دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

دچــآر باید بود..

گیرم که هم نیابم، شادم به جستجویش!

تکرار ِ تکرارها

چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۳۸ ق.ظ


یکی از چیزهایی هم که درباره‌ی ما آدم‌ها جالب نیست همین پذیرفتن خود است. اینکه تقریبا تا ۲۵ سالگی تصمیمان را می‌گیریم. دین و آیین و سمت و سوی زندگی‌مان را انتخاب می‌کنیم، شریک زندگی و شغل و درآمدمان را می‌پذیریم‌. اخلاق‌ها و عادت‌ها و تفریحات و دوستانمان را برمی‌گزینیم و بیایید بپذیریم همه چیز از همینجا تا پایان عمر تمام شده است!

این موضوعی‌ست که اخیرا بیشتر از همه چیز مرا از خودم نا امید کرده بود. همین دست از جستجو کشیدن...این که خودت را و آنچه را که داری یا قرار است داشته باشی را همانطور که هست بپذیری و بدانی دیگر هیچ زیر و رو شدن یا  تغییر کلیدی‌ای در کار نیست. تقزیبا برنامه همه چیز تا پایان عمر ریخته شده است و شاید تنها حوادث ناگوار بتوانند کمی هیجان تلخ به این زندگی غم زده تکراری عطا کنند.

من به مفهوم نخ‌نما شده‌ی به چالش کشیدن همیشگی خود فکر نمی‌کنم. که خودش کلیشه‌ای است که طبق یک الگو شکل می‌گیرد. یک چیز بزرگتری در ذهنم است که انسان را به فرای سکنی و آرامش ببرد و در عین حال در آن دست و پا زدن برای جلب توجه دیگران نباشد.

البته آدم ها همیشه بندهای تسکین‌دهنده را دوست داشته‌اند. آدم‌ها دوست دارند خانه و همسر و فرزندی برای در آغوش کشیدن داشته باشند‌‌. نه برای اینکه این‌ها ارزشمند یا معنایی برای زندگی کردن هستند بلکه برای اینکه از خاطر انسان می‌برند که معنایی برای زندگی وجود ندارد یا وجود دارد و چیزی بیشتر از این فرمول تکراری مسخره تاریخی ست...چیزی که باید آن بیرون و تا پایان عمر در تاریکی مطلق یا نوری کور کننده دنبالش بگردی.

خوب که نگاه کنی بین یک انسان ۲۵ و ۱۸ ساله تفاوت‌های زیادی از لحاظ شکل نگاه به زندگی، سطح تفکر و پختگی وجود دارد. اما معمولا آن تفاوت را دیگر بین یک انسان ۲۵ و ۳۲ ساله نمی‌بینی. چون آدم‌ها از یک جایی به بعد می‌ایستند و فقط تظاهر می‌کنند که پاهایشان را تکان می‌دهند. روزها شب می‌شوند و فصل‌ها تغییر می‌کنند اما تو خودت را می‌بینی که همانجا ایستاده‌ای و همان حزف‌ها را می‌زنی. بله. لباس‌هایت عوض می‌شود، ناگهان دست کسی را در دستانت می‌بینی و بچه‌ای هم در بغلت گریه می‌کند. اما پاهایت هر روز خسته‌تر می‌شود و لباس‌هایت هر روز ژنده‌تر می‌شوتد و بدنت هم فرسوده‌تر و در نهایت روزی ایستاده و درست در همان نقطه می‌میری و چال می‌شوی.

اما شاید زندگی چیزی بیشتر از آن نقطه باشد. شاید نباید بدانی فردا چه می‌خواهی، دنبال چه چیزی خواهی رفت، چه‌کسانی را دوست خواهی داشت و به چه سرنوشتی دچار خواهی شد. هر داشته و خواسته ثابتی در حکم فکر نکردن است. در اینکه بخواهی گذشته‌ی آرامش‌بخشی را که فقط از یک سکون نشات می‌گیرد دوست داشته باشی. چون ساده، راحت و بسیار بی‌دردسر است.

شاید زندگی کردن یعنی به جای عادت‌ها دنبال ضدعادت‌ها و به جای الگوها دنبال ضدالگوها باشی. چون تغییر کردن از تفکر و تلاش و زنده بودن نشات می‌گیرد و ادامه‌ی گذشته چه گذشته‌ی خودت باشد و چه تاریخ انسانی از سکون و (چیزی بیشتر از) تنبلی.

 

بیشتر و بالاتر از همه این‌ها، من حالا خوب می‌دانم، هیچ خانه‌ای در دنیا وجود ندارد که ساکنانش نمرده باشند.

  • موافقین ۱۲ مخالفین ۰
  • چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۳۸ ق.ظ
  • Mohammad Mahdi ..

نظرات  (۲)

بند آخر چه مختصر و مفید بود، هیچ خانه‌ای در دنیا وجود ندارد که ساکنانش نمرده باشند.

موافقم باهاتون، آدم تا احساس بی‌خانمانی می‌کنه می‌دوه، بعدش که احساس کرد خونه‌ش رو پیدا کرده فکر می‌کنه دیگه غایت‌القصوی رو پیدا کرده و تهش همینه.

خیلی جالب بود، به فکر افتادم واقعا. از اون طرف وقتی به راه حل عملیش فکر می.کنم که چی کار کنم که تو حرکت بمونم، تنها چیزی که به ذهنم می‌رسه اینه که بدون‌تعلق به هیچ‌چیز بمونم که سختیای خودش رو داره، ولی فکر کنم بدون این بالاخره یه جا گیر می‌افتم.

  • علی‌رضا .م
  • پست شما رو که خوندم یاد این جملات از مقدمه کتاب انسان در جستجوی معنا افتادم:"اگر زندگی رنج بردن است،پس برای زنده ماندن ناگزیر باید معنایی در رنج یافت.اگر اصلا زندگی خود هدفی داشته باشد،رنج و مرگ نیز معنا خواهد یافت.اما هیچ کس نمی تواند این معنا را برای دیگری بیابد.هر کس باید معنای زندگی خودش را جستجو کند و مسئولیتش را بپذیرد.اگر موافق شود،با وجود همه‌ی تحقیر ها به زندگی خویش ادامه می‌دهد.فرانکل که به نیچه علاقه مند است به این گفته اش نیز ایمان دارد که "کسی که که چرایی زندگی خود را یافته،با هر چگونه‌ای خواهد ساخت.""

    خوب فلسفه اگزیستانس میگه که دنیا و زندگی به خودی خود معنایی نداره،و این انسانه که باید برای زندگیش معنایی پیدا کنه...من فکر میکنم پیدا کردن معنا،یک ضرورت برای "ادامه بودن" هست...و تقریبا همه آدم‌ها در عمق وجودشون یک معنایی برای زندگی دارن،که حتی شاید از اون مطلع هم نباشن،کسی که به معنای واقعی کلمه زندگی رو بی معنا میدونه،ضرورتی هم برای ادامه وجود خودش نمیبینه...کسایی هستن که برای پیدا کردن این معنا شروع به جستجو میکنن جستجویی که ممکنه همه عمر طول بکشه،اما افراد دیگه اغلب به ساده ترین معناها برای بودن چنگ میزنن...

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی