هشدار: در این یادداشت داستان قسمت اول کاملاً توضیح داده شده
است. اگر قصد تماشاکردن دارید و مطلع نبودن از داستان برایتان مهم است،
نخوانید.
اپیزود اول ده فرمان قرار است پیرامون مسائل مهمی مانند مرگ، خدا، روح و زندگی
پس از مرگ کنکاش کند. اما با وجود یک شروع خوب شاهد یک دنباله و پایان ضعیف و غیرقابل قبول هستیم. شاید بزرگترین اشکال این قسمت آن باشد که همه چیز بر پایه یک مقایسه ی نا به جا شکل گرفته است.
یک نتیجه گیری شخصی که بدون منطق خاصی به همه ی مسائل تعمیم داده میشود. پاول پسر کوچکی ست که همراه پدر ریاضی دان و برنامه
نویسش(کریشتف) در یک آپارتمان کوچک در ورشو زندگی میکند. پسر کنجکاو است و سوالاتی
جدی در مورد مرگ و خدا و روح از پدر آتئیست( یا آگنوستیکش) میپرسد.
او عمه
ی مهربان و مذهبی هم دارد که در غیاب مادرش از او مراقبت میکند. این زن هم همچون برادرش با
سوالات پسرک مواجه ست و مطمئناً جواب های متفاوتی نسبت به برادرش به
او میدهد. او جایی میان این بحث ها در مورد برادرش میگوید:"پدرت در یک
خانواده ی کاتولیک بزرگ شد..اما خیلی زود فهمید که خیلی از چیزها را میشود
شمرد و اندازه گرفت.. و بعد کم کم اعتقاد پیدا کرد که همه چیز همین طور
است." او در ادامه
میگوید: " یک زندگی مانند زندگی پدرت ممکن است معقولانه تر به نظر
برسد..ولی به این معنی نیست که خدایی وجود ندارد! میدانی منظورم چیست؟ خدا
وجود دارد..خیلی ساده است..اگر باور کنی!"
پدر، در ابتدای اپیزود دلیل عقاید خواهر و هم مسلکان او را برای پسرش توضیح داده است:"روح (ِیا خدایی)
وجود ندارد. بعضی از مردم، اگر باورش داشته باشند صرفاً زندگی راحت تری خواهند داشت."
بعدتر میبینیم که پدر و پسر از روی سرگرمی به محاسبه
ضخامت یخ روی رودخانه میپردازند. میخواهند ببیند شرایط برای پاتیناژ روی
یخ مناسب هست یا نه. جواب محاسبات پدر به سوال پسر مثبت است. او میتواند
فردا با اسکیت های تازه اش رو یخ های دریاچه سر بخورد. اما اتفاقات
مطابق پیش بینی های پدر پیش نمیرود. یخ ها میشکنند و پسر غرق میشود. در
صحنه ی پیدا شدن جسد پاول همه ی مردم زانو میزنند اما پدر نه، هنوز نه..
فیلمساز
چه میخواهد بگوید؟ اینکه وقتی محاسبات ریاضیدان در این زمینه اشتباه بوده
است پس افکارش در مورد موضوعات دیگر هم اعتباری ندارد (تعمیم نادرست). اینکه نمیشود همه
چیز را با متر و معیارهای علم اندازه گرفت. این حرف اشتباه است؟ خیر. در
کافی نبودن علم شکی نیست. مسئله ساختن یک بت بزرگ از علم یا عالم نیست. هیچ کس نگفته علم کافی یا کاملاً قابل تکیه است. مسئله این است که با همه ی خطاهای ممکن، این تنها راه ماست..تنها ابزار در
دسترس..تنها راه گفتگو..تنها راه ارتباط و انتقال شناخت بدون آن که درگیر خرافات شویم.