وااای من چرا اینجوری بودم؟
به گمانم وقتی می توانیم مطمئن شویم درست زندگی کرده ایم که با نگاه به گذشته، به پیشانی مان بکوبیم و بگوییم «وااای من چرا اینجوری بودم؟»
این فریادِ "وای من چرا اینجوری بودم" به شما نوید می دهد که نسبت به آن دوره پیشرفت کرده اید. در واقع آنقدر پیشرفت کرده اید که حالا می توانید با اطمینان خودِ قدیمی تان را به سخره بگیرید. به گمانم این اتفاق خوبی است که با دیدن عکس و فیلم های قدیمی یا با یادآوری خاطرات سال های دور یا با خواندن نوشته های خاک خورده، از خودمان شرمنده شویم.
واقعیت این است که هیچ فوق العاده ی امروزی، از ازل فوق العاده نبوده. نویسنده های خوب هم روزی کارشان را از دری وری نویسی های بی ارزش شروع کردند. عکاس های خوب هم زمانی کادرهای داغان می بستند. بازیگرهای خوب هم زمانی مسخره و تصنعی به نظر می رسیدند. راننده های خوب هم یک روزهایی ماشین را موقع راندن خاموش می کردند. آشپزهای خوب هم زمانی غذای شور یا سفت و سوخته روی میز می گذاشتند. زن و شوهرهای صبور هم زمانی سر موضوعات کوچک و به یاد نماندنی از هم عصبانی و دلخور می شدند و اساتید زبان انگلیسی هم یک روز سر کلاس، a b c d می خواندند.
به گمانم دوران نوجوانی و سال های اول جوانی، زمان مناسبی برای حماقت است. زمانی که می توانید از خودتان یک دلقک تمام عیار بسازید و خوشی کنید و به سیم آخر بزنید و متوجه دلقک بودن خود نباشید و ندانید که دارید هر روز اشتباهات بیشتری را به سبد اشتباهاتتان اضافه می کنید. مهم این است که این موضوع را چند سال بعد بفهمید و به پیشانی تان بکوبید. مهم این است که اشتباه بودن کرده هایتان را بپذیرید و برای خودتان سر تاسف تکان دهید و زیر لب تکرار کنید دیگر یک احمق نخواهید بود.
به گمانم کسی که هرگز به سیم آخر نزده و هرگز دیوانگی و حماقت نکرده، نمی تواند یک روز صفت فوق العاده را روی شانه هایش حمل کند. فوق العاده ها از اول فوق العاده نبوده اند. آنها اشتباه کرده اند، زمین خورده اند، زخمی شده اند، اشک ریخته اند، بلند شده اند، فکر کرده اند، خودشان را به سخره گرفته اند، جاده را عوض کرده اند، تلاش کرده اند و بالاخره به جایی رسیده اند که حالا هستند.
شرمنده نباشید. عکس ها و اسناد قدیمی را دور بریزید و دوباره شروع کنید. همیشه برای عوض کردن جاده وقت هست.
+آنالی اکبری
- جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۰۴ ب.ظ