+پندار خدا - ریچارد داوکینز..
- ۵ نظر
- ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۶
مست شوید
تمام ماجرا همین است
مدام باید مست بود
تنها همین
باید مست بود تا سنگینی رقتبار زمان
که تو را میشکند
و شانههایت را خمیده میکند را احساس نکنی
مادام باید مست بود
اما مستی از چه ؟
از شراب از شعر یا از پرهیزگاری
آنطور که دلتان میخواهد مست باشید..
و اگر گاهی بر پلههای یک قصر
روی چمنهای سبز کنار نهری
یا در تنهایی اندوهبار اتاقتان
در حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده ، بیدار شدید
بپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعت
از هرچه که میوزد
و هر آنچه در حرکت است
آواز میخواند و سخن میگوید..
بپرسید اکنون زمانِ چیست ؟
و باد ، موج ، ستاره ، پرنده
ساعت جوابتان را میدهند..
زمانِ مستی است
برای اینکه بردهی شکنجه دیدهی زمان نباشید
مست کنید
همواره مست باشید
از شراب از شعر یا از پرهیزگاری
آنطور که دلتان میخواهد...
{ شارل بودلر }
+ترجمه سپیده حشمدار
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهائی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهائی..
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام، از عشق هم ، خسته
{ فروغ فرخزاد }
+آنچه می گشتم به دنبالش ، وای بر من، نقش ِ خوابی بود..
آن که دعا میکند مانند معتاد به قمار است..هیچگاه از باخت هایش سخن نمی راند..
هاکلبری فین داستان نوجوانی است که از پدری الکلی متولد میشود. او به دنبال دعوا با پدرش از خانه فرار میکند و در راه این فرار با برده سیاه پوستی به نام جیم آشنا میشود. آنها با کلکی که میسازند رودخانه میسیسیپی را طی میکنند. این کتاب به حوادثی که بر این دو رخ میدهد میپردازد. ارنست همینگوی
درباره این کتاب نوشته است:
تم اصلی این داستان کشمکش های وجدانی و اخلاقی هاکلبرفین با خودش است و این که چگونه این کشمکش ها در طول داستان هاک را تغییر می دهد.
هاک در همه زندگیش آموخته که سیاهان پست و انسان هایی درجه دوم هستند و مطابق با همین ایده هم باید با آنها رفتار کرد. داستان "ماجراهای هاکلبری فین" هم روی نبرد هاک با این فکر متمرکز است و این که هاک تصمیم می گیرد که دیگر این چنین فکر نکند. در پایان داستان او به قدر کافی قوی شده تا تقریبا همه ایده های نژادپرستانه را از سرش بیرون کند.
بر اساس فکری که در ابتدا هاک دارد، آزاد کردن جیم از بردگی از نظر اخلاقی
صحیح نیست. چرا که هاک در همه زندگی یاد گرفته که اگر کسی برده ای را از
بردگی آزاد کند به جهنم می رود.
هاک حالا باید براساس احساس شخصی خودش تصمیم بگیرد نه بر اساس آن چیزی که جامعه به او یاد داده است. در پایان هاک تصمیم درست را می گیرد و هرکاری را هم برای انجام تصمیمش انجام می دهد.
هاک که در همه زندگی هرگز دوستی حقیقی را تجربه نکرده، دوست واقعیش را در جیم کشف می کند. او می آموزد که نژاد مهم نیست و این که جیم همه کاری برای او انجام می دهد. در ابتدا هاک نسبت به جیم احساس فضیلت و برتری دارد و شوخی هایی با او می کند. اما به این باور می رسد که جیم هم احساس دارد. سپس به تدریج به این نتیجه می رسد که با وجود این که رنگ پوستشان با هم متفاوت است اما شباهت های زیادی به هم دارند.
به این ترتیب هاکلبری فین با آن چه که در همه عمر آموخته می جنگد و رفتار درستی که باید با سیاهان داشته باشد را می آموزد و تا آن جا پیش می رود که تمام قیدها را برای دوستی با جیم کنار می گذارد و بین آن دو دوستی واقعی شکل می گیرد. ماجراهای هاکلبری فین یک داستان بزگ و بدون تاریخ و زمان است..
ماجراهای هاکلبری فین از چند چیز ملموس مانند رودخانه برای اشاره به گسترهای متنوع از احساسات، عواطف و حتی کردارها بهره میگیرد. نماد غایی در ماجراهای هاکلبری فین، رودخانهی میسیسیپی است. رودخانهها بیشتر وقتها بر «خودِ زندگی» دلالت دارند و مظهر دگرگونی مدام جهان و کل کیهاناند
در این مورد، رودخانه به مثابه مکانیزمی در خدمت تکوین بلوغ هاک عمل کرده است. هاک و جیم خیلی زود پی میبرند که رودخانه راه دستیابی هر دو آنها به سعادت است. آن دو کمکم احساس میکنند رابطهای خاص میانشان وجود دارد؛ چیزی از جنس رابطهی موجود میان دوستان ناهمگون.
آن ها متوجه
میشوند که آرامآرام به یکدیگر تکیه میکنند تا آنجا که سرانجام هر یک
برای بقای خود نیازمند دیگری خواهد بود.
رودخانه در تضاد با محدودیتها و مسئولیتهایی که هاک در خشکی تجربه میکند، نماد آزادی است
«علاوه بر این، رودخانه محملی برای فرار از فرهنگ
اجتماع است. رودخانهی میسیسیپی در داستانهای تام سایر و ماجراهای
هاکلبری فین به عنوان چیزی استفاده میشود که در مسیر ویژهی خود روان است و
به دور از تمدن جریان دارد
هاک مار مردهای را در رختخواب جیم میگذارد اما فراموش کرده که جفت مار مرده همیشه به دنبالش خواهد آمد. جیم چهار شبانهروز در بستر میافتد تا سرانجام بهبودیاش را بازمییابد
معلوم است که هاک زندگی روی رودخانه را به زندگی در خشکی ترجیح میدهد. با توجه به اینکه هاک در خشکی شاهد کشته شدن دوستش باک است، پیوند این اتفاق با خشکی و ترجیح زندگی روی رودخانه را میشود درک کرد. اتفاق دردسرساز دیگر، زمانی در اطراف خشکی رخ میدهد که هاک پیشنهاد میدهد سوار قایقی رها شده و شکسته شوند. در میان این دو، هاک شجاعت و جسارت بیشتری دارد، اما جیم که بافکرتر و محتاطتر است تردید میکند.
هاک به هر ترتیب جیم را روی قایق میکشاند. روی
قایق، آنها به گروهی دزد برمیخورند که دارند یکی از افرادشان را غرق
میکنند. وقتی هاک و جیم به کلکشان برمیگردند متوجه میشوند طنابش جدا
شده و قایق در پاییندست رود شناور است. بعد از همهی اینها تصمیم
میگیرند کرجی دزدها را بدزدند. از هم جدا میشوند و مدتی کوتاه یکدیگر را
گم میکنند. وقتی همدیگر را پیدا میکنند و دوباره با هماند، میبینند یک
قایق بخار پرقدرت، کلک سست و ضعیفشان را داغان و روی زمین پهن کرده است.
«همهی اتفاقهای وحشتناکی که در این قصهی جالب ـ که دربارهی ورود یک پسربچه به دوران بزرگسالی است ـ رخ میدهد، از خشکی سرچشمه میگیرد.
بعد از چندین ماجرای دردناک دیگر، هر کسی بهسادگی میفهمد چرا خشکی جایی چنین شرارتبار و نامعقول برای زندگی هاک و جیم است.
در نهایت میتوان دید که مارک تواین برای بیان عواطف در رمان کلاسیک ماجراهای هاکلبری فین، نمادهای متفاوتی به کار میگیرد. هرچند نویسندگان پرشمار دیگری در رمانهایشان از سمبولیسم بهره میگیرند اما سمبولیسم تواین به لحاظ دراماتیک شاخص است..
هیچ فردی در پی اصلاح خوی ِ خویش نیست
هرکه را دیدیم در آرایش روی خود است!
تا نقطه ی ضعف عشق را فهمیدی
دیگر سر قول ِ خود نماندی..دیدی؟
گفتی که به جان مادرم می مانم
رفتی و به گور ِ پدرم خندیدی!
{ علی عطری }
یرخی از مسائل فلسفه قرن هاست ذهن فیلسوفان و علاقه مندان فلسفه را به خود مشغول داشته اند و گرچه درباره ی آن ها بحث های بسیار درگرفته و حتی کتاب های فراوان نوشته شده، هنوز مسائلی حل شده و فیصله یافته محسوب نمی شوند.
در این کتاب 101 مسئله فلسفی از این گونه مسائل، با زبانی ساده و در قالبی داستان گونه مطرح شده اند.
«صد و یک؟!»خواننده ممکن است با تعجب بگوید « فکر نمی کردم این قدر مسئله فلسفی وجود داشته باشد!»
آخر، برتراند راسل در اثر برجسته اش "مسائل فلسفه (1912 و 1980 )" ظاهراً فقط از ده دوازده مسئله آگاه بود که اغلب این مسائل هم در مورد گونه های معرفت بوده اند.
در خلال صفحات تمام مسائل مطرح فلسفه، حتی بعضی که مطرح نیستند، آورده شده است. بحث ها خلاصه، اما در جای خود روشنگرند و در آنها از شیوه ی «داستان روایی» استفاده شده استـ که تنها برای شاداب کردن بحث نیست.
اصطلاحات تخصصی که بسیار محبوب دانشگاهیان است کنار گذاشته شده اما هیچ کدام از مسائل و ایده ها چنین نشده اند.
اما پیش از اینکه ما خود برای حل این مسائل بکوشیم ، از راسل (کتاب مسائل فلسفه ص 194 ) قطعه ای درباره مسائل فلسفی بطور عام نقل کنیم:
فلسفه با اینکه قادر نیست با یقین و قطعیت به شکوک و تردیداتی که خود مطرح ساخته است پاسخ بدهد لیکن طرق ممکنه ی متعدده ای را القاء می نماید که فکر ما را توسعه داده و آن را از قید و سلطه ی عادت جباره رهایی می بخشد.
پس هر چند حس یقین و قطعیت ما را درباره ی حقایق امور کاهش می دهد اما بر علم به شقوق ممکنه ی ماهیات آنها می افزاید و آن جزمیت قرین به کبر و نخوت را که مخصوص کسانی است که هرگز به قلمرو شک آزادگر قدم ننهاده اند زایل می سازد و حس اعجاز و دهشت ما را به وسیله ی ارائه ی جنبه ی نا مأنوس اشیاء و امور مأنوس زنده و باقی نگه می دارد.
بهترین طریق استفاده خواندن آن همچون گشت و
گذاری فلسفی است، که در آن با بسیاری چیزها برای دیدن، توجه، اما هنوز نه
تحقیق کامل مواجه می شویم ، که هرچه کمتر باید بر آن ها متوقف شد. با این
رویکرد، مانند بهترین سفرها، به محض اتمام آن در می یابید که چندان زیادتر
از هنگامی که اغاز کرده اید، نمی دانید !
در واقع ممکن است به نسبت کمتر بدانید اما در پایان، چیز های جدید ی خواهید دانست که نمی دانید..
101 مسئله ی فلسفی | مارتین کوهن | ترجمه ی امیر غلامی
هر چه به جز خیالِ او ، قصد حریم ِ دل کند
در نگشایمش به رو ، از در ُ دل برانمش ..
{ مولانا }
خاطرات خانه ی اموات بیشتر از هرچیزی من را یاد فیلم رستگاری در شاوشنگ انداخت با این تفاوت که داستان فراری در کار نبود...داستایوسکی در تشریح و روانکاوی ذهن و شخصیت ها استاد است و این نکته در این کتاب هم مانند تمامی آثارش مشهودست..
درباره شدت اثری که مطالعه این کتاب در خواننده برجای می گذارد ذکر همین یک موضوع بس که مطالعه آن حتی تزار روس ( یعنی همان جلادی که موسس خانه اموات بود ) را هم به گریه انداخت . کتابی که آن قدر ژرف ست که گاهی فراموش می کنی ، چیزی که می خوانی حکایت نکبت و بدبختی و فروشدن انسان ها به منجلابی عمیق و بی سرانجام است .
داستایوسکی خود، پس از بازگشت از زندان چهار ساله، دیگر امیدی به بشر نداشت.
دیگر آن مرد شاد و مبارز نبود. به گفته ی خود، در عرض چهار سال زنده به گور
شده بود. مرگ اجباری چنان او را فلج کرده بود، که برای رهایی و گریز از
درد غم، گاهی جز می خواری و قمار، راهی نمی یافت.
مرد تیره روزی شده بود. زندگیش بیشتر به یک حریق مدهش شبیه بود. حریقی که به تدریج جوهر وجودش را به خاکستر تبدیل کرد...
1
با گذر ایام، متوجه شدم که در زندگی چیزی وجود دارد که تحملش خیلی سخت تر از تحمل عدم آزادی و یا انجام اعمال شاقه است و آن عدم امکان تنها بودن است، حتی برای یک لحظه.
اطمینان کامل دارم هر مقصری این امر را احساس می کند و از آن رنج می برد گو این که علت ناراحتی و رنج خود را نمی داند.
2
من گاهی فکر کرده ام که بهترین راه خرد و متلاشی کردن انسان به طور کامل، این است که کاری کاملاً پوچ و بی فایده به او واگذار کنیم.
اگرچه کاری که زندانی انجام می دهد برای خود بی فایده و خسته کننده است، نفس کار بی مقصد و بی فایده نیست. او آجر می سازد، در مزارع کار می کند، خانه بنا می کند و غیره. حتی گاهی به کار خود دلبستگی نشان می دهد و می کوشد آن را بهتر و سریع تر از رفقای خود به انجام رساند.
ولی اگر او محکوم شود که آب را از ظرفی توی ظرف دیگر بریزد و سپس باز از آن ظرف در ظرف دیگر بریزد و یا این که شن را در هاون بکوبد و یا یک مقدار خاک به عقب و جلو ببرد، من یقین دارم در این صورت یا او در عرض چند روز انتحار خواهد کرد و یا این که یکی از رفقای خود راخواهد کشت تا فوراً از این ننگ و زبونی نجات یابد.
3
چرا مجرمینی که جنایت های مشابهی مرتکب گشته اند به طور یکسان مجازات می شوند؟
4
انسان مخلوقی
است که میتواند خود را با همه چیز عادت بدهد، و من گمان می کنم این قدرت
معتاد شدن به محیط خود، یکی از بزرگترین احسان هایی است که طبیعت به
فرزندانش می کند.
5
نه محبوسیت و نه مجازات اعمال شاقه،هیچ کدام قادر نیست زندانی را به یک مرد بهتر و سودمندتر مبدل کند، با آن که این ها وسائلی برای مجازات او و حمایت جامعه از شر او انگاشته می شود، در حقیقت این مجازات ها در قلب زندانی یک احساس نفرت شدید و یک تشنگی فوق العاده برای تفریحات ممنوعه و یک تهور و بی باکی باور نکردنی ایجاد می کند..
6
هیچ یک از مقصرین انجام اعمال شاقه را کار و شغل حساب نمی کند. برای او اعمال شاقه وظیفه ی نفرت انگیزی است که اجبارا بایستی انجام داده شود و به مجرد این که این شغل به پایان رسید و یا کار ساعات مقرر را انجام داد، به زندان مراجعت کرده قسمت اعظم ساعات فراغت خود را صرف انجام دادن کاری سودمندتر از کار اجباری دولت می کند هیچ کس نمی تواند بدون کار زندگی کند و زندانی مقصر، کمتر از همه از عهده ی چنین عملی برتواند آمد. این یک ضرب المثل قدیمی است
"که شیطان برای دست های کاهل کار پیدا می کند"
7
این گفته شاید در هیچ مورد صادق تر از مورد زندانیان نباشد و زندان هم محلی است که قسمت اعظم ساکنینش هنوز دوران آغاز عمر را طی نکرده و مالامال از حیات و قوت ند. و به همین جهت برای آزاد کردن این نیروهای محصور در یک جا، احتیاج به مفری هست.
اگر
به آن ها کاری جذاب تر و جالب تر از کارهای روزانه شان داده نشود دیگر چه
مفری باقی خواهد ماند مگر اینکه مرتکب پست ترین جنایت ها شوند؟
خاطرات خانه ی اموات | داستایوسکی | مهداد مهرین
شستم به آب ِ غیرت، نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچـه ی دل،نقش و نگـــار دارم..
{ سعدی }
عکس..رضا رفیعی..
پدر و مادر، فرزندانشان را میبینند، روحشان را؟ هرگز .
روح امیلی به اندازه ی یک قطره ی شبنم است، قلمرو او، قلمرو ریزترین جزئیات است. از خلال شیشه ی رنگین بال های یک سنجاقک آسمان را به تماشا می نشیند و به زنگوله های یک گل موگه صومعه ای برای خود میسازد، ستاره های آسمان در آتشدان شومینه اش فرو می افتند، تختخواب پوشیده از برف و میزش از چوب گیلاس است.
اتاقش سادگی شاهانه ی سلول یک راهب را دارد و چون زیبایی اش را به رخ نمیکشد، زیباترست.
+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی
کسی که همه چیز را از دست داده ، میتواند همه چیز را نجات دهد...
+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی
در شش سالگی بینی مان را به شیشه ی واقعیت می چسبانیم ، اما فقط برخی از جزئیات را میبینیم ، چون نفسمان شیشه را بسیار بخارآلود کرده..
+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی
ادوارد عرق ریزان ، با چشم های از حدقه در آمده ، اسب را سرزنش میکند که تواضع و فروتنی نداشته است . امیلی با موهای پریشان ، به سمت جلاد میدود ، ادوارد شلاق را رها میکند و مات و مبهوت ، عقب عقب میرود..
خشم قدیسان ، هولناک تر از خشم شیطان است..
+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی
با گذر از کودکی دو چیز را از دست دادم، لذت گم کردن کفشهایم در گل و پابرهنه برگشتن به خانه، در حالیکه در آب به دنبال گلهای سرخ آتشین میگشتم، و سرزنشهای مادرم که بیشتر به دلیل نگرانی برای من و کمتر به سبب ناراحتی حقیقیاش بود ،
زیرا اگرچه اخمها را در هم میکشید اما لبخند میزد..
+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی