When I was a little kid, my mother told me not to stare into the sun.
So once, when I was six, I did.
The doctors didn't know if my eyes would ever heal.
I was terrified, alone in that darkness.
Slowly, daylight crept in through the bandages and I could see.
But something else had changed inside me..
Pi 1998 - Darren Aronofsky
اولین فیلم بلند اکران شده ی آرنوفسکی که جز آثار متوسطش محسوب میشه..داستان یه ریاضیدان نابغه به اسم ماکسیمیلیان کوهن که سعی داره با علم ریاضی به ماهیت خدا پی ببره !
با یک فیلم مریض و اعصاب خردکن مواجه ایم که به هر دری هم میزنه نمیتونه از پس گفتن حرف های بزرگی که نشونشون کرده بر بیاد..اما از نوآوری ها و خلاقیت و متفاوت بودن نگاه آرنوفسکی نمیشه به سادگی عبور کرد..
این فیلم سیاه و سفیده و کارگردان احتمالا قصد نشون دادن جهان از نگاه کوهن رو داشته..جهانی سیاه و سفید و عاری از هر رنگ !
حرف اصلی فیلم شاید این باشه که درک ماهیت حقیقت از حیطه عقل خارجه و باید ایمان داشت تا بهش رسید !
دیالوگی هم که در اول آوردم..نصیحت مادر که زل نزدن به خورشید ( استعاره از حقیقت یا خدا ) میتونه نشان از به دنبال حقیقت نبودن نسل های گذشته و سطحی نگریشون باشه ( یا شاید عاقل تر بودنشون چون در هر صورت نمیشه به جوابی رسید ! ).. کنجکاوی کوهن هم در نهایت به جایی نمیرسه..در پایان فیلم دست از جست و جو برمیداره و با مته مغزش رو سوراخ میکنه و در مقابل دخترک شرقی که ازش جواب یک حاصل ضرب ساده رو میخواد با لبخند و طمانینه پاسخی میده که شاید باید در برابر پرسش های عظیم این دنیا هم به کار بره : نمی دانم !
+و چه پوستر شگفت انگیزی و وحشتناکی.غرق شدن در اسپیرال طلایی ؟