سیاست از دین باشه..جدا از برخوردهای قانونی ، به هرحال این موضوع باعث میشه سیاست های فرهنگی یک کشور در مورد آموزش افراد هم تغییر کنه و نگاه ، احساسات شهروندان به این موضوعات عوض شه )
برای مثال در مورد خودکشی...کشور فرانسه..
" خودکشی در اجتماعات قدیم بر اساس ضوابط شرعی گناه تلقی می شد اما از سال ۱۷۹۱ و حدود دو سال پس از انقلاب فرانسه از شمول مقررات جزایی خارج شد مبنای این خروج آن بود که هر شخصی مطلقاً آزاد و مالک نفس و جان خود میباشد ... "
در مورد هم جنسگرایی...کشور انگلستان..
جالبه که تا همین شصت سال پیش همجنس گرایی در انگلستان بیماری روانی و جرم تلقی میشده ..تا جایی که ریاضیدان بزرگشون آلین تورینگ پس از فاش شدن هم جنسگرا بودنش مجبور به خودکشی میشه.. اما سالهاست که دیگه همجنسگرایی از فهرست بیماریهای روانی توسط مجامع علمی خارج شده..
موضوع اینه که وقتی بخش بزرگی از جامعه رفتاری رو " بد " تلقی میکنه ، اون رفتار تبدیل به یک " گناه و جرم " میشه..به همین دلیله که میگم میتونیم احساسات شخصی خودمون رو نگه داریم ، اما باید دیدگاه و رفتارمون رو راجع به این موارد و چیزهای مشابه عوض کنیم..
هر چیزی در نظر من میتونه خوشایند یا ناخوشایند باشه اما نفس اون عمل ، طرز فکر یا هر چیز دیگه ای ، اگه محدود کننده ی آزادی های من نباشه ، نه جرمه ، نه گناه..نه خوبه و نه بد...خیلی ساده...
هیچ ربطی به من نخواهد داشت .
+این که چرا من دیگه خودکشی رو بد تلقی نمی کنم در یه پست دیگه شاید گفتم..تو این فرصت اگه تونستید فیلم The Sea Inside رو ببینید..
دلداده حقیقت ، حقیقت را به خاطر هماهنگی ِ آن با امیال ِ خویش نمیخواهد ، بلکه حقیقت را تنها به خاطر حقیقت بودن دوست میدارد ، حتی اگر مخالف باور و عقیده اش باشد .
پس هرگاه اندیشه ای متعارض با مبادی اش به ذهن او خطور کرد ، باید آنجا باز ایستد و هرگز در پذیرش آن دو دل نباشد . مبادا حایلی باشد میان اندیشه خود و آنچه که با آن در تعارض است و هر اندیشه وری که به این توصیه عمل نکند به نخستین مرتبت فرزانگی نایل نخواهد آمد .
" تو باید هر روز یک بار با خویشتن ِ خویش به جنگ برخیزی و در این کار نباید برای شکست
و پیروزی اهمیتی قایل شوی . چرا که آن به حقیقت مربوط میشود نه به تو .. "
+چنین گفت زرتشت / فردریش نیچه / مسعود انصاری
چه کرده ایم
برای
مام ِ وطن ؟
بعضی از ما مردیم
بعضی سخنرانی کردیم ..
{ اورهان ولی }
برای گوش دادن به تمام آلبوم هاش..
ما بسیار گفتیم..شما نشنیدید..فریدون فرخزاد..