دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

موتورسواری در کوهستان

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ق.ظ


http://bayanbox.ir/view/8110697220316385148/20160811-110343-Medium.jpg


اولین تجربه ی کمپینگ - دریاچه میانشه..



حدود ساعت 6 صبح بیدار شدم . تا شش و نیم وسایلمو جمع کردم و راه افتادم . هوا تقریبا خنک بود ،آسمون صاف و بدون ابر . به ترمینال که رسیدم یه راننده دستمو گرفت و ول نمیکرد. قول دادم که فرار نکنم ، اونم تا ماشینش راهنماییم کرد . با سواری تا میدون راه آهن ساری و بعد هم تا ترمینال کیاسر رفتم .

بهشون گفتم ، کجا میخوام برم ، یه راننده شخصی سعی داشت قانعم کنه که دربست تا اونجا منو ببره . وقتی رسیدم فهمیدم حرفاش در مورد سختی راه تا حدودی درست بوده..اما خیلی خوشم نمیاد از این نوع آدمها که برای منافع خودشون اغراق میکنند و هر دروغی هم میگن..یه خرده منتظر موندم و یه سواری دیگه سوار شدم . راننده پرسید تا به حال اونجا رفتم..وقتی گفتم نه گفت بهتره بی خیال بشم..یه حرفایی در مورد دور بودن و سختی راه گفت و اینکه ممکنه گم بشم . میخواستم بگم اتفاقا برای پیاده روی طولانی و گم شدن اومدم ولی حرفی نزدم .

جاده ی کیاسر مسیری قشنگی داره..زمین های کشاورزی با برنج های درو نشده و کوه های پوشیده از جنگل..تموم راه Francoise Hardy گوش دادم..

بعد از 25 دقیقه و در ابتدای جاده ای که به روستای چورت ختم میشد پیاده شدم . باید مسیر زیادیو بالا میرفتم که در همون ابتدا بخت یاری کرد :) هنوز پنج قدم برنداشته بودم که یه نیسان وانت آبی کنارم وایستاد و پرسید کجا میرم . مقصدمون یکی بود ، کوله پشتیمو در آوردم و بدون تعارف سوار شدم .

راننده یه مرد حدودا 50 ساله بود ، اسمش علیرضا بود ، اهل چورت و اونطور که میگفت جز شورای روستاشون . همونطور که آهنگ اعصاب خردکن محلی از ضبطش پخش میشد برام از روستا و دریاچه شون گفت..  احمدی نژاد و وزیراشو دعا میکرد که تمام مسیر روستاشونو آسفالت کرده بودند و به دولت بعدی نفرین میفرستاد که حتی خاکو از کنار جاده برنمیدارن..

نظری در مورد این حرف ها نداشتم و ترجیح دادم به منظره ی تماشایی بیرون ماشین نگاه کنم..


http://bayanbox.ir/view/7494369447908432082/20160811-092845-Medium.jpg


علی آقا تاکید داشت که نمیتونم مسیر تا دریاچه رو پیدا کنمو باید یه همراه با خودم ببرم..میگفت پنج شنبه جمعه ها اینجا خیلی شلوغ میشه و مردم از همه جا برای دیدن دریاچه میان ..بعضی از روستایی ها هم با رسوندن مسافرا تا اونجا پول خوبی در میارن..

بعد از جدود نیم ساعت رسیدیم به روستاشون..آخرین روستای مسیر..توی راه وسایل و بار دوتا پیرزن رو هم پشت وانت گذاشت و تا بالا برد...شاید بهترین ویژگی روستایی ها همین کمک کردن بی منتشون به همدیگه باشه..کمک هایی که احتمالا بدون جبران هم نمیمونه..آدم های پیش خود حسابی هستند..

وقتی رسیدیم علی آقا ، به یکی از آشناهاشون زنگ زد تا منو تا دریاچه راهنمایی کنه..تاکید داشت بهش بگم از موتور میترسم تا آروم تر و محتاط تر برونه :) میگفت تو دانشجویی و امانت پدر و مادرت دست من..واقعا آدم مهربون و خوبی بود..بدون هیچ ادا و منفعت طلبی..منظورم اینه که آدم اینطور وقت ها متوجه میشه..

