آدم میتواند نسبت به اتفاقاتی که در زندگی روزمره برایش رخ میدهد دو رویکرد داشته باشد: یا سختگیر و بیگذشت باشد و جهان را به کام خودش و دیگران تلخ کند، یا سهلگیر و مساحمهکار (اما مسئولیتپذیر) باشد تا از رنج خودش و دیگران بکاهد.
من ابتدا تا انتهای این مسیر را طی کردهام. یعنی از آدمی که حماقت و خبط دیگران تنها چیزی در دنیا بود که میتوانست تا مدتها عصبانیاش کند تبدیل به انسانی شدم که در برابر ۹۰٪ اشتباهات دیگران (که بر روی زندگیاش تاثیر هم میگذارند) تنها به گفتن: "اشکالی ندارد، پیش میآید"، کفایت میکند. و بعدتر دست به کار میشود تا اگر نیاز بود، هرآنچه برای حل مشکل (و جلوگیری از تکرار ان) لازم است را ارائه کند.
نمیگویم هیچگاه در دلم سوال و سرزنشی در خصوص این اتفاقات وجود ندارد، اما آن پرسش و ناراحتی آنی را هم حتی تا حد امکان بر چهره و زبان نمیآورم. در اثر تجربه فهمیدهام میتوان حرف ناگفته در لحظه را، بعدها اگر نیازی بود، به شیوه تاثیرگذار و مناسبی گفت، اما تاثیرات ناخوشایند درشتگویی و خشونت آنی را نمیتوان به راحتی از میان برد.
هرچه هم بیشتر در این مسیر پیش میروم متوجه میشوم مکدر نشدن تصمیم درستی برای خودم و دیگران است. با مکدر نشدن، هم آسودگیام را حفظ میکنم و هم به دور از احساسات شناخت بهتری از آدمهای اطرافم بدست میآورم. هم فضا را متشنج نمیکنم و هم به برطرف شدن سریعتر و دقیقتر اشتباه کمک میکنم. تازه میتوانم این انتظار را داشته باشم که در موقعیتهای مشابه با خودم هم اینگونه رفتار شود و در نتیجه همه چیز شیرینتر و آسانتر پیش خواهد رفت.
البته که تمامی این حرفها بیش و پیش از همه برای آسودگی خودم است. چرا که در این سالها آموختهام به آرامش رسیدن پس از عصبانیت و ترمیم روابط باارزش پس از خدشهدار کردن آنها، بسیار سختتر از درست کردن اشتباهات ناخواسته و گذرا است.