+ویکتوریا به نظر دختر عالی ای میاد، چرا
شما نباید بخواین باهاش ازدواج کنید؟
-اوخ، بله ویکتوریا "واندربار" ـه...ببخشید فکر میکنم شما آلمانی نمیدونید.."واندربار"به معنی فوق
العاده ست..
+بله،می دونم..
-شما آلمانی صحبت می کنید؟
+نه نه نه..فقط همون یه کلمه رو بلد بودم!
-آه خب..یه لغت در آلمانی وجود داره..."لبوکشاتز"...و نزدیک ترین ترجمه ـش میشه..."جواهر مادام العمر سرنوشت"...و ویکتوریا با این که "واندربار" ـه..امّا اون "لبوکشاتز" من نیست..اون "بایفشنا" ی منه..می
فهمین؟
+نه!
-"بایفشنا"...تقریباً همون چیزیه که شما می خواید..امّا نه به طور کامل..ویکتوریا برای من اینه.
+از
کجا می دونید که اون "لبوکشاتز" نیست؟ منظورم اینه که شاید با گذشت سال ها اون.."لبوکشاتز" تر بشه!
-اوه، نه نه نه.."لبوکشاتز" چیزی نیست که با زمان پیشرفت کنه..اون چیزیه که آناً اتّفاق میفته..
...توی وجود شما جریان داره
...مثل آب یه رودخونه ی طوفانی
...در یک زمان هم پُرتون می کنه هم خالی
...میون تنتون حسّش می کنید..توی دستاتون..توی قلبتون..توی شکمتون...روی پوستتون..
تا
به حال به کسی اینجور حسی داشتید؟
+آره فکر می کنم
-اگه باید بهش فکر کنی تا بفهمی، پس حسّش نکردی...
+و
شما کاملاً مطمئنید که یه روز پیداش می کنید؟
-البتّه..همه در نهایت پیداش می کنند..فقط هیچ کس نمی دونه کی و کجا..
How I Met Your Mother- ُS 8 - E 2