دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

گریختن از بازی‌ها

شنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۰۲ ق.ظ


دارم به راه رهایی فکر می‌کنم. به قایق کوچک نجات خودم در میان این طوفان. مدت‌ها پیش این واقعیت را پذیرفتم که نمی‌توانم کوچک‌ترین کاری برای کشتی فعلی‌ بکنم. اما شاید بتوانم در آینده دریای خودم را عوض کنم.

اما همین هم کار سختی‌ست. نیاز به پیش‌زمینه‌ و پایه‌هایی دارد که برپا کردنشان کار هرکسی نیست. اما مشکل از کجاست؟ فرق آن‌هایی که نجات پیدا کرده‌اند و آن‌هایی که هر روز بیشتر و بیشتر همراه کشتی فرو می‌روند چیست؟

 

فکر می‌کنم تفاوت اصلی، تنها و تنها فرار از بازی‌ها باشد. جماعت هم‌سنخ ما درگیر بازی‌هایی‌‌ست که بیشتر از  هرچیز دیگری در این انفعال‌ عجیب و بدبختی بی‌پایان نقش دارد. ما مشغول بازی‌های گروهی‌ای شده‌ایم که از فرط رایج بودن هیچ به چشم نمی‌آید. بنظر نمی‌آید راهی برای رهایی جامعه از این بازی‌ها وجود داشته باشد، اما شاید هرکس بتواند خودش را نجات بدهد. می‌خواهم چندتایی از این بازی‌ها را نام ببرم....البته که بازی‌ها بی‌انتها و بی‌شمارند.

 

۱. بازی سیاست: یک بیت از حسین منزوی هست که من آن را خیلی دوست دارم...

 

ظلمت، صریح با تو سخن گفت، پس تو هم
با شب به استعاره و ایما سخن مگو.

 

اینکه دغدغه اتفاقات بد، بی‌کفایتی حاکمان و بدبختی آدم‌های پرتلاش و محروم و مظلوم این سرزمین را داشته باشیم حتما لازم است‌. اما سرگرمی با دغدغه فرق می‌کند. اینکه فقط بخواهی در سخنرانی‌هایت طعنه بزنی (آن هم نه به نهادهای اصلی و موثر) یا هر روز در میان خانواده و دوستان و در حد غرغرهای زمان سوار شدن به تاکسی‌ از آن‌ها حرف بزنی (یا درگیر هشتگ زدن و بازی‌های عموما بی‌فایده‌ای شبیه آن بشوی) هیچ سودی نه برای تو و نه برای هیچ‌کس دیگری ندارد. به نظر من کار و فعلی که برای تو هزینه‌ و رنج واقعی و ملموسی نداشته باشد هیچ ثمره‌ای در اجتماع هم نخواهد داشت. درنتیجه واکنش نشان دادن‌های اتفاقی و غیرمنسجم به حوادث اطراف، بی‌معنی و بی‌فایده است. پس یا با تمام وجود برای زندگی شخصی‌ات تلاش کن یا اگر واقعا خودت را یک فعال سیاسی/ اجتماعی می‌داند با شب به ایما و اشاره سخن مگو.

 

۲. بازی رابطه: چند ماه یا چندسال پیش جمله‌ای از سوگند خوانده بودم که نقل به مضمون آن، این بود که دیگر معیار جذابیت برای او میزان تلاش آدم روبه‌رویش برای زندگی‌ست و نه بیدار ماندن‌های شبانه و گفتگو‌ها و وقت‌گذرانی‌های طولانی در آن‌ ساعت‌ها یا زمان‌های دیگر. بله. درست است. این کار و سرگرمی‌های دیگر مشابه آن هم یک شکل بازی‌ست که نه‌خود آن فرد و نه آن رابطه را به جایی نمی‌رساند. به نظرم شرط لازم و اساسی برای شکل دادن به یک رابطه معنی‌دار، رسیدن (تقریبا بی‌پشتوانه) هردو طرف ماجرا به استقلال مالی و موفقیت اجتماعی‌ست. و البته بعد از آن هم خیلی چیزهای دیگر.

 

۳. بازی هنر: دقت کرده‌اید که تقریبا اکثر آدم‌ها، حداقل در یک برهه از زندگی‌شان، دارند روی رمان‌شان کار می‌کنند؟! کتابی که البته هیچ‌وقت تمام (و گاهی حتی اصلا شروع!) نمی‌شود، اما حرف زدن از آن و وانمود کردن به نوشتن آن برای فرد لذت‌بخش است. دلیل تمایل به این کار احتمالا این است که نوشتن هیچ هزینه‌ عیانی ندارد و تقریبا به هیچ مهارت اساسی‌ای هم نیاز ندارد. وانمود کردن به یادگیری موسیقی (و یک ساز) یا تلاش برای بازیگر یا خواننده شدن و.... و البته رها کردن تمامی آن‌ها در میانه، شکل‌های رایج دیگری از بازی هنر است که وقت و انرژی قشر متوسط را هدر می‌دهد و برای قشر ثروتمند هم یک سرگرمی جذاب محسوب می‌شود.

 

۴. بازی کتاب‌خوانی، تماشای فیلم و....: شاید برای یک آدم درون گرا هیج لذتی بالاتر از این لذت‌های ذهنی نباشد. اما هرکاری جایی و زمانی دارد. اینکه از نوجوانی عمده وقتت را صرف ادبیات و فلسفه و سینما بکنی شاید برای یک شهروند اسکاندیناوی امتیاز و ویژگی‌ای جذاب باشد اما برای یک جهان‌سومی این احتمالا به معنای آینده‌ای شوم از لحاظ اقتصادی و اجتماعی‌ست!

 

و در پایان....
نمیخواهم بگویم: "اگر می‌خواهی در زندگی به جایی برسی، باید از این بازی‌ها فرار کنی" چون اگر خوب فکر کنی اصلا جایی و جایگاهی در زندگی وجود ندارد. همه‌چیز تصنعی و ساخته خود ماست.

 

معنای زندگی البته در به غایت رساندن لذت برای خود است. تجربه تمامی لذت‌ها، با بهترین کیفیت ممکن. و این‌ احتمالا نیاز به ساختن یک پایگاه محکم دارد‌‌. شبیه به ساحلی دیگر رفتن و برپا کردن یک بندر در کنار دریایی که دوستش داری.  

 

 

  • موافقین ۱۱ مخالفین ۰
  • شنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۰۲ ق.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۶)

  • پیمان کرامتی
  • تحلیل های جذاب و موشکافانه ای بود...ممنون اسیفاده کردم

    جمله سنگینی بود D:

    منطقیه، ولی این رو هم در نظر بگیر که هر نسل جدیدی که اومده به نظر نسل غالب که نسل قبل‌ترش محسوب میشه، سطحی و ناامید کننده دیده شده.

    آگاهی‌ای که شامل خود طرفدارانش بشه، این بیشتر منظورمه. یکم شبیه فرو بردن میخ توی سنگه ولی خب، حس می‌کنم یکم تاثیرشو میذاره. ولی میفهمم چی میگی، فقط آگاهی کافی نیست.

    ببین همین جمله آخرت شوپنهاوریه D:

    + بیشتر بنویس ((:

     

    پاسخ:
    درسته. اغلب هر نسلی، نسل قبل و بعد از خودش رو با صفاتی مذموم می‌شناسه. تفاوت اما تنها بر سر زمان و زمانه است.

    + هروقت ایده ای برام معنی پیدا کنه می‌نویسم :)
  • خالیف ‌‌‌‌‌‌‌‌
  • خوش‌حالم که یه نوشته‌ی دغدغه‌دار خوندم با این‌که شاید با بعضی بخش‌هاش مخالف باشم.

    راستش من فکر می‌کنم که مشکل جای دیگه‌ست. من فکر می‌کنم که اساساً تموم این بازی‌هایی که گفته شد، در حالت صحیح‌شون بد نیستن. اصلاً مگه همه‌چیز عین یک بازی نیست؟ به نظرم، مسئله‌ی اساسی اینجاست که این بازی‌ها، ظاهری‌‌اند. یعنی این‌که مثلاُ خیلی از این‌ها حالت شوآف پیدا کرده. مثلاً همون بازی کتاب‌خوانی، اتفاقاُ به نظرم برای یه جوان جهان سومی حتی باید خیلی جدی‌تر باشه تا یه‌ جوانی که توی اسکاندیناوی زندگی می‌کنه. چون با بالابردن آگاهیشه که می‌تونه جرئت ایستادگی و مبارزه کردن پیدا کنه. اما حالا این‌که چرا این‌ نتیجه رو نمی‌ده و وارد حالت نمایش‌وار و سطحی خودش می‌شه، من فکر می‌کنم بخش زیادیش به مواجهه‌ی غلط با کتاب و این مسائل برمی‌گرده. که بخش زیادیش هم از آموزش نادرست، منشا می‌گیره. در کل من مشکل رو خیلی ریشه‌ای و اساسی می‌بینم، اما با این‌حال معتقدم که نباید ناامید شد و دست کشید. حتی از همین نسلی که به قول شما درگیر این بازی‌هاست. و شاید کمترین کاری هم که می‌شه کرد، داشتن دغدغه‌ی تغییر وضعیت و تلاش برای اون تغییر و کسب آگاهی و آگاهی بخشی در این مسیر باشه.

    ممنونم بابت نوشته. 

    پاسخ:
    سلام. خواهش می‌کنم‌. ممنون از شما به خاطر کامنتتون‌.

    یه پرسشی هست به این شکل که می‌خوای درخت خودت رو بکاری یا زیر سایه درختی که دیگران کاشته‌اند استراحت کنی؟
    این متن با فرض انتخاب راه دوم نوشته شده. که می‌تونه معناش مهاجرت یا هر شکل دیگری از نجات خود باشه. در صورت انتخاب راه اول حرف‌های شما، که در اون قالب درست هم هست از نظر من، معنا پیدا می‌کنه. اما به هرحال این نوشته با دیدگاه دوم نگاشته شده.

    فک کنم بعد از شوپنهاور، بدبینانه‌ترین نگاهی که دیدم به زندگی همینی بود که نوشتی v:

    راجع به بازی سیاست، تا حدی موافقم که این کارها فایده‌ای نداره ولی شروع بدی هم نیست. خود من دیگه منطقا میدونم فرصتی واسه اصلاح نیست به دلایلی که توی این کامنت نمی‌گنجه ولی ته دلم یک کورسوی امیدی هست اون هم به این دلیل که نسل جدیدی که میاد فرق داره و تفاوت رو توی دانشگاه ایجاد کرده. سر همین نمیتونم کاملا موافق باشم باهات سر این موضوع چون همین حرف‌زدن‌ها و غر‌زدن‌ها باعث شده یکم عده‌ای آگاه تر بشن.

    راجع به رابطه، چیزی که نوشتی:

    به نظرم شرط لازم و اساسی برای شکل دادن به یک رابطه معنی‌دار، رسیدن (تقریبا بی‌پشتوانه) هردو طرف ماجرا به استقلال مالی و موفقیت اجتماعی‌ست. و البته بعد از آن خیلی چیزهای دیگر.

    فکر نکنم بشه یک نسخه پیچید واسه همه رابطه‌ها ولی عاره، موافقم که اینها نیازه واسه سالم بودن رابطه مخصوصا از پایه که واسه عده‌ای پنهانه تاثیرش، در کنار چیزایی که متغیره بین آدما و اون هم همون "بیدار ماندن‌های شبانه و گفتگو‌ها و وقت‌گذرانی‌های طولانی در آن‌ ساعت‌ها" ممکنه باشه. یک حس تعمیم نادرستی می‌ده این حرف.

    راجع به هنر چیزی نمیتونم بگم، سررشته‌ای ندارم D:

    بازی کتاب‌خوانی رو هم ربطش می‌دم به بازی سیاست چون همون آگاهی رو میاره. یک نوشتاری بود، یادم نمیاد کی گفته بود. فکر کنم دکتر ندوشن بود که می‌گفت علت سقوط استالین علاقه به ادبیاتش و ممنوعه نکردن خیلی از کتابایی بود که به مردم همون آگاهی رو می‌داد.

    جمله آخرت هم به طرز عجیبی منو یاد بیگانه میندازه. البته که هرکس راه و معنی خودشو داره واسه این زندگی سیزیف‌وار ولی به نظرم بازهم یک نسخه برای همه جوابگو باشه

    دوست دارم نظرتو بیشتر بدونم (;

    پاسخ:
    کمرم شکست وقتی اسم خودم و شوپنهاور رو توی یه خط  دیدم 😁

    درسته نسل جدید فرق داره. به شکل هراسناکی صریح‌تر و بی‌تعارف‌تره اما از طرفی کور و بی‌سلیقه و سطحی و نا امید کننده هم هست. من در مورد نسل خودم حرف زدم. نسلی که بنظرم فرصتش برای تفاوت ایجاد کردن در سطح کلان تمام شده و فقط می‌تونه به نجات فردی خودش فکر کنه.

    موافق نیستم باهات که آگاهی تفاوتی ایجاد می‌کنه. ما در مورد موضوعات مشخصی که به عملکرد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی حاکمان مربوط میشه آگاهی نسبی رو در سطح جامعه داریم. درخواست‌هامون هم مشخصه....اما نمی‌تونیم تفاوتی ایجاد کنیم، به دلایلی که جای گفتنش اینجا نیست...


    در مورد استالین  گمونم اشتباه می‌کنی. تا جاییکه من میدونم در دوران قدرتش به هیچ نویسنده و هنرمند درست و حسابی‌ای اجازه کار نداد.
    در هرصورت در زمان ما با وجود اینترنت و دسترسی آزاد به اطلاعات امکان آگاهی تقریبا برای همه وجود داره....مشکل این‌ها نیست.


    میدونی من از به کار بردن شایدها و احتمالا ها در نوشته‌هام خسته شدم...بنظرم دیگه وقت نسخه‌ها و حکم‌های کلیه :))
  • حوراء رضایی
  • دقت کرده‌اید که تقریبا اکثر آدم‌ها، حداقل در یک برهه از زندگی‌شان، دارند روی رمان‌شان کار می‌کنند؟! کتابی که البته هیچ‌وقت تمام (و گاهی حتی اصلا شروع!) نمی‌شود، اما حرف زدن از آن و وانمود کردن به نوشتن آن برای فرد لذت‌بخش است. دلیل تمایل به این کار احتمالا این است که نوشتن هیچ هزینه‌ای ندارد و تقریبا به هیچ مهارت اساسی‌ای هم نیاز ندارد.

    بذار کمی اغراق کنم و بگم امسال به تعداد موهای سرم افرادی رو دیدم که یا داشتن کتاب‌شون رو تموم می‌کردن یا ناراحت بودن چرا وقت نمی‌کنن کتاب‌شون رو تموم کنن. حالا رمان که بماند. اما، حرفم اینه که شدیداً با این که می‌گی نوشتن هیچ هزینه‌ای نداره و تقریباً به هیچ مهارت اساسی‌ای هم نیاز نداره، مخالفم. 

    حداقل چیزی که برای نوشتن (به‌طور کلی، نه صرفاً کتاب و داستان و...) باید هزینه بشه زمانه، اون هم زمان زیاد. نوشتن، صبر و تلاش زیادی می‌طلبه. و البته که به مهارت هم نیازه؛ مهارت استفاده از ابزاری که نویسنده با استفاده ازش با ذهن خواننده ارتباط برقرار کنه، و فکر می‌کنم مهم‌ترین و پیچیده‌ترین ابزارش زبان باشه. و انگار این همون دامیه که خیلی‌هامون گرفتارش می‌شیم و فکر می‌کنیم چون خوندن و نوشتن بلدیم و زبون و گوش‌مون هم سالمه، پس بهش تسط کامل داریم. 

    پاسخ:
    منظور من هم همین بود. که شما دقیق‌تر و مسلط‌تر بیانش کردید.
    در واقع من ذهنیت اون‌ آدم‌ها رو بیان کردم که صرف داشتن سواد خواندن و نوشتن برای نویسنده بودن کافیه. و هزینه‌ی زمان هم برای اینجور آدم‌ها یک هزینه‌ی پنهانه که دیده نمیشه و به حساب نمیاد.
  • آ ى با کلاه
  • اما به نظرم کسی که خودش رو درگیر کتاب خوندن و فیلم دیدن بکنه اتفاقاً هوش و خلاقیتش تقویت می‌شه و این ها پارامترهایین که وقتی می‌خوایم کاری انجام بدیم، به اندازه‌ی زمانی که برای انجام اون کار می‌گذاریم، توی کیفیت نتیجه نقش دارن. و البته که کیفیت نتیجه می‌تونه رابطه مستقیمی با آینده اقتصادی و اجتماعی‌مون داشته باشه.

    پاسخ:
    آره ولی تا حد معینی.
    در درجه اول برای رفع نیازهای واقعی و جواب دادن به پرسش‌های اساسی‌ت.
    و در درجه‌ی دوم برای سرگرمی و لذت، پس از انجام دادن تمام وظایف و مسئولیت‌هات در زندگی...

    مشکل اغلب ما اینه که نمی‌تونیم این دو مورد رو از هم تفکیک کنیم و به جا باشیم. البته خیلی وقت‌ها هم بحث نخواستن یا اراده نداشتنه....
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی