طرحی که از دیگران در ذهن میسازیم
زمانی که با فردی آشنا میشویم، بر اساس برداشتی که از ظاهر، رفتار، و معلوماتی که خودش یا دیگران به ما میدهند، طرحی از او در ذهن خود میریزیم. به این طرح یا الگو schema نیز میگویند.
ساختن طرح در روابط اجتماعی فایدههایی دارد. به وسیلۀ این طرحها یا الگوها، تلاش ما این است تا رفتار دیگران را پیشبینیپذیر سازیم. مثلاً بدانیم که فلان شخص، نظر به فلان ویژگی شخصیتی که دارد، در فلان موقعیت چه واکنشی نشان خواهد داد؛ آیا در برابر فلان حادثه خواهد ترسید، صبر و حوصله پیشه خواهد کرد، یا نبض کار را به دست خواهد گرفت؟ سخاوتمند است؟ خسیس است؟ مهربان است؟ و… همچنان با ساختن طرح، ما کسانی را که با آنها در ارتباط هستیم بخشبندی میکنیم، یک عده را به عنوان دوستان نزدیک بر میگزینیم، و ترجیح میدهیم با برخی دیگر فقط در حد یک ارتباط ساده بسنده کنیم.
تا این جای کار مشکلی به نظر نمیرسد. لیکن اگر دقت نشود، ممکن است استفاده از این روش در مواردی سبب سوءتفاهم یا درگیری شود، بالاخص در رابطههای نزدیک خانوادگی، مثلاً میان زن و شوهر یا والدین و فرزندان. اولین مشکل این است که ما هیچزمانی نمیتوانیم تمام و کمال ذهن یک فرد دیگر را بخوانیم و داخل دنیای ذهنی او شویم. آنچه ما از او میدانیم بر بنیاد رفتاری است که در موقعیتهای مختلف نشان میدهد. و رفتار از شخصیت متمایز است!
دومین مشکل این است که ممکن است یکی از رفتارهای او را نپسندیم و سپس خواسته یا ناخواسته بر همان رفتار متمرکز شویم و هر لحظه منتظر باشیم تا این رفتار از او سر بزند تا بگوییم: دیدی؟ میدانستم که چنین میکنی!
این مشکل آرام آرام میتواند مشکل سومی را به وجود بیاورد. مشکل سومی این است که طرف مقابل نیز طبیعتاً دست به دفاع میزند و ممکن است نظر به برداشتی که حالا از او دارید، رفتار خود را تنظیم کند و همانگونه به پیش برود. در نتیجه، دعوایی شکل میگیرد که در آن رفتارهای مورد توافق نادیده گرفته میشوند و انرژی هر دو طرف صرف فقط یک یا دو مورد میشود.
بگذارید مثالی بزنم. پدری فکر میکند که پسرش حرفشنو نیست و به حرفهایش اهمیتی نمیدهد. لیکن وقتی از او با تفصیل بیشتر میپرسیم، متوجه میشویم که پسر در بیشتر موارد خواستههای پدر را اجرا میکند، مسوولیتپذیر و سختکوش است، و تنها در یک یا دو مورد با پدرش اختلاف دارد. پدر از این موضوع دلخور شده و برداشت او طوری است که گویا پسرش یک حرفناشنو به تماممعناست. ندیده گرفتن تمام خوبیها و متمرکز شدن بر یک یا دو مورد اختلاف، سبب شده تا پسر نیز دلخور شده و انگیزۀ خود را برای تلاش بیشتر کم یا زیاد از دست بدهد، و این منجر شده به بهانهگیریهای بیشتر پدر.
مثال دیگر: زن از شوهر انتقاد میکند که دیر به خانه میآید و در تربیت فرزندان سهم نمیگیرد. زن به یاد میآورد که شوهرش در طول چند ماه اخیر معمولاً دیر به خانه آمده. با اندیشیدن به این موضوع ناراحتیاش اوج میگیرد، و به این نتیجه میرسد که شوهرش یک فرد بیمسوولیت است که در برابر خانوادۀ خود زیاد غفلت میکند. در جریان این الگوسازی، زن فراموش میکند که شوهرش مجبور بوده است تا هر روز، برای چند ساعت بیشتر کار کند تا به مصارف منزل رسیدگی کند. همچنان او در روزهای رخصتی، بیشترین وقت خود را با فرزندان خود سپری میکند و کوشش میکند از بودن با خانواده لذت ببرد.
نمونههای از این دست زیاد اند. مهم است وقتی طرح یا الگویی از یک فرد، بخصوص از نزدیکان ما، در ذهن میریزیم، همیشه دو مورد را در نظر داشته باشیم:
یکم – طرح ذهنی ما از آن شخص شاید صد در صد درست نباشد.
دوم – جنبههای مثبت رفتار و رفتارهایی مورد پسند فراموش نشوند.
این دو بسیار مهم اند، چون معمولاً عیبجویی در مقایسه با تحلیل کُل رفتار یک شخص، کار آسانتر است و همچنان این زمینه را فراهم میکند تا خشم خود را بر دیگران فرو بریزیم و خود را از نظر عاطفی تخلیه کنیم. اما این روش، سازنده نیست و معمولاً به آن چه دل ما میخواهد نمیرسیم و این ممکن است بر فرسودگی ذهنی و عصبانیت ما بیافزاید.
+اسماعیل درمان
- شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۶ ب.ظ
سلام
از نتایج درک و رعایت این دو اصل اینه که یهو چشم باز میکنی می بینی با همه دوستی و همه رو می تونی بفهمی. از هیچ رفتاری شوکه نمیشی. تو هر موجودی خوبی ها رو بیشتر می بینی و این باعث احترام میشه. میتونی بی چشمداشت به همه کمک کنی و نهایتش میشه کاریزما.
.................................
انتخاب های جالب و مفیدی دارین.
خوش به حالم میشه وقتی اینجا سر میزنم.
ممنون