دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

۲۹ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است


موبد: دیگر تاب دروغانم نیست. در آن پلیدترین هنگام که هزاره به سر آید، چون تو بسیارتر از بسیار شوند و دروغ از هر پنج سخن چهار باشد. تو خون سایه‌ی مزدا اهورا را در آسیای خود به گردش درآوردی. پس جامت از خون تو پر خواهد شد و استخوان‌های تو سگ‌های بیابانی را سور خواهد داد. این سخنی است بی‌برگشت! و ما سوگند خورده‌ایم که خانمان تو بر باد خواهد رفت!


آسیابان: و باد اینک در راه است.

(باد در اینجا کنایه‌ای ادبی است و نماد سپاه اسلام است که در قالبی ادبی بیان شده است )


[سرباز خندان و خشنود وارد می‌شود.]

سرباز: ترا مژده باد، ای بزرگ‌ترین سرداران، چراغ بخت تو روشن که شکارگرانت شکاری نیکو گرفته‌اند. جانبازان تو از تازیان یکی نیمه‌جان را گرفته‌اند، خون‌آلود..

سرکرده: [پیش می‌رود] یکی از تازیان ؟

سرباز: ببینید، شمشیرشان کج است؛ به سان ابروی ماه و ردایشان از پشم سیاه شتر. و این هم شپش!

{تحقیر اعراب، در دیالوگ و بیان بدنی بازیگر (با بازی علیرضا خمسه) در تقابل با سامانه‌ی حجاب اسلامی است.. }


+ مرگ یزدگرد - بهرام بیضایی..





+گفته میشه بعد از حمله ی اعراب ،  از نظم تا نثر ، تنها اثر ادبی ایرانی ،که حتی یک کلمه عربی در آن به کار نرفته ، نه شاهنامه ی فردوسی ، که نمایشنامه مرگ یزدگرد اثر بهرام بیضایی ست..منطق معقولی هم دارد ، چون مرگ یزدگرد تنها مدتی اندک بعد از حمله ی اعراب رخ داده است..

نبوغ بیضایی شاید در این فیلم بیشتر از هر اثر دیگری از او نمایان باشد..افسوس برای آثاری که باید ساخته می شد و نشد و  تنها به صورت ایده در ذهن بهرام بیضایی ماندند..


خوند این نقد هم پیشنهاد میشه..


کسی اصیل تر است که بدی های قومش را بهتر بشناسد...


2


موبد: باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستیم..

زن آسیابان: پند نامه بفرست ای موبد..اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای...
ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم .


+ مرگ یزدگرد - بهرام بیضایی..



{ پس از دستگیری یک سرباز تازی }

سرباز: او سخت گرسنه است و آشفته..
سردار: نان کشکینش بده و سپس به تازیانه ببندش تا سخن بگوید.
بپرسش شمار تازیان چند است ؟
 کدام سویند ؟
چه در سر دارند ؟
سواره اند یا پیاده ؟
دور می شوند یا نزدیک ؟
در کار گذشتن اند یا ماندن ؟
او چرا مانده است ؟
پیک است یا خبرچین یا پیشاهنگ ؟

بپرسش ویرانه چرا می سازند ؟
آتش چرا می زنند ؟

سیاه چرا می پوشند؟


و این خدای که می گویند چرا چنین خشمگین است ؟!



+ مرگ یزدگرد - بهرام بیضایی..



http://static0.ilna.ir/thumbnail/Elg0xUYcTy7O/i_qPjR7mMLhZ02nUcMUA0zOV2brdrNdfKreu5zx2ciKxyUe3xZzFdgRBp56gpRC388ZB_gYzlXERiK-Kz8kCyWk4nU88RN381sfGVtw67dPrccCMXHCvyIlxvA2fnJ2bl3xeVOpt9jw,/death-of-yazdgerd.jpg





این تـــرم اول اسـت که با عاشقــی گذشت..


مشــروط هم شدیم به لطــف نگار جـان !



{ عاشق مشروطی }



http://s6.picofile.com/file/8234034092/userupload_2013_19991455871430376370_6234.jpg



اگر کتابی که میخوانم بدنم را آنچنان سرد کند که هیچ آتشی توان گرم کردنش را نداشته باشد ، آنگاه میفهمم که شعر است... اگر احساس کنم که راس سرم از جا کنده میشود ، باز هم در می یابم که شعر است .

تنها به این دو شیوه ، شعریت متن را در می یابم..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن | ترجمه : مهوش قویمی




http://novler.com/Content/NovelImages/22412.jpg


هیچ لذتی بالاتر از آن نیست که با کسی آشنا شوی که دنیا را مانند تو میبیند..


+بانوی سپید | کریستیان بوبن 


بیمـار خنــده هـای توام بیشتـر بخنـد

خورشیــد آرزوی منـی گــرم تر بتـاب...


{ فریدون مشیری }



http://s7.picofile.com/file/8233668634/924483_748944915237896_181287346_n.jpg


+ { سوته دلان - احمدرضا نبی زاده }



الفبای فلسفه اثر نایجل واربرتون یکی از پرفروش ترین کتاب های فلسفه  و از بهترین منابع برای آموزش اولیه و عمیق فلسفه می باشد. این کتاب خواننده را با ظرافت و قدم به قدم، با وادی فلسفه آشنا می سازد.

نایجل واربرتون ، که از اساتید برجسته فلسفه در دانشگاه آکسفورد است، در هر فصل به یکی از حوزه های مهم فلسفه می پردازد  و از محاسن بزرگش پدید آوردن فرهنگ نقد و تفکر نقّاد در ذهن خواننده است ، چرا که هر مکتبی را معرفی می کند پس از آن به نقد و موشکافی آن می پردازد و آرا و مضامین اساسی در آن حوزه را شرح و بررسی می کند:

آیا می توانید وجود خداوند را به اثبات برسانید؟
چگونه در گستره ی اخلاق ، درست را از نادرست تشخیص می دهیم؟
آیا باید گاهی از قانون سرپیچی کنیم!؟
آیا جهان واقعا به همان صورتی است که تصور می کنید؟
آیا می دانید که راه و رسم علم چگونه است؟ فلسفه علم چیست؟
آیا ذهن یا روح شما از بدنتان جداست؟
آیا می توانید هنر را تعریف کنید ؟ زیبایی را چطور؟


واربرتون پس از بررسی و تبیین فلسفه به عنوان مقدمه‌، به موضوعات اصلی کتاب چون چیستی فلسفه‌، خدا، حسن و قبح اخلاقی‌، سیاست‌، جهان خارج‌، علم‌، ذهن و هنر می‌پردازد..

 مسئله وجود خداوند از جمله مسائلی است که واربرتون در این کتاب به شکلی جدی بدان پرداخته‌، مسئله‌ای که یکی از سرفصل‌های مهم کاوش‌های فلسفی به شمار می‌رود و در تاریخ پرفراز و فرود فلسفه‌، مباحث فراوانی در این زمینه درگرفته است‌.

 بسیاری از فلاسفه‌، با تکیه بر مبادی فکری خویش‌، دلایلی در اثبات وجود خدا ارائه کرده‌اند و بدین قرار مجموعه‌ای از دلایل گوناگون در این باره فراهم آمده است‌. در این میان از آن‌جا که پرسشگری و نقد، سرشت تفکر فلسفی است‌، فلاسفه متعلق به مشرب‌های فکری مختلف در این دلایل مناقشه کرده‌اند و قوت‌ها و ضعف‌های آن‌ها را از دید خویش نشان داده‌اند. حاصل این سنجشگری‌ها گاه این بوده است که فلاسفه قائل به وجود پروردگار در بیان دلایل خویش دقت بیشتری ورزند و تقریرهای خردپسندتری از آن‌ها ارائه دهند و از این رهگذر، اعتقاد به وجود خداوند را بر پایه‌های استوارتری بنشانند.
 این تنها یکی از ثمرات آن قبیل بحث‌ها و مناقشه‌هاست‌، واربرتون در یکی از فصول کلیدی کتاب خود تلاش می‌کند تا برخی از دلایل اثبات وجود خدا، مخصوصاً در سنت فکری مغرب زمین‌، را به نقد بکشد و بررسی عالمانه‌ای در  باره کامیابی و ناکامی آن‌ها انجام دهد.

