من طرفدار پوستکلفت شدن هستم.
اتاق من همیشه سرد بوده. وقتی احساس سرما میکنم، هیچوقت لباس گرمتری نمیپوشم یا بخاری را بیشتر نمیکنم. فقط صبر میکنم. صبر میکنم تا به سرما عادت کنم.
وقتی ندانسته، جسم داغی را بلند میکنم و دستم شروع به سوختن میکند، آن را رها نمیکنم. صبر میکنم، درد را تحمل میکنم و منتظر میمانم تا تحمل پوستم بالاتر برود.
وقتی در تابستانهای داغ برق میرود، به جای کلافه شدن تلاش میکنم گرم بودن، گرم شدن و عرق کردن را لمس و درک کنم.
در تمام عمرم، تمامی مسیرهایی که میتوانستم (در فرصت محدود رخدادهای زندگی) پیاده طی کنم، قدمزنان پیمودهام. گاهی یک مسیر چند ساعته را پیاده رفتهام و به دیوانگی متهم شدهام، اما در پایان راه فقط پاهای خسته و پرتوانم را، بیشتر از گذشته، دوست داشتهام.
طرفدار ریاضت بیهوده یا آزار رساندن به خود نیستم. اما طرفدار پوست کلفت شدن، چرا. آن را یک جور دوراندیشی میبینم. یک عدم اعتماد منطقی به وجود آیندهای مطلوب و راحت.
و اما این روزها...به خاطر چیزهایی سرزنش میشوم که تقصیری در آنها ندارم. این موضوع وقتی جایی برای فرار یا اعتراض یا حتی غر زدن نداری، میتواند آزاردهنده یا غیرقابل تحمل باشد. اما من بدون زجر کشیدن آنها را تحمل میکنم. بخشی از این تحمل بالا را مدیون انتخابهای گذشتهام. ولی حالا کمی میترسم. میترسم که تحمل این رنجهای روانی به غیر از بالا بردن ظرفیت و صبرم آثار دیگری هم بر روی وجودم داشته باشد. میترسم که تاثیر سختیهای روانی متفاوت از ریاضتهای فیزیکی باشد. میترسم از ندانستههایم آسیب ببینم، میترسم فرضها و تعمیمهایم اشتباه باشد. راستش میترسم تبدیل به آدمی شوم که نخواستهام.
- پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۲۴ ب.ظ
" راستش میترسم تبدیل به آدمی شوم که نخواستهام. "
زیاد که پوست کلفت شویم، زود پوست میندازیم.
مثل شما عاشق پیاده روی هستم و مسیر بیابانی دانشگاه را تا شلوغی شهر پیاده قدم میزنم.
آمادگی و پوست کلفت شدن با راه رفتن زیر گرمای آفتاب یا یک شب سرد بارانی رو با ماشین با بخاری یا کولر درجه یک عوض نمیکنم. ولی با عشق راه میروم. از طرف دیگه روز دیگری رو شاید با ماشین های سواری بین راهی بگذرونم اما باز هم با عشق..
فکر میکنم عاشقانه پوست کلفت شویم، تمام احساساتمان پوست نمیندازد