دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

اگر فرصت و حق انتخاب داشتی ؟

شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۱۲ ب.ظ


دختر پرتقالی بعد دنیای سوفی و راز فال ورق سومین کتابی بود که از یوستین گردر خوندم..به نظرم رمان خیلی متوسطیه..گردر تو این کتاب نه ایده تازه ای داره نه در روایت جذاب همون ایده ی معمولی و تکراری موفقه ، نه اونقدرها در طرح موضوعات فلسفی مورد نظرش..

حرف تازه ای برای گفتن نداره ( بیشتر همین حرفا رو در کتاب دنیای سوفی هم گفته) و اینجا دو سه تا سوال مهم اما تکراری مطرح و سعی میکنه در لابه لای داستانش بهشون جواب بده..که البته جواب بدیع و شگفت انگیز و تازه ای هم در چنته نداره..قصد داشتم تمام آثارشو بخونم ولی فکر میکنم همون دنیای سوفی کافی بوده..

دختر پرتقالی و راز فال ورق رو هم برای سرگرمی میشه خوند و چندان حاصل بیشتری نداره...اما در کل نگاه گردر به طبیعت و آسمون بالای سرش و کهکشان ها رو دوست دارم..اون حس شگفتی که نسبت به دنیای اطرافش داره قشنگه..

به هرحال حالا که تا اینجا اومدم ، به بهانه همین کتاب سری میزنم به یکی از این سوالات جالبی که اینجا بازپرسیده شده و اگه حوصله و وقت داشتم این یکی دوهفته سعی میکنم ببینم چه جوابایی میشه براش پیدا کرد..و اصلاً فایده ی فکر کردن به چنین سوالاتی چی میتونه باشه..

"زمانی را تصور کن که تازه همه‌چیز به‌وجود آمده بود و تو در آستانه افسانه حیات بودی و حق انتخاب داشتی. می‌توانستی برای یک‌بار در این سیاره به دنیا بیایی. اما نمی‌دانستی که چه‌وقت باید زندگی را شروع کنی، چگونه و چه مدت؟ فرض کن فقط همین را می‌دانستی که اگر تصمیم می‌گرفتی به این دنیا بیایی، زمانی این اتفاق می‌افتاد که وقتش رسیده بود. این را هم می‌دانستی که وقتی زمان یک دور بچرخد، باید دوباره زمان و هرچه در آن است را ترک کنی و شاید برایت ناخوشایند باشد؛ زیرا برای بسیاری از انسان‌ها این افسانه آن‌قدر دلپذیر است که وقتی به ترک‌کردن‌اش فکر می‌کنند، اشک دور چشمان‌شان حلقه می‌زند.." البته شاید هم زندگی ات آنقدر ناخوشایند و پر از رنج و درد باشد که روزی آرزو کنی کاش هرگز به اینجا پا نمیگذاشتی..با دانستن همه ی این ها اگر حق انتخاب داشتی چه تصمیمی میگرفتی ؟ 


  • موافقین ۸ مخالفین ۰
  • شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۱۲ ب.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۸)

ولی با احترام به نظر تو ، من اول راز فال ورق بعد دختر پرتقالی و بعد دنیای سوفی رو دوس دارم چون من قصه میخوام ازش و اون فانتزی و تخیلشو ، خیلی پی تیوری نویسنده ها راجع به جهان و اینا نیستم . 
پاسخ:
نظر شما هم محترمه :)
سلیقه ست..
من اینا رو دیدم.
http://29-june.blogfa.com/page/Animation
و البته اسم های پایین.
و دوستشون داشتم. بعضی ها بخاطر موضوع. تعدادی برای رنگ و تصاویر و فضاش. خلاصه انیمیشن ژاپنی بدش هم میتونه خوب باشه. ولی غیر ژاپنی بدش هم برام بد بوده. نمیتونم خوب ارتباط برقرار کنم.

The Cat Returns 2002

Kiki's Delivery Service 1989

فکر میکنم بازم دیدم اما الان در یادم نیست.

