- ۰ نظر
- ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۰
به یاد یک روز صبح افتادم که در تنهی درختی پیلهای را یافته بودم، درست در آن دم که پروانه قشر پیله را دریده و آمادهی بیرونپریدن بود. مدت مدیدی انتظار کشیدم، اما پروانه زیاد درنگ میکرد و من شتاب داشتم.خشمگین بر آن خم شدم و با نفسم شروع به گرم کردن آن کردم. بیتابانه پیله را گرم کردم و معجزه با آهنگی تندتر از آنچه در طبیعت روی میدهد در برابر چشمان من روی داد. پیله باز شد و پروانه در حالی که خود را میکشید از آن بیرون خزید و من وحشتی را که در آن دم احساس کردم هرگز از یاد نمیبرم: بالهای پروانه هنوز باز نشده بود و او با تمام نیروی جسم نحیف و لرزانش میکوشید که آنها را از هم بگشاید. من که بر او خم شده بودم با نفسم کمکش میکردم، ولی بیهوده بود. بلوغی صبورانه لازم بود و باز شدن بالها میبایست آهسته در پرتو خورشید صورت بگیرد. اکنون دیگر خیلی دیر شده بود. نفس من پروانه را واداشته بود که پژمرده و نزار و پیش از وقت ظاهر شود. مأیوس و بیحال تکانی به خود داد و چند ثانیه بعد در کف دست من جان سپرد.
این نعش کوچک به گمان من بزرگترین باری است که بر دوش وجدان خودم دارم، زیرا من امروز خوب میفهمم که تعدی به قوانین بزرگ طبیعت کفر محض است. ما نباید شتاب کنیم، نباید بیتابی از خود نشان بدهیم و باید با اعتماد تمام از آهنگ ابدی طبیعت پیروی کنیم.
زوربای یونانی / نیکوس کازاتزاکیس / ترجمه : محمد قاضی
اگر می خواهی پایت روی زمین محکم شود
باید هفت بار از نو به دنیا بیایی
یک بار درخانه ای که می سوزد درآتش
یک بار در سرمای چشمه ای یخ زده
یک باردر قلعه ای بین دیوانگان
یک بار در کشتزاری که سبز می شود
یک بار در طویله ای پر از تپاله و پشگل
بعد شش جیغ و گریه ی تولد
هفتمین و آخرین نفر دیگر خود تویی..
اگر دشمن ها دورت صف بستند
مثل هفت مرد باید با آنها روبرو شوی
یکی آن که می رود به تعطیلات آخرهفته
یکی صبح اول وقت پرتلاش و پر کار
یکی دمدمی مزاج و اهل خوشباش
یکی آن که دست و پا می زد تا شنا کند
یکی بذر و درخت می کاشت دربیشه ها
یکی پشت و پناهش افتخار اجداد
بعد از تمام این فوت و فن ها
هفتمین و آخرین مرد دیگر خود تویی..
اگر می خواهی معشوقه ای پیدا کنی
با چهره هفت مرد باید به دنبال او بگردی
یکی آن که با حرف دلگرم و رامش کند
یکی برای خرده ریز ِ خرج و مخارجش
یکی شریک آرزوها در خیال و رویایش
یکی برای آن که زیردامنش حفاری کند
یکی تا به چنگ و قلاب به او بچسبد
یکی مثل زنبور روی شیره گل دورش وزوز کند
هفتمین و آخرین مرد دیگر خود تویی..
اگر همه چیز طبق آنچه نوشتی اجرا شد
با هفت مرد تو در خاک خواهی خفت
یکی زیر پستان پرشیرمادرش آسوده
یکی به سینه زنی دیگرچنگ می اندازد
یکی بشقاب های خالی را پرت می کند
یکی تا زمان مرگ در جدال و پرکار
یکی تا پای جان برای مردم فقیر می جنگید
یکی نگاه ماتش تمام شب ها به ماه گردون
همین دنیا هم سنگ قبر تو خواهد شد
هفتمین و آخرین مردی که باید خاکش کنی
دیگرخود تویی .
{ آتیلا ژوزف }
ما اصولا در محدوده دانش خود جستجو می کنیم ولی بهترین جوابها معمولا در لبه ها یا مرزهای دانستن و ندانستن نهفته اند. جایی که از از محدوده جستجوی ما خارج است. خارج است چون نمی دانیم چه سؤالی باید بپرسیم. چون نمی دانیم که چه نمی دانیم...
Wherever you are
You know that I adore you
No matter how far
Well, I can go before you
And if ever you need someone
Well, not that you need helping
But if ever you want someone
Know that I am willing..
یاری جستن از ایده ی "خدا" برای دوری از سوالات مشکل "چگونه" ، واقعا تنبلی هوشمندانه ای محسوب میشود !
+جهانی از عدم | لاورنس کلاوس | سیامک عطاریان
برای انجام کاری باید یک ساعتی منتظر می شدم، پناه بردم به پارک. سر راه دو
تا زوج پسر و دختر جفت هم نشسته بودند و در حال بوسیدن همدیگر، آنقدر تنگ
هم نشسته بودند که از دور هر چهار نفرشان را دو نفر می دیدی. از کنارشان
دور شدم که راحت باشند. گوشه دیگری چندتا پسر جوان روی چمن ها نشسته بودند و
سیگار می کشیدند، می گفتند و می خندیدند، زن و مردی جوان با کیسه های
خریدشان از راه رسیدند، نشستند و مشغول خوردن چیزی شدند، آن طرف تر هم چندنفر از مردهای مسن دور هم جمع شده بودند و از صدای حرف ها و خنده های
شان که از دور به گوش می رسید، می شد فهمید که اوقات خوشی دارند.
تنهایی
میان آدم هایی که با هم اند بزرگ تر و درشت تر می شود. سایه اش کشیده تر و
سیاه تر می شود، خودت را در عمق بیشتری از انزوا حس می کنی . مثل یک نقطه
کوچک سیاه میان صفحه ای سفید. بعد با خودت فکر می کنی که میان این همه باهم
بودن های گوناگونِ اطرافت جای چه کسی کنار تنهایی تو خالی است؟ و باز به
همان پاسخ همیشگی می رسی که : "هیچکس"
در راه بازگشت به این
جملات نیچه فکر می کنم که "وانهادگی دیگر است و تنهایی دیگر. اکنون این را
آموختهای؟ و نیز این را میدانم که تو در میانِ آدمیان همیشه وحشی و غریب
خواهی بود" و بعد هی با خودم تکرار می کنم: وانهادگی دیگر است و تنهایی
دیگر...وحشی و غریب...
می خواستم به صدای تو گوش کنم
به صدای تو..که غمگین می کند و رستگار
می خواستم
آن دانه غمگین باشم
به صدای تو
از خاک سر بزنم..
می خواستم
با من حرف بزنی
و روز را از شب جدا کنی..
{ رسول پیره }
they run into a bear.The first person gets down on his knees to pray.
The second person starts lacing up his boots.
The first person asks the second person,
"My dear friend, what are you doing? You can't outrun a bear."
To which the second person responds, "l don't have to , I only have to outrun you !"
The Imitation Game 2014
When people talk to each other, they never say what they mean .
they say something else And you're expected to just know what they mean !
عذرخواهی کردن و ضرورت معذرت خواهی برای ادامه یک رابطه ، وقتی خودت قبول نداری که اشتباه کردی ، نه نشونه ی مهربونی و بزرگیه ، نه مهم بودن آدم رو به روت برای تو..فقط بیانگر یه شخصیت ضعیفه و حضور در یک رابطه کاملا اشتباه..
شواهد ناشی از رصدهای دقیق که توسط ادوین هابل صورت گرفت توانست جامعه علمی را متقاعد کند که جهان در حال انبساط است .
او کسی است که باعث شد من هنوز به بشریت شدیدا ایمان داشته باشم ، زیرا او در ابتدا به عنوان یک حقوقدان شروع به کار کرد و پس از مدتی اختر شناس شد...
+جهانی از عدم | لاورنس کلاوس | سیامک عطاریان
+ تصویری از کهکشان فعال قنطورس A؛ کهکشانی مهم در صورت فلکی قنطورس(Centaurus)
جهان همینی هست ک هست ، چه بخواهیم چه نخواهیم . وجود یا عدم وجود یک خالق مستقل از خواست ماست . جهانی بدون خدا یا غایت نهایی ممکن است ناگوار و بی هدف به نظر آید ، اما این دو دلیل ، الزامی به وجود واقعی خدا ایجاد نمیکند..
+جهانی از عدم | لاورنس کلاوس | سیامک عطاریان
علم در پیشبرد فهم ما از طبیعت موثر بوده است زیرا خصوصیات علم بر اساس سه اصل زیر میباشد :
1.شواهد را دنبال کن و ببین تو را به کجا می برد .
2.اگر کسی نظریه ای ارائه داد همواره دونفر باید باشند که یکی در تلاش برای رد نظریه و دیگری در تلاش برای اثبات آن باشد .
3.نهایی ترین قاضی برای اثبات حقیقت ، آزمایش است . نه احساس اطمینان خاطری که از باورهای پیشین به دست می آید و نه زیبایی و انعطاف پذیری که کسی به یک نظریه نسبت میدهد !
+جهانی از عدم | لاورنس کلاوس | سیامک عطاریان
این ماه آثاری از Wong Kar wai رو میبینم..
Alex van Warmerdam
و بهمن فرمان آرا..
فصل اول Black Mirror دوباره تماشا میکنم
فصل 6 Game Of Thrones
و فصل اول سریال Friends
به آثاری از Andrea Bocelli
Adam Hurst
و یلدا عباسی گوش میدم
کتاب ها
روانشناسی :
تئوری انتخاب | ویلیام گلاسر | نورالدین رحمانیان
فلسفه :
هاگاکوره | یاماموتو چونه تومو | سیدرضا حسینی
رمان :
بالاتر از هر بلندبالایی | جی.دی.سلینجر | شیرین تعاونی
کلیدر | محمود دولت آبادی | جلد اول
کتاب انگلیسی :
َAnimal Farm | George Orwell
داستان کوتاه :
مترجم درد ها | جومپا لاهیری | امیرمهدی حقیقت
مجموعه آثار هوشنگ گلشیری
راه و رسم زندگی :
از سکس تا فرا آگاهی | اوشو | محسن خاتمی
تمرین نیروی حال | اکهارت تُله | هنگامه آذرمی
مهارت ها و اطلاعات :
مغالطات | علی اصغر خندان
شیعی گری | احمد کسروی
در پیرامون اسلام | احمد کسروی
علم :
جهانی از عدم | لاورنس کلاوس | سیامک عطاریان
شعر :
+یه مقدار بی اعتقادم به زمان و خیلی وقته ساعت مچی نبستم..ولی وقتی اینو دیدم یه میل عجیبی برای داشتنش پیدا کردم..از اون هدیه های کامله..همون یه عقربه بیانگر تمام چیزیه که از دونستن زمان نیاز دارم .
نه به خاک در بسودم ، نه به سنگش آزمودم
به کجا برم سری را که نکرده ام فدایت؟!
{ بیدل دهلوى }
از کتابخانههای یکپارچه بدم میآید ، کتابدارانی که صد کتاب دارند اما همه یک حرف میزنند و عموماً هم از روی هم رونویسی شدهاند .
کتابخانهی خوب، باید کتابهایی داشته باشد که ، در حد شب و روز، در حد آب و خشکی، در حد دو جنس نر و ماده ، با هم متفاوت باشند ..مگر جز این است که زایش، در متکاملترین شکل آن ، از ترکیب دو تضاد شکل میگیرد؟
+محمدرضا شعبانعلی
گاهی به این فکر میکنم چرا آدم ها مختلف نظرات متفاوتی در مورد یک موضوع مشخص دارند .
بعد برام سوال شد چرا یک جمله ی من برای یک نفر قابل قبول و برای یک نفر دیگه بی معنیه ؟
تا اینکه به این نتیجه رسیدم مسیرهایی که آدم های مختلف طی کردند باهام متفاوته..
کتاب هایی که تو خوندی ، فیلم هایی که دیدی ، سخنرانی ها و پادکست هایی که بهشون گوش دادی ، همایش هایی که در اون شرکت کردی ، ساعت هایی که به فکر کردن و یادگیری پرداختی ، آدم هایی که باهاشون صحبت و معاشرت کردی و به طور کلی تجربه هایی که داشتی..یعنی بخش زیادی از تجربه هایی که در طول زندگی داشتی متفاوت با تجربه های من بوده..
در یک کلام ، مسیری که تو طی کردی ، با مسیر من متفاوت بوده..برای همین حس و درک ما از یک مفهوم این قدر با هم فاصله داره..چون ذهن های ما به شکل های ناهمگونی پیکربندی شده..
دو راه وجود داره برای رسیدن یه یک درک متقابل..برای اینکه دو نفر حرف هم رو به درستی درک کنند یا باید یک مسیر رو طی کرده باشند ( نه لزوما یکسان ، مسیرهایی از یک جنس )
یا یک مسیر کاملا مجزا از تمام مسیرهای عادی..خط ویژه..شکلی از مطالعه و به طور کلی یادگیری که شاید باهاش آشنایی هم داشته باشیم اما خیلی ازش استفاده نمیکنیم..کم کم در مورد این مسیر حرف میزنم..راهی که خودمم سعی دارم دنبالش کنم .