autopilot mode
+گرتافسکی تئاتر رو رها کرد چون احساس میکرد که دیگه همه ی مردم توی زندگی روزمره شون هم دارن نقش بازی میکنند و این باعث میشه که تئاتر به یک موضوع غیر ضروری تبدیل بشه.
به نظرت عجیب نیست که اکثر پزشک ها تمام انتظاری که ما از یک پزشک داریم رو براورده میکنن؟
وقتیکه یک تروریست رو توی تلویزیون میبینی اون کاملا شبیه یک تروریسته.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که پدر ها یا افراد مجرد، یا هنرمند ها همشون دارن انتظارات دیگران رو از اینکه یک پدر یا یک فرد مجرد یا یک هنرمند چطور باید باشند، برآورده میکنند.
اون ها طوری رفتار میکنن که انگار دقیقا میدونند که در تمامی لحظات باید چطور ظاهر بشن و به نظر میرسه که کاملا هم به خودشون اعتماد دارن...
-البته مردم در دنیای شخصی، کاملا با خودشون درگیرند.
+آره اونا
نمیدونن که باید با زندگیشون چکار کنن..همه
دارن کتاب های "راز موفقیت" رو میخونند..اقبال مردم به این کتابها واقعا جالبه، چون نشون میده که
ما چقدر کنجکاویم تا درمورد زندگی بقیه
ی افرادی که به ظاهر توی
زندگیشون موفق یا خوشحالند، اطلاعات کسب کنیم..حتی حاضریم با بازی کردن نقش اون افراد در زندگی خودمون چند لحظه ای طعم موفقیت رو بچشیم!
اما
فقط داریم حقیقت خودمون رو از دیگران مخفی میکنیم. ما
در زندگیمون کاملا دیگران رو نادیده میگیریم. ما
اغلب چیزهایی رو که دوست داریم بدونیم، نمیدونیم..حتی
در مورد نزدیک ترین دوستانمون. فرض
کن که در شرایط بدی قرار گرفتی. قاعدتا دوست داری بدونی که آیا بقیه ی دوستات
هم همچین شرایطی رو تجربه کردن یا نه. ولی
شهامت پرسیدن از هم دیگه رو نداریم.
این دقیقا یعنی اینکه از دوستت بخوای تا نقشش رو فراموش کنه. ما هیچ ارزشی برای دنبال کردن واقعیت قائل نیستیم منظورم اینه که این تاکید عجیبی که امروزه روی شغلهامون میکنیم. اون الگو و هویت گرفتن از کاری که انجام میدیم ناخواسته باعث میشه که دنبال کردن واقعیت اهمیت خودشو از دست بده. به خاطر اینکه اگه زندگیت حول این موضوع نظم پیدا کنه که میخوای توی کارت موفق بشی دیگه واست مهم نیست که دنبال چی میری، یا چه چیز هایی رو میخوای تجربه کنی دیگه ذهنت نسبت به آینده بسته میشه.
انگار خلبان اتوماتیک مغزت رو فعال کردی دقیقا مثل دکتر مادرت، اونم خلبان اتوماتیکش فعال بود وقتی که داشت مادرت رو معاینه میکرد و نتونست بجز دست مادرت چیز دیگه ای رو ببینه.
-درسته. ذهن ما متمرکز شده روی اهدافی که واقعیت ندارن. همشون رویان و قسمتی از زندگی خیالی ما هستن. بعضی وقت ها خیلی مسخرست که میبینی همه واسه خودشون هدف هایی دارند و براش تلاش میکنن. به نوعی خیلی پوچه وقتی در نظر بگیری که اصلا اهمیتی نداره که هر کسی چه خواسته ای داره، چون وقتی تمام تمرکزت روی هدفته در هر لحظه از زندگی طبق یک قانون زندگی میکنی..
اینطوری زندگی تبدیل به یک عادت میشه و به ندرت اتفاقات غیر قابل انتظاری رخ میدن و اگه تو مدت طولانی طبق یک قانون و عادت زنده باشی دیگه اصلا زندگی نمیکنی..برای همین در زبان سانسکریت، ریشه ی فعل "بودن"، رشد کردنه
یا باعث رشد شدن..
My Dinner with Andre 1981 Louis Malle Comedy-drama/Indie film ‧ 1h 51m
- پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۴۷ ب.ظ