دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از فیلم هایی که میبینم» ثبت شده است


مادرم همیشه یه چیزی میگفت ، که منو دیوونه میکرد
"خورشید هر روز  طلوع و غروب میکنه و تو هم میتونی انتخاب کنی که بری تماشاش کنی یا نه..
میتونی خودت  درمسیر  زیبایی ها قرار بدی.. " و این فقط انتخاب خودته..


Wild (2014)  - Director: Jean-Marc Vallée


http://s7.picofile.com/file/8244673434/Wild_2014_BluRay_720p_Ganool_108160_2016_03_23_12_52_32_.JPG


اگه جراتت نا امیدت کرد ، از جراتت هم فراتر برو...


If your Nerve, deny you—
Go above your Nerve—
He can lean against the Grave,
If he fear to swerve—

That's a steady posture—
Never any bend
Held of those Brass arms—
Best Giant made—

If your Soul seesaw—
Lift the Flesh door—
The Poltroon wants Oxygen—
Nothing more—


گلی : قوطی کنسرو،لوبیا و تن ، یعنی نه زن نه بچه..یعنی زندگی تنها
یعنی وقتی سرت رو میذاری روی بالش تنهایی
وقتی از جات بلند میشی تنهایی
با خودت حرف میزنی..

من چرا این چیزا رو برای تو میگم ؟
برو برو دیر شد.


[ ماهی ها عاشق می شوند - علی رفیعی ]



دیالوگ ماهی ها عاشق می شوند


اول..

+چه جوری میشه فهمید فرق ماهی پرورشی با رودخونه ای چیه ؟
- خیلی سادست . ماهی پرورشی ُ وقتی از آب میگیرن از بس شله  هم سرش میفته پایین ، هم دمش . اما ماهی رودخونه ای محکم  ِ ، عین همین چنگال وایمیسته .. میدونید چرا ؟ اول به خاطر اینکه تو رودخونه های سرد کوهستانی زندگی میکنه..آب سرد ، گوشتش سفت و محکم میکنه..ولی یه دلیل مهم ترم داره .. قزل آلا از اون ماهی هایی که خلاف جهت آب شنا میکنه..همینم گاهی باعث مرگش میشه ..ولی اونایی که زنده میمونند گوشت خوشمزه و سفتی دارند . بعضی از ماهیگیرا ،  بهشون میگن نترس ماهی ، بعضی ها هم میگن عاشق ماهی..



دوم..

عزیز: می دونی محلی ها به این ماهی چی میگن؟ یه عده بهشون میگن نترس ماهی، یه عده  هم میگن عاشق ماهی.
توکا: اینا رو از کجا می دونین؟

عزیز: از یه کسی شنیدم.حالا تو کدومش بیشتر دوست داری ، نترس ماهی یا عاشق ماهی ؟
توکا: خب... نترس نباشه که عاشق نمیشه .


[ ماهی ها عاشق می شوند - علی رفیعی ]




http://www.setarehnews.ir/images/docs/000056/n00056965-t.jpg



+فیلم یک عاشقانه ساده و صمیمی است، بدون پیچیدگی‌های خاص، بازی‌ها هم روان و دوست‌داشتنی هستند. ترکیب‌بندی و طراحی قاب‌ها در برخی لحظات فیلم این حس را به شما القا می‌کند که در حال تماشای پوسترهایی متحرک هستید، که این موضوع با تئاتری بودن عوامل فیلم و فیلم‌برداری محمود کلاری بی‌ربط نیست. فیلم از جنبه هویتی هم حائز توجه است، به بهانه‌های مختلف غذاهای رنگارنگ نمایش داده می‌شود و حسابی با اشتهای شما بازی می‌کند و بخشی از فرهنگ مردم شمال هم به تصویر درمی‌آید..




ما بچه های وسط تاریخیم…
نه هدفی، نه جایی..
ما هیچ جنگ بزرگی نداشتیم, ما هیچ رکود بزرگ اقتصادی نداشتیم..

جـنگ بزرگ ما جـنگ بر سر روحه. رکود بزرگ ما زندگی ماست.

از بچگی تلویزیون به خورد ما داد که یه روزی میلیونر و خدای سینما و ستاره راک می‌شیم..
ولی این اتفاق هیچوقت نمی افته..

ما تازه داریم این حقیقت رو می‌فهمیم
و خیلی خیلی عصبانی هستیم..