پاسخ:
ممنون بابت معرفیشون..
فکر کنم دوتا کار از میازاکی دیدید..سه گانه معروفش هم ببینید..هرکدومشون فوق العادن..یکیشون Howl's Moving Castle 2004

mary & max
The Little Prince 2015
My Life as a Courgette
The Red Turtle

هرکدوم از سبکای مختلفن..مطمئن نیستم فضاهاشون مورد علاقتون باشه لزوما..ولی از نظر من عالین..
من هم دلم نمیخواد بچه هام رو از آموزش گروهی محروم کنم. اتفاقا تو فکر این هستم که مدرسه ای با کامل ترین سیستم آموزشی درست کنم. یعنی همون رویای قشنگی که گفتید و میدونم دور از دسترس نیست. لب خند.
راستی مثل انیمیشن wolf children انیمیشن دیگه ای ندیدید؟ واقعا برای معرفیش ممنونم. از اون موقع این علاقه ی خفته بیدار شد و حالا با دیدن هر انیمیشن ژاپنی قشنگ، ذوق زده میشم و تا مدت ها رنگ و رایحه ی دنیام عوض میشه.



پاسخ:
خوبه : )

+خواهش میکنم..دیگه شما باید به ما معرفی کنید :)
الان ذهنم مغشوشه اگه یادم اومد بهتون میگم..
این پستتون من رو به یاد دو تا موضوع انداخت:

1. توی سیلماریلیون ایلوواتار وقتی آینور رو خلق می‌کنه، براشون آهنگی می‌خونه که یه جور مکاشفه است برای آینور اون‌ها هاله ای از یک دنیا می‌بینن با زیبایی‌هاش و زشتی‌هاش. یک سری از آینور چنان محو دنیایی که در برابرشون ظاهر شده می‌شن که از ایلوواتار می‌خوان بگذاره که برن به آردا و دنیایی رو که تو خیالشون دیدن بسازن. ایلوواتار دشوار بودن این کار رو بهشون یادآوری می کنه اما اشتیاق اون‌ها برای دیدن آردا در بهارش به قدری زیاده که همه‌ی سختی ها رو قبول می‌کنن.
تا اون جایی که یادمه دست به کار ساختن می‌شن و می‌سازن و ملکور (دشمنشون) همه ی ساخته‌هاشون رو نابود می کنه. والار (همون آینو‌هایی که می خواستن آردا رو بسازن) مقاومت می‌کنن و نمی‌ذارن دسترنجشون نابود بشه.

2. سر یکی از کلاس‌های عمومی استاد و یکی از دانشجو‌ها بحثی داشتند درباره‌ی اینکه نبودن بهتره یا بودن. استاد از مواضع خودش کناره‌گیری نمی کرد و بدون چون و چرا بودن رو قبول داشت چون معتقد بود با بودنه که می‌شه تجربه کرد. و دانشجو نبودن رو بهتر می دونست ولی نمی‌تونست نظرش رو به خوبی بیان کنه.
بحث هر دوشون بیهوده بود به نظر من. چون نقطه‌های مختلفی رو به عنوان مبدا برای خودشون در نظر گرفته بودن. استاد از بودن بعد از تجربه و یا حس کردن بودن حرف می زد و دانشجو از نبودن و هیچ چیز رو ندونستن.

برای خواستنِ چیزی اطلاع داشتن درباره‌اش مهمه. اگر درباره‌ی چیزی هیچ اطلاعی نداشته باشیم اون رو طلب نمی‌کنیم. اما اگر حتی خیلی کم درباره‌اش بدونیم حتما به تجربه کردنش فکر می‌کنیم. چون انسان ذاتا حریصه و کنجکاو.

+ احساس می‌کنم که شاید نوشته‌هام ربط چندانی به پست نداشتن! ولی خب اگر از من هم این سوال می‌شد زندگی رو انتخاب می‌کردم.

++ همین الان اون قرص آبی و قرمز معروف هم تو ذهنم نقش بست!
پاسخ:
1.این مجموعه رو نخوندم..
2.مبدا مهمه..پیشفرض ها همینطور..

+به نظر من نگاه جالبی بود..
++اگه قرص آبی رو برداری قصه تمومه :)

تجربه ش میکردم .
شما چی؟
پاسخ:
زندگیو انتخاب میکردم..
یک نکته ای هم بگم. گاردر نوجوان نویسه. فکر میکنم متن و موضوع کتاب هاش با رده ی سنی مخاطبش کاملا جفت و جوره و ما اگه کتابهاش رو متوسط میبینیم بخاطر روحیه و ذائقه مون هست که از نوجوانی گذشته و ظاهرا قد کشیده. من به شخصه تصمیم دارم از همون خردسالی بچه هام، براشون گاردر بخونم. هم بخاطر متن هاش و هم موضوعاتی که میپردازه. خودم خیلی طرفدارشم چون زمان نوجوانی کتاب نمیخوندم و نمیفهمیدم کتاب نوجوان چیه و حالا انگار نوجوان درونم رو کتابهای گاردر بیدار کرده. لب خند. علاقه ی زیادم بیشتر بخاطر مخلوط واقعیت و رویا تو کتابهای این نویسنده ی هلندیه. کسی که ظاهرا با این مخلوط، میخواد حرفهای مهمی بزنه به نوجوان ها. حتی به بزرگترها. اینکه هرچقدر سن داشتید، رویا و خیال رو دور نریزید.
شاید بیشتر از همه ی کتابهاش، راز تولد رو دوست داشته باشم. جایی که رویا حدش میره بالا. و حتی ازش ایده گرفتم من هم برای آموزش بچه هام، و هر بچه ای که سر راهم قرار گرفت و تونستم بهش چیزی آموزش بدم با این نوع آموزش بدم. نامه گونه. تقویم گونه. انتظار برای یادگیری. تشنه ی فهمیدن شدن. چیزی که ما خالی از اون بودیم وقت کودکی و نوجوانی و حالا جوانی. همه ی آموزش ها دستوری بوده. و جایی برای انتخاب و انتظار و اشتیاق نگذاشتن. من اما میخوام قیچی کنم این روند رو. حتی اگه مجبور شدم بچه هام رو مدرسه نفرستم.


پاسخ:
درست میگید..مخاطب این کتاب ( شبیه دنیای سوفی و راز و فال ورق ) یه نوجوونه 10 یا 11 ساله ست..پس کتاب ، کتاب بدی نیست و درست تر این بود که میگفتم من مخاطب نامناسبی براش بودم.ممنون به خاطر کامنت کامل کننده تون..

+راز تولدو شروع کردم ولی به دلایلی که فکر کنم میدونید  : ) ادامه اش ندادم ، یعنی به دل و ذهنم نشست که ادامه بدم ولی خب باید کامل میخوندم تا بتونم نظر بدم..
در مورد شکل آموزشی که مدنظرتون هست هم باهاتون موافقم چه شکلش یعنی انتظار و انتخاب و اشتیاق... و چه یکی از انواعش یعنی ( نامه گونه. تقویم گونه. انتظار برای یادگیری. تشنه ی فهمیدن شدن )
نه تنها روند و شکل آموزش ما اشتباه بوده ، منابعی هم که برامون انتخاب شده بودند ، نامناسب بودند و منم امیدوارم این روند به وسیله نسل تازه ی پدر و مادرها شکسته بشه..

اما چه بهتره به جای اینکه بچه هامون رو از مدرسه رفتن و شکل آموزش گروهی و کنار هم بودن جدا کنیم ، با والدینی شبیه خودمون ارتباط برقرار کنیم و کنار هم شکل جدیدی از مدرسه های مورد نظرمونو پایه گذاری کنیم..میدونم رویاگونه و دور از دسترس به نظر میرسه ولی میشه بهش فکر کرد..روزی تو همین سرزمین همین شکل از مدرسه هم برای حسن رشدیه یک رویا بوده..
خیلی سوال سخت و دردناکیه.

تمام ذهنم رو که مرور میکنم، همه ی روزنه هاش، هر کنجش، نمیتونم عدم رو پیدا کنم. همه اش وجوده. چون من از زمانی که عدمِ وجود بودم، هیچی یادم نیست. اما خیلی شده به این سوال فکر کردم. همیشه تردید داشتم. بخاطر دردهایی که مالِ خودم هست و اذیت میشم، مالِ دیگران هست و اذیت میشم، میگم نبودم بهتر بود، اما وقتی به احساس زیستن روی زمین جایی که هنوز نمیدونن تنها جای حیاته یا نه فکر میکنم، مطمئن میشم میخوام باشم. و برام چه خوبه که هستم. با همه ی دردها. آخه میدونید، من همینکه به دوست داشتن فکر میکنم، میگم خوشحالم، خوشحالم که هستم و دوست داشتن رو میفهمم. خوشحال تر که انسانم و دوست داشتن رو میفهمم. خیلی دلیل دارم که وجودم رو برتری بدم به عدم وجودم. تفکر شخصیمه. لب خند.


منم دقیقا حس شگفتی گردر رو نسبت به دنیای اطرافش خیلی دوست دارم و یه جورایی برام شبیه تلنگره که از عادت کردن به دنیا فاصله بگیرم.
راز فال ورق رو نخوندم ولی درباره‌ی دختر پرتقالی موافقم که سطح متوسطی داره و نمیشه با دنیای سوفی مقایسه‌ش کرد
به سوالش فکر کردم. اگر حق انتخاب داشتم زندگی کردنو انتخاب میکردم. 
زندگی برای من کوتاه، شکننده، سخت ولی عمیق و قشنگه. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی