1. God is the pain of the fear of death.
2. Marriage is the moral death of every proud soul, of all independence.
- Demons - Fyodor Dostoevsky
- ۱ نظر
- ۱۶ آبان ۹۹ ، ۱۴:۱۹
1. God is the pain of the fear of death.
2. Marriage is the moral death of every proud soul, of all independence.
- Demons - Fyodor Dostoevsky
خنک آن قمار بازی ، که بباخت هرچه بودش ، بنماند هیچش الا ، هوس قمار دیگر..(مولانا )
نمیدونم شاید قضاوتم اشتباه باشه ، اما انگار خاصیت قماره که ، بیشتر قماربازها اون قدر به بردن ادامه میدن تا (همه چیزی که بردند یکجا ) ببازند .
از طرفی حتی اگر پول هنگفتی هم به چنگ بیارند ، اونقدر غیرعاقلانه و با عیاشی خرجش میکنند تا به شرایط پیش از بردن برگردند ( خاصیت پول بادآورده برای کسی که زحمت نکشیده )
داستایفسکی «قمارباز» در شرایطی نوشت که به دلیل فقری که در اون روزها ( به دلیل اعتیاد به قمار ! و بدهی های ناشی از انتشارات و مرگ برادرش) گرفتارش بود، پیشاپیش قراردادی با یکی از دلالان حوزه نشر بسته بود و اگر در زمانی مقرر داستانی را تحویل ناشر نمی داد، حق نشر تمام آثارش به ناشر تعلق می گرفت..
به همین دلیل و به خاطر نبودن زمان کافی برای نوشتن و بازخوانی فکر میکنم این اثر ، کیفیت پایین تری نسبت به جنایت و مکافات و برادران کارامازوف داره .
اصلا احساسات و رفتارهای شخصیت های داستان برام قابل درک و تحلیل نبود ، انگار یکباره در میان یک داستان و یک زندگی آشفته قرار بگیری و سردر نیاری که اون جا چه خبره..حتی در پایان داستان هم ابهامات زیادی نهفته ست که به نظرم به دلیل بازنویسی نشدن مناسب اثر باشه و نویسنده نتونسته به جنبه های مختلف زندگی تمام افراد داستان بپردازه.. اولین کتاب داستایوسکی بود که اونقدرها از خوندنش لذت نبردم ...
"در قمارباز راوی عقایدی هم درباره روس ها و آلمانی ها و فرانسوی ها و انگلیسی ها ابراز می دارد. به طور کلی روس ها را آدم هایی اهل خطر و بی پروا از آینده و بی حساب و کتاب می داند. آنها را موجوداتی عاطل و باطل می داند که حتی اگر قمار می کنند در اندیشه جمع آوری پول و پله نیستند. قمار می کنند تا تفریح کنند. و چند صباحی را خوش باشند. در مقابل آلمانی جماعت را موجودی سرمایه دار و پول پرست می داند که همه زندگی اش را به خواندن کتاب های تعلیماتی می گذراند و فرانسوی جماعت را آدم حقه بازی می داند که ظاهر آراسته یی دارد و مخصوصاً دختران ساده روسی را شیفته خود می کند. در نهایت راوی می ماند و بطالتی بی انتها و وعده هایی برای کار کردن به خود و باز بیهوده و هوس قماری دیگر " (شاپور بهیان)
"... آلمانی ها نسل اندر نسل به سرمایه خدمت می کنند و به شرافتمندی می افزایند تا پس از شش نسل کسی چون " آرون دو روچیلد " یا "هوپه وسی " از بین شان سردرآورد. من کار کردن برای سرمایه را تحمل نمی کنم. مایل نیستم که فقط برای خدمت به سرمایه زنده باشم ... "
+قمار باز | داستایوسکی | جلال آل احمد
راستی هم، انسان دوست دارد که بهترین دوستان خودش را در مقابل خود، خوار ببیند .
+قمار باز | داستایوسکی | جلال آل احمد
خاطرات خانه ی اموات بیشتر از هرچیزی من را یاد فیلم رستگاری در شاوشنگ انداخت با این تفاوت که داستان فراری در کار نبود...داستایوسکی در تشریح و روانکاوی ذهن و شخصیت ها استاد است و این نکته در این کتاب هم مانند تمامی آثارش مشهودست..
درباره شدت اثری که مطالعه این کتاب در خواننده برجای می گذارد ذکر همین یک موضوع بس که مطالعه آن حتی تزار روس ( یعنی همان جلادی که موسس خانه اموات بود ) را هم به گریه انداخت . کتابی که آن قدر ژرف ست که گاهی فراموش می کنی ، چیزی که می خوانی حکایت نکبت و بدبختی و فروشدن انسان ها به منجلابی عمیق و بی سرانجام است .
داستایوسکی خود، پس از بازگشت از زندان چهار ساله، دیگر امیدی به بشر نداشت.
دیگر آن مرد شاد و مبارز نبود. به گفته ی خود، در عرض چهار سال زنده به گور
شده بود. مرگ اجباری چنان او را فلج کرده بود، که برای رهایی و گریز از
درد غم، گاهی جز می خواری و قمار، راهی نمی یافت.
مرد تیره روزی شده بود. زندگیش بیشتر به یک حریق مدهش شبیه بود. حریقی که به تدریج جوهر وجودش را به خاکستر تبدیل کرد...
1
با گذر ایام، متوجه شدم که در زندگی چیزی وجود دارد که تحملش خیلی سخت تر از تحمل عدم آزادی و یا انجام اعمال شاقه است و آن عدم امکان تنها بودن است، حتی برای یک لحظه.
اطمینان کامل دارم هر مقصری این امر را احساس می کند و از آن رنج می برد گو این که علت ناراحتی و رنج خود را نمی داند.
2
من گاهی فکر کرده ام که بهترین راه خرد و متلاشی کردن انسان به طور کامل، این است که کاری کاملاً پوچ و بی فایده به او واگذار کنیم.
اگرچه کاری که زندانی انجام می دهد برای خود بی فایده و خسته کننده است، نفس کار بی مقصد و بی فایده نیست. او آجر می سازد، در مزارع کار می کند، خانه بنا می کند و غیره. حتی گاهی به کار خود دلبستگی نشان می دهد و می کوشد آن را بهتر و سریع تر از رفقای خود به انجام رساند.
ولی اگر او محکوم شود که آب را از ظرفی توی ظرف دیگر بریزد و سپس باز از آن ظرف در ظرف دیگر بریزد و یا این که شن را در هاون بکوبد و یا یک مقدار خاک به عقب و جلو ببرد، من یقین دارم در این صورت یا او در عرض چند روز انتحار خواهد کرد و یا این که یکی از رفقای خود راخواهد کشت تا فوراً از این ننگ و زبونی نجات یابد.
3
چرا مجرمینی که جنایت های مشابهی مرتکب گشته اند به طور یکسان مجازات می شوند؟
4
انسان مخلوقی
است که میتواند خود را با همه چیز عادت بدهد، و من گمان می کنم این قدرت
معتاد شدن به محیط خود، یکی از بزرگترین احسان هایی است که طبیعت به
فرزندانش می کند.
5
نه محبوسیت و نه مجازات اعمال شاقه،هیچ کدام قادر نیست زندانی را به یک مرد بهتر و سودمندتر مبدل کند، با آن که این ها وسائلی برای مجازات او و حمایت جامعه از شر او انگاشته می شود، در حقیقت این مجازات ها در قلب زندانی یک احساس نفرت شدید و یک تشنگی فوق العاده برای تفریحات ممنوعه و یک تهور و بی باکی باور نکردنی ایجاد می کند..
6
هیچ یک از مقصرین انجام اعمال شاقه را کار و شغل حساب نمی کند. برای او اعمال شاقه وظیفه ی نفرت انگیزی است که اجبارا بایستی انجام داده شود و به مجرد این که این شغل به پایان رسید و یا کار ساعات مقرر را انجام داد، به زندان مراجعت کرده قسمت اعظم ساعات فراغت خود را صرف انجام دادن کاری سودمندتر از کار اجباری دولت می کند هیچ کس نمی تواند بدون کار زندگی کند و زندانی مقصر، کمتر از همه از عهده ی چنین عملی برتواند آمد. این یک ضرب المثل قدیمی است
"که شیطان برای دست های کاهل کار پیدا می کند"
7
این گفته شاید در هیچ مورد صادق تر از مورد زندانیان نباشد و زندان هم محلی است که قسمت اعظم ساکنینش هنوز دوران آغاز عمر را طی نکرده و مالامال از حیات و قوت ند. و به همین جهت برای آزاد کردن این نیروهای محصور در یک جا، احتیاج به مفری هست.
اگر
به آن ها کاری جذاب تر و جالب تر از کارهای روزانه شان داده نشود دیگر چه
مفری باقی خواهد ماند مگر اینکه مرتکب پست ترین جنایت ها شوند؟
خاطرات خانه ی اموات | داستایوسکی | مهداد مهرین
این را به من جواب بده . خوبی برای من یک چیز است و برای یک چینی چیزی دیگر . بنابراین امری نسبی ست .یا اینطور نیست ؟ نسبی نیست ؟
سوال خطرناک ! به من نخند اگر بگویمت این سوال دو شب بیدارم نگه داشته .
حالا فقط ار خودم میپرسم که چطور مردم میتوانند زندگی کنند و درباره ی آن هیچ فکر نکنند..
+برادران کارامازوف | داستایوسکی | جلد دوم