Fight Club - David Fincher+



http://s6.picofile.com/file/8241561584/e5fd4d0dc1d36c8b1c5448b144c57658.jpg


چه جوری می‌خوای خودتو بشناسی وقتی که هرگز دعوا نکردی؟


Fight Club - David Fincher+



http://s7.picofile.com/file/8241552750/567cf484fb4b34fe2ed1402bb1d6bfc8.jpg





Chicago یکی از عمیق و بهترین فیلم های موزیکالی که تا به حال دیدم..

شاید بشه بخشی از پیام فیلم در این جمله خلاصه کرد :

If you can't be famous ،  be infamous !

مانند بسیاری از فیلم های دیگه این اثر باز هم به قدرت وحشتناک رسانه ها در محبوب کردن و قدرتمند کردن انسان ها بدون توجه به لیاقت و جایگاه اجتماعی شون میپردازه..که البته بیشتر این رسانه ها خودشون هم بازیچه و دستمایه قدرت افرادی هستند که شاید در طول زندگی هیچوقت اسمشون نشنوید اما بیشتر از هرکس دیگه ای بر نوع زندگی شما و آدم های اطرافتون تاثیر گذار باشند..


http://s6.picofile.com/file/8239781534/chicago_movie_650.jpg


یکی از بخش های  فیلم که برای من جالب بود جایی بود که زن های زندانی داستان خیانت همسرانشون و این که چطور اون ها رو به قتل رسوندند تعریف میکنند.. ( آهنگ این قسمتو میتونید از اینجا دانلود کنید )

عجیبه که خیلی از مردها درست بعد از ازدواج شروع به خیانت میکنند..

البته این هم جای تحلیل داره و  مانند تمام نقاط دیگه ی زندگی ، زن ها ( درست مثل مردها ) به طور کامل مسئول انتخاب های خودشونند و اگر خیانت ببینند یعنی یا در انتخاب همسرشون اشتباه کردند  یا از پس اداره کردن و برآوردن نیازهای شوهرشون برنیومدند تا مردوشون در نهایت این نیازها رو در وجود زن دیگه ای جست و جو کنه.. (مثلا زن هایی که میگن تمام مردها اینطورند ، اصلا چرا با این طرز فکر ازدواج میکنند ؟ یا خانم هایی که معتقدند شوهرشون ذاتا هرزست چرا از ابتدا انتخابش کردند تا نتایج واضحش به چشم تماشا کنند؟ )

نکته ی عجیب این که چرا مردها با ازدواج دست و بال خودشون برای خیانت کردن میبندند ..گویا خیانت کردن با وجود داشتن همسر هم نوعی لذت نامشروع مانند کشتن و شکنجه ی افراده که تنها افراد معدودی قادر به حس کردن و لذت بردن از اون هستند..


http://s6.picofile.com/file/8239781600/5d1a78435a73ab4b68ec78e15b36e674.jpg




+گوش نمیدهید ؟

-هیچوقت گوش نداده ام

+به همین دلیل اینقدر سلامتید؟

-اگر مردم میدانستند ناخوشی چطور آنچه را آدم ها میگویند، میشنود ، هرگز چیزی نمیگفتند..



Smiles of a Summer Night (1955) - Ingmar Bergman


یک دختر نادان ، نادان باقی خواهد ماند ، حتی اگر خودش را برای پادشاه لوس کند !



Smiles of a Summer Night (1955) - Ingmar Bergman



http://s7.picofile.com/file/8236613918/Smiles_of_a_Summernight_2_700px_jpg_700x400_q85.jpg


+چطور یک زن میتونه مردی ُ همیشه دوست داشته باشه ؟

- دیدگاه یک زن به ندرت زیباشناسانه ست..و در بدترین موقعیت ها ، همیشه میتونی چراغ خاموش کنی !



Smiles of a Summer Night (1955) - Ingmar Bergman



http://deeperintomovies.net/journal/image11/smiles1.jpg


+میدونستی همینگوی به داستایوسکی حسادت میکرد؟

- نه ، نمیدونستم جان..

+ اون میخواست بزرگترین نویسنده ی دنیا باشه ، اما خودش متقاعد کرد که هرگز نمیتونه حتی انگشت کوچیکه ی داستایوسکی هم باشه ...


تو چی ؟

میخوای یه نابغه باشی...یا کسی که در سایه ی نبوغ دیگران زندگی میکنه ؟


Lost S02 E15



2


موبد: باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستیم..