 در ذیل عنوان «خدا» نیز، مسائلی چون‌، برهان نظم (از دلایل اثبات وجود خدا)، نقد برهان نظم‌، اصل انسان‌نگر، نقد اصل انسان‌نگر برهان علت اول‌، نقد برهان علت اول‌، برهان وجودی‌، شناخت‌، برهان وجود خدا، مسئله شر، راه حل‌های نافرجام برای مسئله شر، دفاع مبتنی به اختیار، ایمان‌، و...، بررسی شده است‌.
 در فصل حسن و قبح اخلاقی‌، مباحثی نظیر نظریه‌های تکلیف مدار، اخلاق مسیحی‌، نقد اخلاق مسیحی‌، اخلاق کانتی‌، نقد اخلاق کانتی‌، نتیجه‌گرایی‌، سودانگاری‌، نقد سودانگاری‌، نظریه فضیلت و نقد آن‌، اخلاق کاربردی‌، اخلاق و فرااخلاق‌، و...، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است‌.

  " شر در جهان وجود دارد: این چیزی نیست که بتوان جدا انکارش کرد. ... چگونه ممکن است کسی با عنایت به وجود این شر، به وجود خدایی متصف به خیر مطلق اعتقاد داشته باشد؟ خدایی که عالم مطلق است طبعاً به وجود شر داناست‌؛ خدایی که قادر مطلق باشد، طبعاً می‌تواند مانع از بروز شر گردد...؛ "

 این سؤالی است که واربرتون سعی کرده است تا با نیم نگاهی به آرای خدا باوران آن را مورد بحث و بررسی قرار دهد.


+زندگی وارسی نشده، سزاوار زیستن نیست...


خوش سلیقه بودن همیشه هم خوب نیست وقتی که بضاعت و توانت خیلی کمتر از آن چیزی ست که انتخاب کرده ای..




یک صبحدم به طرف گلستان گذشته‌ای

 شبنم هنوز بر رخ گل آب می‌زند!


{ صائب تبریزی }


http://s6.picofile.com/file/8233361468/1435520761127.jpg


مرد تاریخی: تو زنده ای، تو آزادی، تو هزار هزار در اطراف داری، من در میان کنیزانم بسیار داشتم، اما به هیچ یک عاشق نشدم، تو مرا شکنجه میکنی!

تارا: تعریف کن!

مرد تاریخی: تمام تبارم در این لحظه به من می نگرند و من نمی توانم برگردم، شرم بر من!
تارا: چرا دیشب در حیاط منزل من راه می رفتی؟

مرد تاریخی: زخم ها آزارم می دادند!

تارا: باید می بستی!

مرد تاریخی: این زخم ها بسته شدنی نیست! می شنوی؟ کهنه است ولی مرهم ناشدنی نیست، هر روز خون تازه از آن بیرون می آید!

تارا: از کی؟
مرد تاریخی: از دمی که تورا دیده ام!


+چریکه تارا (1957) - بهرام بیضایی



http://s6.picofile.com/file/8233363284/%D8%B4%DB%8C%D8%B4%DB%8C%D8%B4.jpg


+نقطه ی اوج فیلم دیالوگ های مرد تاریخی بود. باید اینها را با صدای منوچهر فرید بشنوید..
این فیلم هیچوقت در سینماهای ایران اکران نشد..


http://s3.picofile.com/file/8232727568/f14f6e19c1dac90193da15547eb725a8.jpg


دکتر استرنج لاو فیلمی متفاوت از فیلم های هم ژانر خود است. کمدی کابوس واری از دورانی سیاه. ۹۰ درصد زمان فیلم در محوطه ای بسته می گذرد که سران و فرماندهان بزرگ جنگ در کنار یکدیگر برای آینده جهان تصمیم می گیرند. کوبریک همان نگاه سیاه وبدبینانه خود را نسبت به جهان معاصر و این بار در فضایی طنز آلود به نمایش در می آورد. دغدغه های کوبریک در این فیلم همان دغدغه هایی است که بعد ها در اکثر فیلم های خود با کمی تغییر مطرح می کند. او میگفت: با ساخت "دکتر استرنج لاو یا چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به بمب اتم عشق بورزم" . به این ترتیب روند ساخت شاهکارهای کوبریک شروع شد.

کوبریک با دکتر استرنج لاو حد نهایت بدبینی‌اش نسبت به حاکمان دنیا را نشان داد که در سایر فیلمهای ضد جنگی‌اش نیز به عنوان تم ثابتی همواره وجود داشت و با انتخاب پیتر سلرز کمدین برای بازی در سه نقش و از جمله رئیس جمهور امریکا هجویه‌ای از سیاستمداران بی فکر را به نمایش گذاشت که چگونه به سادگی مقدمات جنگی اتمی را فراهم می‌کنند که با یک اشتباه فردی منجر به نابودی دنیا می‌شود.


http://s6.picofile.com/file/8232728300/7979d831533c49e5f3184eecda316855.jpg



در قسمتی از فیلم ژنرال باک به رییس جمهور میگوید:

" آقای رئیس جمهور، مطمئنم اگر ما پیشدستی کنیم، تلفاتمون خیلی ناچیزه، نمی گم آب از آب تکون نمیخوره، فقط می گم که فوقش بیشتر از ده یا بیست میلیون نفر کشته نمی شن! "

بازی جرج سی اسکات در نقش ژنرال خیره کننده ست..


http://s6.picofile.com/file/8232727668/fcee106799d2061ca3407a782e19ee21.jpg


پیتر سلرز در این فیلم، یکی از عجیب ترین و عمیق ترین شخصیت های کمدی سیاه کلاسیک را نمایش می دهد. دکتر استرنج لاو دانشمند آلمانی می خواهد از نبرد اتمی روس ها و امریکایی ها جلوگیری کند. در اتاق جنگ او روی ویلچر٬ با عینک سیاه و دستکش های سیاه٬ تنها کسی است که می تواند جنگ را متوقف کند.


این فیلم به نوعی سیاست را هم عرض مسائل غیر اخلاقی می داند. در سکانسی از فیلم دکتر استرنج لاو (پیتر سلرز) به توصیف پناهگاه هایی می پردازد که قرار است بعد از شلیک بمب - روز رستاخیز (Doomsday) روس ها، برای بقای نسل بشر به کار گرفته شوند. در آنجا هر مردی با 10 زن طرف است.

مردها براساس توانایی های سیاسی و اجرایی شان و زن ها به خاطر جذابیت های ظاهری و فیزیکی انتخاب می شوند. او می گوید در این پناهگاه ها به جز تولید مثل و زاد و ولد آدمی هیچ اتفاق دیگری نمی افتد. شخصیت دیگر قصه (با بازی جورج سی اسکات) هم از این ایده که بقیه عمرش را با زن ها بگذراند به شدت استقبال می کند. شما در این سکانس با یک موقعیت کاملا ابزورد طرفید. این آدم ها در یک قدمی مرگ بشر، به غرایزشان فکر می کنند و این گونه است که مردان برای تمامی دنیا تصمیم می گیرند.


http://s6.picofile.com/file/8232728334/f8ec03a6cd2999cac0ba5948c87e9e93.jpg



ماندگار ترین دیالوگ فیلم را رییس جمهور خطاب به ژنرال تورگیدسون و سفیر کبیر روسیه که با هم درگیر شده اند، میگوید:

 آقایون شما نمیتونید اینجا دعوا کنین، اینجا اتاق جنگه!!



تو میدون جنگ مرد و نامرد نداریم. برنده داریم و بازنده. همین.



همیشه تازه بعد از اینکه تیر میخورم میفهمم دارم طرف اشتباه میجنگم !



رد کردن پاداش ، راه دیگری برای پذیرفتن آن با سر و صدایی بیشتر از حالت عادی ست !


+اندیشه های مارک تواین | ترجمه و گردآوری مهرداد رضایی


گفتنی نیست، ولی بی تو کمـآکان در من

نفسی هست، دلی هست، ولی جانی نیست...


{ محمد عزیزی }


http://s6.picofile.com/file/8232090434/7c6c023570c189023fb5abbb89b141c4.jpg


+{ بهانه - لیلا فروهر }



حضرت آدم چه شرایط خوبی داشت وقتی که مطلب جالبی بیان میکرد و میدانست کسی قبلا آن را نگفته است !


+What a good thing Adam had. When he said a good thing he knew nobody had said it before.


+اندیشه های مارک تواین | ترجمه و گردآوری مهرداد رضایی



به خشکی شانس ! امتحاناتو منتقل کردند سالن اصلی. دیگه به این سادگیا نمیشه تقلب کرد .
- شما که کار خودتونو میکنید..
+ اون که آره ، ولی خب سخت تر میشه .  بیچاره نسل بعدی که ما مراقباشونیم .
-نگران اونا نباش . بشر همیشه راهی پیدا کرده ..
+اما همیشه کسانی هم هستند که راه ها رو ببندند . با همتی که تو اینا در ایجاد رشته و به وجود آوردن دانشگاه میبینم بعید نیست رشته " مراقبت از امتحانات " هم ابداع  بشه.
-من اینطوری فکر نمیکنم . حتی فرآیند فعلی برگزاری امتحانات هم خیلی ناکارآمد و هزینه بره . حدس میزنم در آینده امتحانات زیرنظر دوربین های مدار بسته بدون حضور حتی یک مراقب برگزار بشه.
 + غیر ممکنه !
- چرا ؟
+نمیدونم ولی خیلی غیرعادیه ! حتی اگه حرفت عملی باشه باز هم نیاز به تعدادی آدم هست تا از پشت دوربین مواظب دانشجوها باشند و این چه تفاوتی با حضور فیزیکی مراقبین داره ؟
-شاید حضور حتی یک نفر هم پشت دوربین ها لازم نباشه .
+ولی این دیوونگیه !
- آره ، شاید . ولی دیوانه وار بودن یک نظریه هیچوقت باعث غیرعملی بودنش نشده .
+ولی چطور ممکنه ؟
-خیلی سخت نیست . فقط دانشجوها باید دوربین ها رو ببیند و " گمون " کنند که کسی از پشت اون دوربین ها مراقبشونه .
+ خب  مزیت دوربین به انسان مراقب ِ حاضر چیه ؟
-دوربین همیشه نگاه میکنه ، آدم نیست که سرشو بگردونه ، حواسش با سوالات یک نفر پرت شه یا نقطه ی کور و دور از دیدی داشته باشه . از همه مهم تر تو هیچ وقت نمیتونی بفهمی اون فرد از پشت دوربین کی به تو نگاه میکنه و کی حواسش نیست !
هیچ آدم عاقل و محتاطی حاضر نیست زیر نگاه یک دوربین دست به تقلب بزنه . چون نمیدونه  چه زمانی و توسط چه کسی پشت کدوم مانیتور تحت نظره و از اون بدتر ،  اگه نتیجه ی غیرقابل انتظاری اتفاق بیفته چون تمام حرکاتش ثبت و ضبط شده ، میشه همه چیز رو بررسی کرد و دیگه جای هیچ انکاری وجود نداره .
+اما اگه کسی جرات کنه و تقلب کنه چی ؟ اگه کسی پشت دوربین نباشه دستش رو نمیشه و به زودی همه می فهمند و بعد ؟ بوووم .  
-همونطور که گفتم انجام این کار از یک آدم محتاط بعیده . با این قوانین سفت و سختی که وجود داره کی حاضر میشه برای اولین بار امتحانش کنه ؟ اما حتی اگر اینطور باشه تصور کن ترس و وحشت اون دانشجو رو از احتمال دیده شدن  موقع تقلب .
این ترس تمام طول امتحان و حتی تا زمان گرفتن نمره داره و فکر کنم درک کنی این درگیری ذهنی چقدر میتونه تاثیر بدی در عملکرد و نتایجش داشته باشه.
وقتی در حضور مراقب تقلب میکنی فقط دوحالت داره یا میبینه و می فهمه و یا نه . اما در این حالت هم احتمال دیده شدن آنی توسط دوربین هست و هم امکان ثبت و ضبط .کسی که تقلب میکنه تماما ذهنش درگیر لو رفتن یا نرفتنه و احتمالا حتی تمرکز کافی برای حل سوالاتی که بلد هست هم نخواهد داشت . پس نتیجه خوبی نمیگیره و اگه تقلب کنه حتی بعد از امتحان هم آزادی فکری نخواهد داشت..
+هوووم..ایده ی وحشتناکیه ، ملعون !
-میدونی چی از همه جالب تره ؟ بعد از یک مدت حتی میشه تمام دوربین ها رو خاموش کرد . برای یک دانشجو فقط "فرض" اینکه تحت نظره کافیه .
+خدای من ! اما اگه آدم کنجکاو باهوشی وجود داشته باشه که متوجه خاموش بودن دوربین ها بشه و به بقیه بگه چی ؟
-دلیل معقولی وجود نداره که بخواد به بقیه بگه .میدونی که چیزی به نام تراز وجود داره و تو همیشه با دیگران مقایسه میشی . یعنی هرچقدر دیگران نتیجه بدتری بگیرند به نفعته و جایگاه بهتری خواهی داشت. علاوه بر این خلاف کردن فقط زمانی سودمند و معنی داره که عده ی معدودی انجامش بدن . خلاف ِ همگانی یعنی هرج و مرج و تباهی.
گذشته از همه ی اینها حتی اگر هم بگه هیچ کس بهش اطمینان نمیکنه و حرفش رو باور نمیکنه
+خودش چی ؟
-اگه اون دانشجوی باهوش ، انسان درستکاری باشه و پایبند به اخلاق ، احتمالا طبق روال عادی درس هاشو میخونه و به سوالات بر حسب توانایی هاش جواب میده و خوشحال میشه که دیگران هم به برکت وجود دوربین ها و اعتقاد به روشن بودنشون حاضر به تقلب نیستند و هرکس به نتیجه ای که لایقشه میرسه .
+ و بدهای باهوش و کنجکاو ؟
- با وجود مراقب ها یا بدون حضورشون ، با اعتقاد به دوربین یا بدون اون ، اونها راهشو پیدا میکنند و در نهایت کار خودشونو میکنند..



شرم دارم چون آن روز ما نبرد را باختیم.
ما هنوز هم آدم‌های نبردباخته‌ای هستیم. پاسخ دندان‌شکنی به حرف‌های آن کاسب عصبانی که هرگز نمی‌تواند دورتر از نوک دماغش را جایی را ببیند، ندادیم.
مخالف حرف او حرفی نزدیم. از پشت میز بلند نشدیم. هم‌چنان آرام هر لقمه را جویدیم و به این فکر دل خوش کردیم که آدم کودنی است. محکم روی همه زخم‌ها را پوشاندیم تا خود را یا آنچه را عزت نفس خود می‌دانستیم حفظ کنیم.
بیچاره ما، آن‌قدر سست، آن‌قدر سست...


+گریز دلپذیر | آنا گاوالدا | ترجمه الهام دارچینیان | نشر قطره



گریز دلپذیر اثرِ آنا گاوالدا ، رُمانی کم حجم اما بسیار گیرا و دوست داشتنی است.

سفر شادمان چهار خواهر و برادر به دنیای کودکی شان تا چند ساعتی، زندگی روزمره و رنج های خود را فراموش  کنند٬ تا شاید دوباره آن آرامش و دل خوشی را که زندگی شان را در نقشِ آدم های بالغ و بزرگسال از آن ها ربوده، بازیابند..

{چیزی شبیه یک روز مرخصی اضافیِ حین خدمت٬ کمی مهلت٬ فاصله ی بین دو پرانتز٬ یک لحظه لطافت. چند ساعتی که از دیگران ربوده بودیم...}


+نوشته ی پشت جلد کتاب...


بخش های زیبایی از کتاب :


1

همین خاطر نمی‌خواست عروسی بیاید. برخورد با فامیل. خاله‌ها و دایی‌های پیر و خاله‌زاده‌های دور. آدمهایی که طلاق نگرفته‌اند، که با هم کنار آمده‌اند.

کسانی که راه دیگری انتخاب کرده‌اند. قیافه‌هایشان که به طرز مبهمی دلسوزی‌ یا بهت آنها را نشان می‌دهد. فرهنگ آبا و اجدادی. دوشیزه باکره در پیراهن سفید، تصنیف‌های باخ، سوگند وفاداری جاودانی که عروس و داماد از بَرکرده‌اند، گفت‌وگویی شبیه شاگرد دبیرستانی‌ها، دو دستی که روی یک چاقوست و دانوب آبی زیبا وقتی دیگر پای آدم از این ادا و اصول‌های طولانی درد می‌گیرد.

بله همه این‌ها، لولا را می‌آزارد. اما از همه بیش‌تر، بچه‌‌ها و بچه‌های دیگران..



2

چیز های بسیاری در سر ماست. چیز هایی بسیار دورتر از قار و قورِ شکم این نژاد پرست ها. در سر ما پُر است از موسیقی ها٬ از کتاب ها. راه ها٬ دست ها٬ آشیان ها. ریسه ی ستارگان روی کارت های تبریک٬ کاغذ های از لای دفتر کنده شده٬ خاطرات شاد٬ خاطرات تلخ.


3

دفعه آینده، به وضع خودم سرو سامانی می دهم میدانی ... حتما. کسی را برای خودم پیدا می کنم. یک پسر خوب. یک پسر سفید پوست. پسری بی همتا. کسی که گواهی نامه رانندگی و تویوتا داشته باشد.

اینطوری دیگر شنبه صبح ها برای رفتن به خارج از شهر مزاحم تو نخواهم شد. به شوشوی چند رسانه ای می گویم: شوشو جان! مرا به عروسی پسرخاله ام می بری؟ با اتوموبیل زیبایت که جی پی اس دارد و حتی کرس و دم-تم را هم رهیابی می کند؟ و جانمی جان! همه چیز روبراه خواهد شد.

چرا مثل احمق ها می خندی؟ فکر می کنی به اندازه کافی یز و زرنگ نیستم که مثل بقیه بتوانم پسرکی مهربان و شیرین و خودشیرین و تودل برو تور بزنم؟

کسی که هرگز خودش را نگیرد، وقتی به فکر مقایسه قیمت مجله ها و کاتالوگ های مصالح و لوازم خانگی هستم، با مهربانی بگوید: عزیزم چرا نگرانی؟ از هر فروشگاهی دوست داری، خرید کن، نگران قیمت نباش، تفاوت قیمت ها واقعا ناچیز است، ارزش این که فکرت را مشغول کنی ندارد ...

همیشه از در پارکینگ رفت و آمد می کنیم تا ورودی خانه کثیف نشود. کفش هامان را زیر راه پله می گذاریم تا پلکان کثیف نشود. همیشه با همسایه هایی که خوش رفتار هستند دوست می شویم، یک باربی کیوی درست و حسابی خواهیم داشت چون برای بچه ها خوب است، چون همانطور که زن برادرم می گوید نقشه ساختمان خانه، بدون باربی کیو نقشه قابل اعتمادی نیست و ...

وای خوشبختی.

تصورش هم بسیار نفرت انگیز بود. خوابم برد.


4

احساس هر دو ما از بودن، بر مفهوم نیمی از همه چیز، استوار است، و جالب آن که هر یک از ما بدون آن دیگری نیمه کاره است.

با این همه بسیار از یکدیگر متفاوتیم... او از سایه خود می ترسد، من سوار سایه ام می شوم. او چهاربیتی ها و قصیده ها را کپی می کند، من از اینترنت نمونه موسیقی ها را دانلود می کنم. او شیفته نمایشگاه های نقاشی است، من نمایشگاه های عکس را بیشتر دوست دارم. هرگز آنچه را در دل دارد نمی گوید، من دوست دارم همه چیز روشن باشد. او نمی داند چطور خوش بگذراند، من از فرط خوشگذرانی نمی توانم بخوابم. او بازی کردن را دوست ندارد، من دوست ندارم ببازم...



5

حرف زدیم، حرف‌ها زدیم، همان حرف‌های ده سال پیش، پانزده یا بیست سال پیش، یعنی کتاب‌هایی که خوانده بودیم، فیلم‌هایی که دیده بودیم،آهنگ‌هایی که گوش کرده بودیم، سایت‌هایی که کشف کرده بودیم..

مجله های سریالی ، گنجینه های آنلاین ، موسیقی دان هایی که انگشت به دهان مان میکردند ، بلیط های قطار ، کسنرت ، بلیط هایی که آرزو داشتیم برای عذرخواهی تقدیم مان شود ، نمایشگاه هایی که به ناچار از بازدیدشان ناکام میماندیم ، دوستانمان ، دوستان ِ دوستانمان و داستان های عاشقانه ، عشق هایی که دلمان را برده یا نبرده بود .

باید بگویم اغلب آنها نبرده بود و ما برای بازگو کردن آنها بهترین بودیم .

روی علف‌ها دراز شدیم، انواع و اقسام حشرات ریز هجوم آوردند و نیشمان زدند، به ریش خود خندیدیم. از آن خنده‌های جنون آسا و داغی آفتاب تن‌مان را سوزاند..



+گریز دلپذیر | آنا گاوالدا | ترجمه الهام دارچینیان | نشر قطره