دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سریال ده فرمان» ثبت شده است


فقط در موارد استثنایی یک زبان خارجی تبدیل به زبان خودمونی یه شخص میشه..ممکنه ما اطلاعات منطقی زیادی درمورد اون زبان داشته باشیم..ما ممکنه بتونیم از اون برای بحث درباره ی پیچیده ترین مشکلاتمون استفاده کنیم.. دامنه ی لغت وسیعی داشته باشیم..ولی مسئله اینجاست چه طور میتونیم به اون چه که عمیقا بین کلمات هجاها و حروف جدا پنهان شده برسیم؟
چطور میتونیم میراث فرهنگی اون زبان رو کشف کنیم؟ چطور میتونیم ارتباطش رو با تاریخ، سیاست، فرهنگ و زندگی روزمره پیدا کنیم...چطور میتونیم به همه ی چیزایی که روح یک زبان رو ایجاد میکنند پی ببریم؟ معانی فرازبانی  یا حتی ابعاد ماوراءالطبیعه اش رو؟
طبق نظر الیوت، شعرغیرقابل ترجمه است... ولی آیا لزوماً حق با الیوته؟ یک مترجم رو تصور کنید که میتونه همه ی علم و اطلاعات ممکن که  درباره ی کلمات یا یک زبان وجود داره جمع کنه...مترجمی که حافظه ای نامحدود داره و میتونه ازش در هر زمانی استفاده کنه..یه کامپیوتر میتونه چنین چیزی باشه.

به این وسیله فکر کنید به نظر میاد که فقط دو رقم رو تشخیص میده. صفر و یک. ولی در واقع نه تنها به چیزی که داره میشه گفت هوش..بلکه میشه اون رو صاحب یه جور هوشیاری دونست. اون گزینش ( یعنی انتخاب) میکنه...
به نظر میاد یک کامپیوتر که درست برنامه ریزی شده باشه میتونه سلیقه ی خودش رو داشته باشه...
ترجیحات زیبایی شناختی ..و حتی شخصیت...

Dekalog | Episode 1 | Krzysztof Kieslowski


تمایلی ندارم که ویژگی‌های خاص یک فیلمساز بزرگ را برشمارم، چرا که ناگزیر منجر می‌شود به این که کار را ساده انگاریم و ارزشش را بکاهیم. ولی در فیلمنامه‌های کریشتف کیشلوفسکی و همکار نویسنده‌اش کریشتف پیسیه‌ویچ، نابه‌جا نیست اگر بیان شود که آنها توانایی منحصر به فردی دارند که ایده هاشان را دراماتیزه کنند به جای آن که در مورد آنها حرف بزنند. با بیان مفاهیم در غالب کنش‌های دراماتیک قصه، آنها این توان افزوده را به دست می‌آورند که به تماشاچی اجازه دهند که آنچه را که در واقع دارد روی می‌دهد، کشف کند به جای این که به او گفته شود.

آنها این کار را با چنان مهارت خیره‌کننده ای انجام می‌دهند که شما ایده‌هاشان را نمی‌بینید و درکشان نمی‌کنید تا این که بعد از زمانی درمی‌یابید که چه عمیق بر قلب شما نشسته اند.

+استنلی کوبریک؛ پیش گفتاری بر «ده فرمان»


http://s9.picofile.com/file/8313593726/Dekalog_02_XviD_040849_2017_08_03_23_51_45_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8313593742/Dekalog_02_XviD_040899_2017_08_03_23_51_47_.JPG


http://s8.picofile.com/file/8313593776/Dekalog_02_XviD_040946_2017_08_03_23_51_49_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8313593818/Dekalog_02_XviD_041287_2017_08_03_23_52_03_.JPG


http://s9.picofile.com/file/8313593850/Dekalog_02_XviD_041636_2017_08_03_23_52_17_.JPG



وقتی دروغ میگویی راه توضیح دادن را هم روی خودت میبندی، چون از چشمان آنکه از بیرون نگاه میکند امکان دروغ بودن تمام آن توضیحات وجود دارد. شاید "فرصت" توضیح را هم پیدا کنی، اما حق باور کردن بعد از برملا شدن دروغ، به دیگری منتقل میشود و دیگر هیچ چیز مانند اول نخواهد بود.


http://s9.picofile.com/file/8304323468/Dekalog_09_1988_Deutsch_Polnisch_135601_2017_08_22_13_44_13_.JPG



هشدار: در این یادداشت داستان قسمت اول کاملاً توضیح داده شده است. اگر قصد تماشاکردن دارید و مطلع نبودن از داستان برایتان مهم است، نخوانید.

اپیزود اول ده فرمان قرار است پیرامون مسائل مهمی مانند مرگ، خدا، روح و زندگی پس از مرگ کنکاش کند. اما با وجود یک شروع خوب شاهد یک دنباله و پایان ضعیف و غیرقابل قبول هستیم. شاید بزرگترین اشکال این قسمت آن باشد که همه چیز بر پایه یک مقایسه ی نا به جا شکل گرفته است. یک نتیجه گیری شخصی که بدون منطق خاصی به همه ی مسائل تعمیم داده میشود. پاول پسر کوچکی ست که همراه پدر ریاضی دان و برنامه نویسش(کریشتف) در یک آپارتمان کوچک در ورشو زندگی میکند. پسر کنجکاو است و سوالاتی جدی در مورد مرگ و خدا و روح از پدر آتئیست( یا آگنوستیکش) میپرسد.

او عمه ی مهربان و مذهبی هم دارد که در غیاب مادرش از او مراقبت میکند. این زن هم همچون برادرش با سوالات پسرک  مواجه ست و مطمئناً جواب های متفاوتی نسبت به برادرش به او میدهد. او جایی میان این بحث ها  در مورد برادرش میگوید:"پدرت در یک خانواده ی کاتولیک بزرگ شد..اما خیلی زود فهمید که خیلی از چیزها را میشود شمرد و اندازه گرفت.. و بعد کم کم اعتقاد پیدا کرد که همه چیز همین طور است." او در ادامه میگوید: " یک زندگی مانند زندگی پدرت ممکن است معقولانه تر به نظر برسد..ولی به این معنی نیست که خدایی وجود ندارد! میدانی منظورم چیست؟ خدا وجود دارد..خیلی ساده است..اگر باور کنی!"

پدر، در ابتدای اپیزود دلیل عقاید خواهر و هم مسلکان او را برای پسرش توضیح داده است:"روح (ِیا خدایی) وجود ندارد. بعضی از مردم، اگر باورش داشته باشند صرفاً زندگی راحت تری خواهند داشت."

بعدتر میبینیم که پدر و پسر از روی سرگرمی به محاسبه ضخامت یخ روی رودخانه میپردازند. میخواهند ببیند شرایط برای پاتیناژ روی یخ مناسب هست یا نه. جواب محاسبات پدر به سوال پسر مثبت است. او میتواند فردا با اسکیت های تازه اش رو یخ های دریاچه سر بخورد. اما اتفاقات مطابق پیش بینی های پدر پیش نمیرود. یخ ها میشکنند و پسر غرق میشود. در صحنه ی پیدا شدن جسد پاول همه ی مردم زانو میزنند اما پدر نه، هنوز نه..


http://bayanbox.ir/view/2588442610929074883/Dekalog.01-108166-2017-08-02-23-44-23.jpg


http://bayanbox.ir/view/8455318390095219984/Dekalog.01-108129-2017-08-02-23-44-21.jpg


فیلمساز چه میخواهد بگوید؟ اینکه وقتی محاسبات ریاضیدان در این زمینه اشتباه بوده است پس افکارش در مورد موضوعات دیگر هم اعتباری ندارد (تعمیم نادرست). اینکه نمیشود همه چیز را با متر و معیارهای علم اندازه گرفت. این حرف اشتباه است؟ خیر. در کافی نبودن علم شکی نیست. مسئله ساختن یک بت بزرگ از علم یا عالم نیست. هیچ کس نگفته علم کافی یا کاملاً قابل تکیه است. مسئله این است که با همه ی خطاهای ممکن، این تنها راه ماست..تنها ابزار در دسترس..تنها راه گفتگو..تنها راه ارتباط و انتقال شناخت بدون آن که درگیر خرافات شویم.


پاول: چرا مردم میمیرن؟
کریستف: بستگی داره، سکته قلبی، سرطان، تصادف یا سن زیاد...
پاول: منظورم اینه مرگ چیه ؟
کریستف: قلب دیگه خون رو پمپ نمیکنه، خون به مغز نمیرسه و همه چی متوقف میشه..

پاول: چی باقی میمونه؟

کریستف: هرکاری که کردی، خاطره کارهایی که به عنوان یه انسان باقی گذاشتی، خاطره خیلی مهمه به نظرم، یادت میمونه که یه نفر بود، یه نفر که انسان مهربونی بود، چهره اش رو، لبخندش رو یادت میمونه..

Dekalog | Episode 1 | Krzysztof Kieslowski

http://bayanbox.ir/view/5701797387564564448/Dekalog.01-022735-2017-08-06-22-56-34.jpg