زن آسیابان: پند نامه بفرست ای موبد..اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای...
ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم .


+ مرگ یزدگرد - بهرام بیضایی..



مرد تاریخی: تو زنده ای، تو آزادی، تو هزار هزار در اطراف داری، من در میان کنیزانم بسیار داشتم، اما به هیچ یک عاشق نشدم، تو مرا شکنجه میکنی!

تارا: تعریف کن!

مرد تاریخی: تمام تبارم در این لحظه به من می نگرند و من نمی توانم برگردم، شرم بر من!
تارا: چرا دیشب در حیاط منزل من راه می رفتی؟

مرد تاریخی: زخم ها آزارم می دادند!

تارا: باید می بستی!

مرد تاریخی: این زخم ها بسته شدنی نیست! می شنوی؟ کهنه است ولی مرهم ناشدنی نیست، هر روز خون تازه از آن بیرون می آید!

تارا: از کی؟
مرد تاریخی: از دمی که تورا دیده ام!


+چریکه تارا (1957) - بهرام بیضایی



http://s6.picofile.com/file/8233363284/%D8%B4%DB%8C%D8%B4%DB%8C%D8%B4.jpg


+نقطه ی اوج فیلم دیالوگ های مرد تاریخی بود. باید اینها را با صدای منوچهر فرید بشنوید..
این فیلم هیچوقت در سینماهای ایران اکران نشد..


http://s3.picofile.com/file/8232727568/f14f6e19c1dac90193da15547eb725a8.jpg


دکتر استرنج لاو فیلمی متفاوت از فیلم های هم ژانر خود است. کمدی کابوس واری از دورانی سیاه. ۹۰ درصد زمان فیلم در محوطه ای بسته می گذرد که سران و فرماندهان بزرگ جنگ در کنار یکدیگر برای آینده جهان تصمیم می گیرند. کوبریک همان نگاه سیاه وبدبینانه خود را نسبت به جهان معاصر و این بار در فضایی طنز آلود به نمایش در می آورد. دغدغه های کوبریک در این فیلم همان دغدغه هایی است که بعد ها در اکثر فیلم های خود با کمی تغییر مطرح می کند. او میگفت: با ساخت "دکتر استرنج لاو یا چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به بمب اتم عشق بورزم" . به این ترتیب روند ساخت شاهکارهای کوبریک شروع شد.

کوبریک با دکتر استرنج لاو حد نهایت بدبینی‌اش نسبت به حاکمان دنیا را نشان داد که در سایر فیلمهای ضد جنگی‌اش نیز به عنوان تم ثابتی همواره وجود داشت و با انتخاب پیتر سلرز کمدین برای بازی در سه نقش و از جمله رئیس جمهور امریکا هجویه‌ای از سیاستمداران بی فکر را به نمایش گذاشت که چگونه به سادگی مقدمات جنگی اتمی را فراهم می‌کنند که با یک اشتباه فردی منجر به نابودی دنیا می‌شود.


http://s6.picofile.com/file/8232728300/7979d831533c49e5f3184eecda316855.jpg



در قسمتی از فیلم ژنرال باک به رییس جمهور میگوید:

" آقای رئیس جمهور، مطمئنم اگر ما پیشدستی کنیم، تلفاتمون خیلی ناچیزه، نمی گم آب از آب تکون نمیخوره، فقط می گم که فوقش بیشتر از ده یا بیست میلیون نفر کشته نمی شن! "

بازی جرج سی اسکات در نقش ژنرال خیره کننده ست..


http://s6.picofile.com/file/8232727668/fcee106799d2061ca3407a782e19ee21.jpg


پیتر سلرز در این فیلم، یکی از عجیب ترین و عمیق ترین شخصیت های کمدی سیاه کلاسیک را نمایش می دهد. دکتر استرنج لاو دانشمند آلمانی می خواهد از نبرد اتمی روس ها و امریکایی ها جلوگیری کند. در اتاق جنگ او روی ویلچر٬ با عینک سیاه و دستکش های سیاه٬ تنها کسی است که می تواند جنگ را متوقف کند.


این فیلم به نوعی سیاست را هم عرض مسائل غیر اخلاقی می داند. در سکانسی از فیلم دکتر استرنج لاو (پیتر سلرز) به توصیف پناهگاه هایی می پردازد که قرار است بعد از شلیک بمب - روز رستاخیز (Doomsday) روس ها، برای بقای نسل بشر به کار گرفته شوند. در آنجا هر مردی با 10 زن طرف است.

مردها براساس توانایی های سیاسی و اجرایی شان و زن ها به خاطر جذابیت های ظاهری و فیزیکی انتخاب می شوند. او می گوید در این پناهگاه ها به جز تولید مثل و زاد و ولد آدمی هیچ اتفاق دیگری نمی افتد. شخصیت دیگر قصه (با بازی جورج سی اسکات) هم از این ایده که بقیه عمرش را با زن ها بگذراند به شدت استقبال می کند. شما در این سکانس با یک موقعیت کاملا ابزورد طرفید. این آدم ها در یک قدمی مرگ بشر، به غرایزشان فکر می کنند و این گونه است که مردان برای تمامی دنیا تصمیم می گیرند.


http://s6.picofile.com/file/8232728334/f8ec03a6cd2999cac0ba5948c87e9e93.jpg



ماندگار ترین دیالوگ فیلم را رییس جمهور خطاب به ژنرال تورگیدسون و سفیر کبیر روسیه که با هم درگیر شده اند، میگوید:

 آقایون شما نمیتونید اینجا دعوا کنین، اینجا اتاق جنگه!!



 نایی جان : ما اینو میگیم مرغانه شما اینه چی گینی ؟ :)



http://s3.picofile.com/file/8231622642/557858_802.jpg


+باشو ، غریبه ی کوچک - بهرام بیضایی..


+بازی سوسن تسلیمی در این فیلم از ماندگارترین بازیهایی بود که تا به حال در سینمای ایران به نمایش درآمده است..این فیلم، به دلیل نگاه انتقادی به اصل و نفس جنگ، در زمان خودش نمایش داده نشد و پس از چند سال اکران شد..

تقریباً هیچ فیلم ایرانی دیگری با اصالت و اعتباری که «باشو...» به ایرانیت ما می بخشد، پیدا نمی کنیم. اگر بخش دیگری از بهترین فیلم های سینمای ملی ما همچون «مرگ یزدگرد» و «حاجی واشنگتن» و «گاوخونی» به بی هویتی مان اشاره می کنند و با تکیه بر نظریه «آدمی اصیل تر است که بدی های قومش را بهتر بشناسد» ایرانی و اصیل به حساب می آیند، در «باشو...» با وجود نکوهش برخی خصایص قومی و بومی ما همچون حسادت و تنگ نظری و ناباوری نسبت آن چه در نظرمان استثنایی و نامعمول است و غیره، در نهایت فیلم ما را به مفهوم ازیادرفته «مهربانی جمعی» با محوریت نهاد خانواده ارجاع می دهد، مرزها و شکاف های میان جنوب و شمال، عرب و عجم، لهجه گیلکی و زبان فارسی را از میان برمی دارد و از هویت ایرانی بنایی می سازد که ستون اصلی اش مهر و عطوفت و شفقت انسانی است. در لا به لای وجوه ملودراماتیک فیلم، تار و پود این بافت ملی طوری در هم تنیده شده که گاه نمی توان احساساتی شدن ما ایرانی ها حین دیدن سکانس فارسی خواندن باشو (عدنان عفراویان) یا گرفتن باشو با تور از آب یا حلقه زدن اشک در چشم نایی (سوسن تسلیمی) حین شنیدن (در عین درنیافتن) داستان مرگ خانواده باشو در جنگ را با میزان تأثیر عاطفی فیلم بر هر بیننده غیرایرانی اش قیاس کرد..

مضمون «همدلی/هم زبانی»: از مهم ترین وجوه مضمونی فیلم، کارکردهای زبان در آن است. این که بارها باشو به عربی حرف می زند و نایی و بقیه نمی فهمند یا آنها به گیلکی حرف می زنند و باشو در نمی یابد، در فیلم فقط ابزاری برای پیشبرد داستان و خلق کشمکش و غیره نیست. بلکه ورای آن، درونمایه ای است که از طریق کامل فهمیده نشدن کلمات و فهمیده شدن مقصود و احساس کلی هر دیالوگ هر شخصیت توسط بیننده، به او منتقل می شود. بیننده ای که بخش هایی از حرف های نایی را به دلیل گویش گیلکی او درست و کامل در نمی یابد و بخش هایی از حرف های عربی باشو را نیز، درگیر شرایطی درست مثل خود باشو و نایی می شود. یعنی می کوشد - و می بیند که می تواند- تقریباً هر حرفی را با درک احسحس کلی، حس جاری در نگاه و زبان اندام های هر یک از دو شخصیت دریابد. این از طرفی تقویت کنندۀ همان مفهوم ایرانیت در دل جهان فیلم است که امکان برقراری تفاهم میان دو آدم از دو نژاد و منطقۀ کاملاً متفاوت را فراهم می آورد و ثانیاً با متمرکز شدن بر جاهایی که نایی صدای پرندگان را برای خود آنها در می آورد و هر پرنده را به جواب وامی دارد یا صحنه هایی که انگار با زبانی بدوی گرازها را از مزرعه اش می تاراند، به نظر می رسد که با آنها همزبان تر است و در نتیجه، مفهوم مولوی وار همدلی و همزبانی و بی نیازی یا کم اتکایی اولی به دومی، به نامحسوس ترین و ظریف ترین شکل ممکن در فیلم مطرح می شود. باز به همین دلیل است که هر بینندۀ غیرایرانی به دلیل بهره مندی غیرضروری اش از زیرنویس تمام دیالوگ ها، عملاً از تقابل های اقلیمی و فرهنگی در متن روابط آدم های فیلم، هیچ سر در نمی آورد و درکی از لهجه ها، زبان بدن و تمام مضامینی که دستاورد این عناصر هستند، ندارد.


 رؤیاگونگی سیال و عاطفی:  سکانس های خیال انگیز حضور مادر مرده و عرب باشو در بازار شهر شمالی کشور یا گذر باشوی نردبان به دست از کنار والدین درگذشته اش در دل کویر ...


http://s6.picofile.com/file/8231622526/4217_438.jpg


یعنی بخش هایی از فیلم و روایت که در کنار میزانسن های آیینی و شبه آیینی دلپذیر از سکانس دان دادن به مرغ و خروس ها تا سکانس مشهور حرکت دوربین 360 درجه ای که از دیکته کردن نامه توسط نایی به باشو تا جبهه که محل پست شدن و رسیدن نامه به قسمت شنبه سرایی (پرویز پورحسینی) شوهر نایی است قرار می گیرد و ویژگی های فراتر از یک درام سادۀ روستایی و جدا از واقع نمایی چرک معمول و رایج در بخش روستایی سینمای ایران را به فیلم می بخشد، از دید دوستان رئالیسم پسند ما زائده ای بر پیکرۀ ملدراو پراحساس آن محسوب می شد. در حالی که به فرض حذف این صحنه ها و حذف کلی این لحن و شیوۀ پردازش از فیلم، دیگر با اثری چنین چندلایه رو به رو نبودیم و با همین طرح داستانی، می شد مثلاً سریال اشک انگیز زیرمتوسطی مانند «گل پامچال» (محمدعلی طالبی) هم ساخت.

آن وجوه فراواقعی یا کیفیات ذهنی که گهگاه به بنیان ساختاری و مضمونی برخی فیلم ها و نوشته های بیضایی همچون «مسافران» و «پردۀ نئی» بدل می شد و در مواردی معدود هم بابت وجوه تمثیلی تحمیل شده به جهان اثر نتایجی نه چندان متقاعدکننده همچون «رگبار» و «غریبه و مه» در پی داشت، در «باشو...» با چنان همگونی و تعادلی در متن روابط آدم ها و مناسبات باورپذیر دنیای اثر تنیده شده که به دلیل انگیزه های عاطفی، از راهنمایی نایی توسط مادر باشو در انتهای سکانس گم شدن باشو در بازار تا اجرای مراسم زار توسط باشو برای بهبودی نایی، همه جا برای عادی ترین تماشاگران هم تثبیت و ملموس به چشم می آید.

از این نظر هم «باشو ...» به سرمشقی برای پردازش و آمیزش خیال و واقع در سینمای معمولاً تک لحنی و تک بعدی ما تبدیل می شود.