5 دقیقه ای منتظر شدم که آقا کیوان با موتور برسه ، تا راه بیفتیم..علی آقا حسابی سفارش کرد تا آروم تر حرکت کنه و با من دوبله حساب نکنه..

هرچند اول دلم میخواست پیاده برم اما بعد فکر کردم موتورسواری تو اون مسیر هم میتونه تجربه ی باحالی باشه و جالبه که یه بار امتحانش کنم..مسیر تا دریاچه آسفالت نشده بود و خاکی و ناهموار و صعب العبور بود . خوشبختانه کیوان موتورسوار قابلی بود و از هرجایی عبورمون میداد..دور تا دور جاده جاده درخت بود و زیر پا اگه دیده میشد دره ها و زمین های کشاورزی داخلشون..

کیوان میگفت از هفت سالگی روی پای پدرش رانندگی کرده..میگفت سریع ترین موتورسوار روستاست و مسیر تا دریاچه رو تو کورس با رفیقاش تو هفت دقیقه طی کرده ( ما نیم ساعت طول کشید برسیم ! ) خانوادشون هم انواع وسایل نقلیه رو داشتند..ماشین سواری..نیسان..موتور سیکلت و موتور پرشی..به گفتم با یه هلیکوپتر مجموعشون رو کامل کنند..خندید و گفت با یه توضیح کوتاه از خلبانش ، روندن اون رو هم میتونه یاد بگیره !  به نظرم باید از آدمای با اعتماد به نفس زیاد ترسید..چون اغلب اعتماد به نفسشون از روی نادونیه..هرچند موفقیت زیادی هم اغلب نصیبشون میشه ..


رسیدیم به دریاچه..


http://bayanbox.ir/view/2327498424652629202/20160811-110823-Medium.jpg


صادقانه با توجه به عکسایی که ازش دیده بودم انتظار اتفاق باشکوه تری رو داشتم..با اینحال میشد لبخند رضایت بر روی لب هام دید..واقعا چه سختی هایی و مرارت هایی برای رسیدن بهش کشیده بودم !!

بعدها شنیدم دریاچه در بهار و پاییز زیباتره..این هم از شانس ما..


http://bayanbox.ir/view/5110402285193071330/635691237816230928-b.jpg


http://bayanbox.ir/view/4464201783797667280/cd9df673-8c9c-4221-8e7a-204e304165c7.jpg


کیوان گفت هروقت کارم تموم شد میاد دنبالم تا برگردیم...

وسایلمو برداشتمو رفتم سمت دیگه ی دریاچه..اولین بار بود که برام اتفاق می افتاد..اولین باری بود که همچین سکوتی رو تجربه میکردم..هیچ آدمی اون اطراف نبود و هیچ سر و صدای انسانی وجود نداشت..تنهای تنهای تنها..

کنار دریاچه رو به آسمون دراز کشیدم و تمام سعیمو کردم که به هیچ چیزی در آینده و گذشته فکر نکنم..فقط صدای آب بود و باد و جیرجیرک ها و پرنده ها.. با خودم فکر کردم باید یه روزی اسم پرنده ها رو یاد بگیرم و درخت ها رو از روی تنه ها و برگ هاشون بشناسم..


http://bayanbox.ir/view/7521845006593635062/20160811-122027-Medium.jpg


خودم اشتها نداشتم اما نون رو از کیفم در آوردم و چند تیکشو گذاشتم کنار آب..هجوم ماهی ها باورنکردنی بود..معلوم بود جسابی گرسنه اند..به نظرم غذا دادن به ماهی ها خیلی لذت بخش تر از ماهی گیری اومد..


http://bayanbox.ir/view/3259445520327351317/20160811-113053-Medium.jpg


روی تنه ی یه درخت که نصفه و نیمه افتاده بود تو آب بود سوار شدم و تا جایی که میشد رفتم جلو..یه تیکه چوب ِ عجیب غریب جلوش بود..فکر میکنم آب در مرور زمان این فرم روو بهش داده بود ..


http://bayanbox.ir/view/6378164684825332068/20160811-113036-Medium.jpg


چند ساعتی اونجا خودم بودم..که کیوان برگشت و برگشتیم..

