پرش با نیزه از روی ارزشها و کلیشهها
گاهی از خودم میپرسم انجام کاری مثل صخرهنوردی چه معنایی داره؟ اصلا چه فایدهای داره برای کسی؟
یا فوتبال رو نگاه کنید. تمامش بیهوده نیست؟
گیریم که یه صنعت مولد هم باشه چیزی از بیمعنایی هسته مرکزیش که خود بازی فوتباله کم میکنه؟
یا از اینها بدتر رشته پرش با نیزه رو در نظر بگیرید! چطور کسی میتونه عمرش رو بذاره پای همچین کاری؟!
منطقیه که بعدش از خودمون بپرسیم که: باقی زمینههای زندگی چی؟ مثلا علم و هنر. آیا معنایی در اینها هست؟
کشاورزی رو در نظر بگیریم. یه حرفه لازم برای بقای انسان. اما آیا این هم چیزی بیشتر از "همین" هست؟ چیزی بیشتر از برطرف کردن نیازهای انسان برای زنده موندن و البته کمی لذت چشایی؟
احتمالا باقی علوم و صنایع هم در نهایت با هدف راحتتر کردن زندگی برای انسان به وجود اومدن یا رشد کردند. حفظ بقا، راحتی و رفاه. همین.
والاترین هدف هنر چیه؟ اینکه به انسان درک بهتری از خودش و محیط اطرافش بده؟ همراه با چشوندن مقدار زیادی لذت و احساساتی که از مسیرهای دیگه کشف نشدنی هستن؟
درسته که لذت سطوح و اتواع مختلفی داره، اما آیا لذت ذهنی یا لذت بردن از خلق یا تماشای یه اثری هنری ماهیتا تفاوتی با لذت بردن از تماشای فوتبال داره؟ آیا واقعا میتونیم ثابت کنیم کسی که از رشته ورزشی ظاهرا بیمعنی لذت میبره، زندگیای با سطح پایین تر داره؟
وقتی داشتم فیلم "بهار، تابستان، پاییز، زمستان...و دوباره بهار" کیم کیدوک رو میدیدم از خودم میپرسیدم این استاد معبد چطور چنین زندگی بیخاصیتی داره؟ نه کار مفیدی انجام میده، نه چیزی خلق میکنه. مطلقا هیچ. (اون موقع ذهنیت من از کار مفید در اون محیط تقریبا روستایی، کشاورزی روی زمین یا دامپروری و خلق غذا یا خدمات بود.) ولی واقعیت این بود که اون استاد مکتب بودا زودتر از من به بیمعنایی همه کارها پی برده بود.
چه صخرهنوردی و فوتبال و پرش با نیزه باشه و چه علم و فلسفه و هنر. در نهایت در هیچکدوم از اینها هیچ معنای خاصی وجود نداره، جز حفظ بقا، راحتی و کمی خوشی یا لذت.
پس مطلقا نه کار کسی رو با ارزش بدون، نه سرگرمی کسی رو بیارزش کن. هیچ معنای خاصی در هیچ کار و سرگرمی و دستاوردی وجود نداره. هرچند رسیدن به این درک و بینش اصلا مناسب بیست و چندسالگی نیست.
- جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۱۷ ق.ظ