یک زنجیر
پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۱۹ ب.ظ
سالهای زیادی از زندگی ام تصور میکردم که خودم فکر میکنم، تصمیم میگیرم و انتخاب میکنم. بعدها فهمیدم اینطور نیست و من دقیقاً به چیزهایی فکر میکنم که آن ها برایم انتخاب کرده اند. شاید جرقه ی خودآگاهی من همانجا زده شد. اما چطور میتوانستم به این فکر نکنم که این خودآگاهی نسبی هم خواسته ی آنها است؟ دانستن یا آگاهی از فریب همیشه هم تو را خطرناک تر نمیکند. گاهی تنها رضایت خاطر همراه با غروری به تو میدهد که با خیال پیدا کردن جواب برای همیشه دست از جستجوی بیشتر میکشی...
کلید یک قفل را سمتت پرت میکنند، اجازه میدهند یک زنجیر را باز کنی و تو آنقدر از این آزادی خیالی سرمستی که حواست به دیوارها نیست، حواست نیست هنوز در اتاق زندانی هستی و قرار نیست هیچ وقت، جایی بروی.
- پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۱۹ ب.ظ