رسوندم خونه ی علی آقا..میخواستم خداحافظی کنم و برگردم پایین که تقریبا به زور دعوتم کردند خونشون..چند تا پیرمرد تو اتاق نشسته بودند و خیلی گرم باهام برخورد کردند..قبلش داشتند دور پیک نیک یه چیزی میکشیدند :)

مادر علی آقا برام چایی و پنیر و کره ی محلی آورد..خوشمزه بودند ولی به طرز غریبی و شاید برای اولین بار تو زندگیم گرسنم نبود..

یه خرده باهاشون حرف زدم و از شهرمون گفتم..اونام ازم سوال میپرسیدند مثل اینکه.. چطور با اونجا آشنا شدم و اینکه چه چیزی در خودم دیدم که تنهایی تا اونجا رفتم !

نهار هم نگهم داشتند..غذا سبزی پلو با تخم مرغ ! بود..غذای واقعا خوشمزه ای بود ولی حتی اگه اینطور نبود همبرام مهم نبود .. مهم رفتارشون بود که واقعا خوب بود و به معنای واقعی مهمان نواز بودند..
بعد نهار علی آقا بهم گفت صبر کنم  تا وقتی میخواد بره پایین تا یه جایی برسونتم..
با همشون خداحافظی کردم و همراه علی آقا و نوه ی چهارساله اش سوار شدیم و راه افتادیم..بهم گفت حتما دوباره بهشون سر بزنم و ایندقعه همراه خانواده بیام خونشون و چند روزی بمونیم..تعارف الکی نبود..گوشی شم بهم داد تا شمارممو توش وارد کنم..فرداش هم بهم زنگ زد تا فقط مطمئن بشه سالم رسیدم خونه..
تو یه سفر یه روز هم میشه چیزا زیادی یاد گرفت..اینکه دوست داری چه شکلی باشی و چطور رفتار کنی..اونجا من به یه قلب مهربون آشنا شدم که بی دلیل و بی دریغ محبت میکرد..شاید من اگه خودم باشم ، چشماممو ببندم و از کنار حتی همسایه ای که مسیری مشترک باهام داره بگذرم..اما اون ایستاد و می ایسته تا به یه غریبه کمک کنه..من این چیزها رو توی شهر ندیدم..


  • موافقین ۸ مخالفین ۰
  • شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ق.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۳)

بالاخره یه سری چیزا هستن که یاید خودِ آدم تجربه شون کنه ، همین که به خودتون خوش گذشته و خطری هم نداشته یعنی ارزش تجربه کردن رو داشته ، بازخوردهای مثبت و منفی که همیشه وجود دارن :)
+ خداروشکر :)خنده چیزِ خوبیه ؛)
پاسخ:
حق با شماست :)
چه تجربه ی جالبی :) من تابحال تنهایی مسافرت نکردم ؛ در بهترین حالت چندنفر از دوستام همراهم بودن ... میدونم که تجربه ی خیلی متفاوتی میتونه باشه ... خصوصا طبیعت گردی ... 
و چقدر خوش شانس بودید که با چنین آدمای درستی روبرو شدید ... 
توصیف ها و تصاویر درکنارِ هم باعث شد خودم رو اونجا حس کنم ... 
+ وقتی رفتید خونه ی علی آقا منتظر بودم تهش به دیدن دختر کوچیکه ی علی آقا و خبرای خیر ختم بشه ؛)
پاسخ:
من کلا خیلی بازخورد منفی گرفتم توسط اطرافیان..اما واقعا به نظرم هیچی سفر تنهایی نمیشه..
البته هر سفری مزه خودشو داره..تنهایی..دونفری :)..با دوستا..با  تور و خانواده.. ولی من واقعا تنهاییو ترجیح میدم..

+نمیدونم علی آقا دختر کوچیک داشت یا نه :) زن هاشون تو یه اتاق دیگه ناهار خوردن..ولی حرفتون خیلی بامزه بود کلی خندیدم :)))
چه خوش گذشششششششششششتتتتتتتتتتتتته
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی