پذیرای فرسایش...
خسته اما خوشحالم. تقریبا راهمو پیدا کردم و از سردرگمی دور شدم. میدونم قراره چیکار کنم و کجا برم. میدونم دوست دارم باقی زندگیم رو چه جایی و با چه کسانی باشم...و اینکه باید از چه آدمهایی دور بمونم. میدونم چی میخوام و فهمیدم که دوست دارم به چه آدمی تبدیل بشم.
با این که هنوز هیچ کاری نکردم و هیچ نتیجه مشخص قطعیای وجود نداره، ولی امیدوارم و ترسی ندارم. مهم نیست چی پیش بیاد و نتایج مقطعی چی باشند، من به خودم اطمینان دارم. من به اندازه کافی به خودم علاقه دارم.
ذهنیتی که آرومم میکنه درک پایان ناپذیری رنجه. اینکه نه فردا و نه هیچ روزی در آینده دور، اون روز خوب نخواهد اومد. قرار نیست یه روز منحصر به فرد پرده بالا بره و خوشبختی خودشو بهم نشون بده. چیزی به نام "دوران آسودگی" وجود نداره. لحظاتی رنج و لحظاتی شادی. لحظاتی ملال و لحظاتی خوشبختی. زندگی همیشه همین شکلی خواهد بود. شبیه امروز که خسته اما خوشحالم.
- دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ب.ظ