خصوصیات مختلف «باشو غریبۀ کوچک» برای آن که همچنان اثری بی مشابه در سینمای ملودرام، روستایی، ملی، اخلاقی و انسانی ما باقی بماند، بسیار بیش از اینهاست که برشمردم. اینها دقیقاً همان عرصه هایی است که این سینما همواره در دل آن شعارهای مستقیم و بی تأثیر سرداده یا بی رمق ترین نتایج ممکن را برای اثرگذاری بر روی بیننده به دست آورده است. درس آموز است که بعد از نزدیک به دو و نیم دهه، همچنان این قالب ها با همان شعارپردازی ها و همان رقت انگیزی های مرسوم در سینمای ما بار اضافی داده اند و فیلم بیضایی متعلق به خود او و قلم و دوربین و اندیشۀ فردی اش به جا مانده است. دیدار چند ده بارۀ فیلم طنین آن هشدار تلخ بیضایی را به یادمان می آورد که یک بار گفته بود هر کس در ایران حتی یک فیلم خوب ساخته باشد، معلم من است. دست های خالی یا نیمه پر دیگران را کاری ندارم. بیضایی با همین یک «باشو...» می توانست به قدر کافی دستش پر باشد؛ که با این و چندین اثر دیگر، از «مرگ یزدگرد» تا «شاید وقتی دیگر»، هست..


+از اینجا با تلخیص ..




‏‏‏+130هزار ساله که تغییر و تحولی در گنجایش منطق‌مون رخ نداده. ترکیبی از عقلِ عصب شناسان ،مهندسان، ریاضیدانان و نفوذگران ،در این سخنرانی..
حتی ساده‌ترین هوش مصنوعی ، اگه متصل به یک ماشین تابع عواطف بشه در یک چشم به هم زدن میتونه محدودیت‌های زیستی رو  کنار بزنه  و در مدت کوتاه ، قدرت تحلیل‌های آماریش فراتر از دانش کسب شده تک تک انسان‌ها در این کره خاکی می‌شه.

پس چنین موجودیتی رو تصور کنید ، که همچنین از احساسات انسانی برخورداره ، یک موجودیت خودآگاه ؛

بعضی از دانشمندان به این میگن "استثنا " ،

اما من  بهش میگم "برتری"...

مسیر ساختن همچین فرا دانشی ، نیازمند بازگشایی بزرگترین اسرار بنیادی جهان هست...
اساس یک آگاهی چیست؟ روحی در کار هست؟ اگه اینطوره، این روح کجاست؟

-دکتر کستر؟
+بله قربان؟ سوالی داشتین؟

-شما میخواین یه خدا خلق کنین؟ خدای خودتون؟


+سوال خوبیه..مگه انسان همیشه اینکارو نمی‌کنه؟



+Transcendence -Wally Pfister



http://s6.picofile.com/file/8230407718/1.jpg


همه کارم ز خود کـــامـی به بدنامی کشید آخر...

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ ها؟

 

{ حافظ }

 

http://s6.picofile.com/file/8197126234/bread.jpg



ای پدر ،

کوتاه ِ خردمند..

به که نادان ِ بلند !


نه هرچه به قامت مهتر

به قیمت بهتر..


http://s3.picofile.com/file/8222949084/52d2dd0fdc30b8b33c30f733ffae4312.jpg


+ سعدی | گلستان | باب اول : در سیرت پادشاهان..

+Game of Thrones

 

به قطاری که تو را می برد
گفتم برگردد؟ گفتم نرود؟
گفتم...؟ چیزی نگفتم..

به قطاری که تو را می برد، گلایه ای نیست...
خودت سوار شدی!
حالا هم شب از نیمه گذشته است
تا ایستگاه بعدی چند سال راه است
برف بر بیابان یکدست است
و هم کوپه هایت چیزی از تو نمی فهمند!

خستگی همیشه به کوه کندن نیست
خستگی گاهی همین حسی ست
که بعد از هزار بار یک حرف را به کسی زدن، داری
وقتی نشنیده است

وقتی سوار شده است..


{ مهدیه لطیفی }


http://s6.picofile.com/file/8220803392/22418490003177815553.jpg

جدی..آ..به صورتت که نگاه میکنم با خودم میگم من چیه این صورت اون همه دوست داشتم ؟
همون موقع شم یه چیز بیشتر ازت نخواستم..گفتی میخوام برم..گف..تی..اینطوری بهتره..
گفتم باشه..برو..عیب نداره..ولی هیچوقت ازم نخواه که برگردی...یادته ؟

+همین یک ساعت پیش..سینا آذین..


هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش..

نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانـش؟


آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش

وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش..


{ سعدی }


http://s3.picofile.com/file/8219299850/ef172b69a3b63f68197fddfc55c89f15.jpg


( Rome & Juliet  (1996  +