به هر قیمتی بودن...
داشتم زندگینامه فریدون فروغی رو از ویکیپدیا میخوندم و به این فکر میکردم چطور یه هنرمند تصمیم میگیره با خلق اثری مثل "سال قحطی" به شکلی خودخواسته زندگی حرفه ایش رو به نابودی بکشونه. مخصوصا اینکه فریدون از اون دسته آدم هایی بوده که هم از سیستم قبلی زخم خورده، هم از سیستم فعلی.
بعد به این نتیجه رسیدم که بعضی از آدم ها، آدم ِ به هر قیمتی بودن، نیستند. درست برعکس اکثر آدم هایی که در سیستم فعلی کتاب چاپ میکنند، فیلم میسازند، یا آهنگ منتشر میکنند. اینها حاضرند هر خواری رو تحمل کنند و حتی برخلاف عقاید و مرام شخصی شون کار کنند، اما فقط باشند!
یه مدت پیش ژوله، سلسله پست هایی رو منتشر کرده بود با هشتگ #من_و_سانسورچی و از دیگران هم دعوت کرده بود که از تجربه های خودشون صحبت کنند. به نظر حرکت شجاعانه ای میاومد اما انگار اون هم وقتی این تصمیم رو گرفت که از سیستم به بیرون پرت شده بود. به غیر از غرابت داستان ها چیزی که برای من عجیب بود، تن دادن این همه آدم و به اصطلاح هنرمند به این همه تحجر و وقاحت و تاریکاندیشی در این سال ها بود.
میشه اینطوری توجیهش کرد که سپردن کامل فضا به اون آدم های عقب مونده فقط کار رو بدتر میکرد و حضور همین نیم بندها و نیمه منتقدها حداقل کمی محیط رو تلطیف و باعث اصلاح مثلا تدریجی سیستم از درون میشد. این حرفها میتونه تا حدودی درست باشه و تا حدی هم فقط یک بهانه بنظر برسه.
البته میشه هنربندی که برای گذران زندگی مجبور به کار کردن به این شکل در بخش های مختلف این سیستم توتالیتر هست، رو تا حدی درک کرد. گذران زندگی هیچ وقت شوخی نبوده.
- سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۷ ق.ظ